جدول جو
جدول جو

معنی لیلاسر - جستجوی لغت در جدول جو

لیلاسر
(لَ)
نام موضعی به شاهکوه و ساور مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 126)
لغت نامه دهخدا
لیلاسر
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاهکوه و ساور در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیلار
تصویر آیلار
(دخترانه)
خوبرویان، زیباها، ماه ها، ماهها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیچار
تصویر لیچار
سخنان بیهوده، درهم و نامربوط، مربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاسر
تصویر سیاسر
سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیلاج
تصویر لیلاج
نماد قمارباز چیره دست، دراصل شهرت ابوالفرج محمدبن عبیدالله (فوت حدود ۳۶۰ قمری) شطرنج باز معروف و زبردست است که در شیراز در خدمت عضدالدولۀ دیلمی می زیست و کتاب منصوبات الشطرنج را تالیف کرد، گویند تمام هستی خود را در قمار از دست داد، لجلاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولاگر
تصویر لولاگر
لولاساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاسر
تصویر والاسر
سرفراز، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
در بحر چین حیوانی است بشکل آدمی با خرطومی و دو پر - که بدان طیران کند - و دو پای ... (یادداشت مؤلف از نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عالیمقام. والاحسب. بلندمرتبه. سرافراز:
نه خسرونژادی نه والاسری
پدرت از سپاهان بد آهنگری.
فردوسی.
بر بخردان مرگ والاسران
به از زندگانی بدگوهران.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو گَ)
لولائی. لولافروش. آن که لولا فروشد. لولاساز. آنکه لولا سازد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
لولانک. (برهان) (جهانگیری). دبۀ روغن و ظرف برنجی بزرگ. (برهان). لورانک
لغت نامه دهخدا
(پُ سَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن. واقع در 5000 گزی خاور فومن و 3000 گزی جنوب بازار جمعه که راه شوسۀ به فومن و رشت دارد. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1642 تن است. آب آن از شاخ زر و استخر تأمین میشود. محصول آن برنج، توتون، سیگار، ابریشم، چای و مرغابی و شغل اهالی زراعت و صید است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام شهری از اسپانی (ایالت ژان). دارای معدن سرب و چهل هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 11500گزی شمال خاوری سردشت و 3500گزی خاور شوسۀ سردشت به مهاباد. معتدل، کوهستانی و جنگلی. دارای 279تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نیلوفر. لیلوپل بدل آن است. (آنندراج). گلی باشد کبود که از میان آب روید و گاه سرخ و سفید نیز شود و اندرون او زرد بود و شکفتن او گاه سر زدن آفتاب باشد. (از جهانگیری) (برهان) :
بتی دارم چو ماه نو به زیر میغ گرد اندر
دلی دارم چو لیلوپر میان آب سرد اندر.
قطران.
و رجوع به نیلوفر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خواجه سرا را گویند یعنی غلامی که شرم بریده دارد. (از برهان) (آنندراج). خواجه سرا و آن را لاله سرا نیز خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در بیت زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی نیک اندیشه و خوش فکر و یا سردار و سالار نیک و رئیس زیبنده و لایق و درخور آمده است:
گنه کار بی بر تویی در جهان
نه شاهی نه زیباسری از مهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لیا لِ)
دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری رودسر و یکهزارگزی شوسۀ لاهیجان به شهسوار. جلگه، معتدل و مرطوب. دارای 175 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا برنج، چای و به. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سلگی شهرستان نهاوند واقع در 18هزارگزی باختر شهر نهاوند، بین رود خانه گاماسیاب و رود خانه سراب گیلان، دشت و سردسیر، دارای 640 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
له لیلاس کمونی از سن، آرندیسمان سن دنیس به فرانسه، دارای 19500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از بلوک فاراب دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت با 150 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ سَ)
دهی از بخش بندپی شهرستان بابل که در 39 هزارگزی جنوب بابل واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ محلی. محصولش لبنیات. شغل اهالی گله داری و راهش مالرو است. در این محل یک استخر عمیق طبیعی وجود دارد و اهالی این آبادی در زمستان برای تعلیف احشام به حدود قشلاق بندپی میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برتر یا دورتراز آن جانب که سر قرار دارد (در قبر). مقابل پائین پا: او را بالاسر فلان دفن کردم، نامی است که بنواحی علیای رود خانه هراز و لار داده شده و آن به چهار بلوک تقسیم میشود: امیری یا پایین لاریجان، بالالاریجان، به رستاق و دیلارستاق. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 66) ، از دهات لاریجان است. (همان کتاب ص 154)
لغت نامه دهخدا
تصویری از والاسر
تصویر والاسر
بلند مرتبه سرفراز: (بر بخردان مرگ والاسران به از زندگانی بد گوهران) (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیلوپر
تصویر لیلوپر
نیلوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیلوفر
تصویر لیلوفر
نیلوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولاگر
تصویر لولاگر
آنکه لولا سازد لولا ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیاسر
تصویر تیاسر
بسمت چپ گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاس
تصویر ایلاس
گواژه زدن (گواژه کنایه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلاس
تصویر پیلاس
عاج فیل
فرهنگ لغت هوشیار
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولاور
تصویر لولاور
ظرف برنجی بزرگی که درآن روغن و جز آن کنند دبه روغن لولاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولاگر
تصویر لولاگر
((لُ. گَ))
آن که لولا سازد، لولاساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیچار
تصویر لیچار
مزخرف
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در روستای مایان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی