جدول جو
جدول جو

معنی لیدو - جستجوی لغت در جدول جو

لیدو
(دُ)
نام جزائری نزدیک ونیز ایتالیا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیمو
تصویر لیمو
(دخترانه)
میوه خوردنی، ترش یا شیرین، معطر و زردرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیدا
تصویر لیدا
(دخترانه)
محبوب همه (اسم یونانی)، برگرفته از نام کشور قدیمی لیدیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیدر
تصویر لیدر
پیشوا، سردسته، رئیس حزب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیمو
تصویر لیمو
میوه ای از جنس مرکبات که دو نوع ترش و شیرین دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیو
تصویر لیو
خورشید، آفتاب، برای مثال ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده / زآن می که رزش مادر و لیوش پدر آمد (انوری - لغت نامه - لیو)
فرهنگ فارسی عمید
پسر اتیس. (ایران باستان ج 1 ص 735)
لغت نامه دهخدا
(؟ مُ حَمْ مَ اَ)
کرسی بخش در ’هرلت’، واقع در 47 هزارگزی شمال غربی منتپلیه به فرانسه. دارای 7020 تن سکنه و راه آهن
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قائد. رهبر. سائس. پیشوا. پیشوای فرقه: لیدر حزب، رهبر حزب
لغت نامه دهخدا
(لَ دِ)
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری بیرجند. کوهستانی و معتدل و دارای 6 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا پنبه و غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
شهری به کشور هلند و به زبان فرانسه لید خوانده شود. دارای 27000 تن سکنه و شهری بسیار صنعتی و دارای دانشگاهی مشهور و کتاب خانه معتبر و کلکسیونهای علمی و باستانی بسیار و آن موطن ژرار دو و رامبران و ژان استین و دزی است و بدانجا کتب فارسی بسیار توسط مستشرقین طبع و نشر شده است
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری مینودشت، کوهستانی و سردسیر، دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات و ابریشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب است، زیارتگاهی به نام باباطقه دارد و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
قسمی از مرکبات و آن دو گونه بود: ترش و شیرین، لیموی شیرین، خاص ایران است و آن به درشتی نارنج و پرتقال است با پوست زرد روشن و صاف و بی دندانه، لیموی ترش، قسمی از مرکبات و ترشابه هاست که در ولایت ساحلی بحر خزر و فارس و عمان روید و آنچه در فارس روید کوچکتر اما باعطرتر ازآن گیلان و مازندران باشد و هر درختی پنج تا شش هزار دانه از آن بار آرد و آن به انواع باشد، لیموی آب که در نهایت لطافت و خوشبوئی و شادابی است با پوستی سخت و نازک از شیراز آرند و لیموی عمانی و جز آن، آب لیموی ترش، دافع سموم و مقوی قلب است، لیمو ترش سواحل خزر، اندکی درشت تر از لیموی ترش فارس و با پوستی ستبر و نوکی کشیده است، صاحب انجمن آرا گوید: چون اصل آن از عربستان خاصه از مدینه به ایران آمده، آن را پارسیان مدنی گویند، (انجمن آرا)، لیمون، و رجوع به لیمون شود، صاحب اختیارات بدیعی آرد: صاحب منهاج گوید: مانند اترج بود و فعل وی در دماغ قوی بود، پوست وی و ورق وی گرم وخشک بود، در اول و حماض وی مانند حماض اترج است و در منفعت و قوت بلکه اقوی بود و نشاید که با پوست آب از وی بگیرند، لیکن مقشر باید کرد، بعد از آن آب از وی بگیرند تا عصارۀ قشر وی با وی نیامیزد که برودت وی را بشکند، حکیم مؤمن در تحفه آرد: در جمیع خواص مانند ترنج و پوست زرد او در دوم گرم و خشک و مقوی معده و دل و قابض و محرک کیفیت اخلاط ردیه و پادزهر سموم مشروبه و ملذوعه و در سایر افعال قایم مقام پوست ترنج است و آنچه مابین پوست زرد و ترشی است، در افعال مانند گوشت ترنج و ترشی او در دوم سرد و خشک و مقوی معده، حار و لطیف و بسیار جالی و قاطع اخلاط غلیظه و لزجه و ملطف آن و جالی بهق سیاه و کلف و قوبا و مسکن غلیان خون و صفرا و التهاب معده و جهت تبهای حارۀ دموی و صفراوی و عفونت خون و بثور و شرا و حصف و دمل و ورم حلق و لهاه و کرب و غم و قی صفراوی و غثیان و تقلب طعام و بد گذشتن اطعمه چرب و جذب مواد حاره جگر و معده و جهت درد سر و دوار و سدد که از بخار اخلاط غلیظ باشد و خفقان سوداوی و غب خالص و غیرخالص وخمار و سموم هوا و ادویۀ قتاله مفید و در اکثر امور قایم مقام سرکه و جهت مریض بهتر از آن است و مضر عصب و صاحب سرفه و باردالمزاج و اکثار او در خلای معده و مضعف امعاء و مورث پیچش، و مصلحش شکر و عسل است وچون جواهر را به آب لیمو بخیسانند حل شود و ضماد ودع (؟) محلول به آب لیمو با نوشادر در اندک زمانی دافع بهق و آثار جلد است، و تخم او در دوم گرم و در آخراول خشک و در رفع سموم مانند دانۀ ترنج و تفریح اوبه غایت عظیم و قدر شربتش یک درهم تا دو درهم است با آب گرم و با شراب و باید مقشر از پوست باشد و خائیدن دانۀ او رافع بی حسی دندان است که از ترشی او بهم رسیده باشد و لیموی به نمک پرورده مقوی معده و باعث خوشبویی آروغ است و لیموی شیرین در منافع بسیار ضعیفتر است، اما مضر عصب نیست و به دستور آنچه پیوند به درخت نارنج و ترنج کرده باشند قریب الفعل اند به او، وهمچنین است آنچه معروف است به مرکب و چون لیمو را بتمامه خشک کرده با وزن او شکر بسایند جهت منع صعود بخارات و تفتیح سدد بیعدیل و برگ لیمو در تفریح ضعیف تر از برگ ترنج است، (تحفۀ حکیم مؤمن) :
کز خاک دو تخم می پدید آید
این خوش خرما آن ترش لیمو،
ناصرخسرو،
و درختان میوه دار ... چون ترنج و نارنج و بادرنگ و لیمو ... در بوستان آورد (نوروزنامه)، لیمو، معروف و خواص ترنج دارد، (نزههالقلوب)،
سمندی ز لیمو شدش اختیار
که گردد به آن سنگ ریزه سوار،
بسحاق اطعمه،
و رجوع به لیمون شود، مجازاً پستان معشوق
لغت نامه دهخدا
نام کرسیی از آرندیسمان اود کنار اود به فرانسه، دارای 7797 تن سکنه و راه آهن
لغت نامه دهخدا
تالاب و استخر و آبگیر را گویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
رمان نویس آلمانی، مولد ماگدبورگ (1839-1919 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بانی و ملکۀ افسانه ای کارتاژ. دختر شاه صور بود و گویند الیسا نام داشت. شوهرش بدست برادرش پوگمالیون که بجای پدر بسلطنت صور نشست بقتل رسید. دیدو با پیروان خود صور را ترک گفت و با کشتی نخست به قبرس و از آنجا به افریقای شمالی رفت و کارتاژ را بنا نهاد. بر طبق بعضی از افسانه های رومی در سفر ’انه’ به کارتاژ، دیدو عاشق او شد و بقول ویرژیل در ’انئید’ دیدو آتشی برافروخت و خود را در آن هلاک کرد. (دائره المعارف فارسی). دختر پلوس پادشاه شهر صور که در حدود 880 قبل از میلادبه افریقا گریخت و در شمال تونس کنونی حصار کارتاژ را بنیان نهاد. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حیات داود که در بخش گناوۀ شهرستان بوشهر واقع و دارای 106 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان لیراوی که در بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع و دارای 300 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
قریه ای است هفت فرسنگی شمال دیر بفارس، (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان زیرکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری دارای 65 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه گرم آب و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد، دارای 135 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن میوه جات، زعفران و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
یکی از نامهای خورشید است. (برهان). از نامهای نیر اعظم. (جهانگیری). آفتاب:
ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده
زآن می که زرش مادر و لیوش پدر آمد.
انوری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
شاید معرب اسب پد، جوالیقی گوید: ’فارسی عربه طرفه، و الاصل ’اسب’ و هو ذکرالبراذین’ یخاطب بهذا عبدالقیس و یروی ’عبیدالعصا’ نامی از نامهای مردان ایرانی. یاقوت گوید در وجه تسمیۀ اسبذیین اختلاف است. رجوع به اسبذیون شود. طرفه در عتاب قوم خویش گوید:
فاقسمت عندالنصب انی لهالک
بملتفه لیست بغیظ و لاخفض
خذوا حذرکم اهل المشقر و الصفا
عبید اسبذ و القرض یجری من القرض
ستصبحک الغلباء تغلب غاره
هنالک لاینجیک عرض من العرض
و تلبس قوماً بالمشقر والصفا
شآبیب موت تستهل و لاتغضی
تمیل علی العبدی فی جو داره
و عوف بن سعد تخترمه من المحض
هما اوردانی الموت عمداً و جرّدا
علی الغدر خیلاً ماتمل من الرکض.
ابوعمرو الشیبانی در تفسیر آن گوید: اسبذ نام پادشاهی بود از ایران که کسری ویرا به بحرین حکومت داد و اسبذ اهالی آن ناحیت را به اطاعت درآورد و ایشان را خوار کرد و نام او بفارسی ’اسبیدویه’ (شاید اسپیدرویه) یعنی سپیدرو (ابیض الوجه) پس آنرا تعریب کردند و عرب اهل بحرین را به این پادشاه نسبت کنند از جهت ذم و آن مختص بقومی دون قومی نباشد. (معجم البلدان ذیل کلمه اسبذ). جوالیقی گوید: ابوعبیده گفته که نام قائدی از قواد کسری ببحرین است و آن فارسی است و عرب نیز آنرا استعمال کرده است و دیگری گفته: ’عبید اسبذ’ قومی از اهل بحرین بودند که براذین ’اسبها’ میپرستیدند و طرفه گفته که ’عبید اسبذ’ یعنی یا عبیدالبراذین. (المعرب ص 38 و 39)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات، سکنۀ آن 598 تن. آب آن از چشمه و رود گلپایگان. محصول آن غلات، چغندرقند، صیفی، بنشن، انگور، تنباکو، پنبه و مختصر میوه جات و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه فرعی به راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام پادشاه مغلان. (برهان) (آنندراج). قیدوخان پادشاه حدود جبال ’تارباگاتای’ نبیرۀ اوگتای معاصر قوبیلای قاآن. (حاشیۀ برهان چ معین از تاریخ مغول اقبال آشتیانی). قیدوبن قاشی بن اوکتای قاآن از حکام و فرمانروایان مغول است. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 246). رجوع به قایدوخان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لدو
تصویر لدو
مدفوع اسب و خر، پهن (افغانی)
فرهنگ لغت هوشیار
خورشید آفتاب: ای ساقی مه روی در انداز و مرا ده زان می که رزش مادر و لیوش پدر آمد. (انورر جها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیدر
تصویر لیدر
کلمه انگلیسی بمعنی رهبر، قائد، پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
نام دونوع گیاه از گروه مرکبات و از تیره سدابیان که میوه های آنها ماکول است و از نظر طعم به لیموشیرین و لیمو ترش منقسم میشوند، میوه گیاه مذکور. یا لیموی ترش. لیمو ترش. یا لیموی شیرین. لیمو شیرین. یا لیموی مصری. لیموترش، پستان معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیدر
تصویر لیدر
((دِ))
رهبر، سردسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیمو
تصویر لیمو
میوه ای است از جنس مرکبات، پوستش نازک تر از پرتقال و دارای دو قسم ترش و شیرین می باشد. رنگ لیمو معمولاً زرد روشن است
لیمو عمانی: لیمو ترش خشک شده که از آن به صورت چاشنی با غذا استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیو
تصویر لیو
خورشید، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
پیشوا، رئیس، رهبر، زعیم، قاید، مقتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن لیمو در خواب، اگر زرد باشد به بیماری تعبیر میشود. دیدن لیموی سبز در خواب از دیدن لیموی زرد بهتر است. درخت لیمو، به فردی سودمند برای دیگران تعبیر میشود. لیمو، به سرزنش کردن نیز، تعبیر میشود. خالد بن علی بن محد العنبری
خواب درخت لیمو: هشدار برای اصلاح روش زندگی
لیموی سبز: شما سبک مغز هستید
برگ درخت لیمو: یک سفر خارج از کشور خواهید کرد
لیموهای رسیده: سخت عاشق می شوید
شما لیمو می خورید: ناکامی
آب لیمو: سلامتی
لیموشیرین: خوشبختی
آب لیمو می گیرید: از شر دشمنانتان خلاص میشوید.
- کتاب سرزمین رویاها
دیدن لیمو درخواب، دلیل بیماری است و در دیدن آن خیری نباشد. محمد بن سیرین
دیدن و خوردن، خریدن، گرفتن و داشتن لیموترش در خواب به هیچ وجه خوب نیست لذا درباره آن سخن نمی گوئیم اما لیموی شیرین. چون رنگ زرد دارد از نظر معبران اسلامی خوب تشخیص داده نشده. اگر در خواب ببینید لیموئی پوست کنده می خورید و طعم شیرین آن را می چشید بعد از یک دوره ناراحتی به نعمت و کامروائی می رسید زیرا لیمو بخصوص شیرینی آن کام و کامروائی است و صحت و سلامت می آورد. اگر لیموی شیرین پوست کنده کسی به شما بدهد لذتی باد آورده نصیب شما می شود. لذتی که انتظارش را نداشته اید و کام شما شیرین می شود. همین تعبیراست اگر شما لیموی شیرین پوست بکنید و به دیگری بدهید. دادن لیموی پوست نکنده ابراز محبت تلاقی نمی شود - منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ اگر در خواب لیموها را بر شاخ و برگ درختان ببینید، علامت آن است که به امری حسادت خواهید ورزید ولی عاقبت در خواهید یافت که منشأ حسادت پوچ و بی معنی بوده است.
۲ـ خوردن لیمو در خواب، علامت حقارت و نومیدی است.
۳ـ دیدن لیموی سبز در خواب، نشانه ابتلا به بیماری واگیردار است.
۴ـ دیدن لیموی خشک شده در خواب، نشانه جدایی و طلاق از همسر است. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی