جدول جو
جدول جو

معنی لکنت - جستجوی لغت در جدول جو

لکنت
گرفتن زبان هنگام حرف زدن، کندزبانی
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
فرهنگ فارسی عمید
لکنت
(لُنَ)
لکنه. گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث). درماندن به سخن. (منتهی الارب). لکن. لکنونه. لکونه. کندی زبان. کندزبانی. از کارماندگی. کلته. زبان شکستگی. عی ّ در لسان. گرفته زبانی. درماندگی در سخن. شکستگی زبان. تهتهه. (منتهی الارب) : تهته، لکنت کردن. تختخه، لکنت زبان. تلاکن، لکنت کردن با خود تا مردم خندند. (منتهی الارب).
- زبانش به لکنت افتادن، به تت و پت افتادن
لغت نامه دهخدا
لکنت
(لَ کَ)
کلته. فرسوده. عاجز. از کار مانده. لکنته. لکنتی: اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره
لغت نامه دهخدا
لکنت
گرفتگی زبان
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
فرهنگ لغت هوشیار
لکنت
((لُ نَ))
گرفتگی زبان
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
فرهنگ فارسی معین
لکنت
زبان پریشی، زبان گرفتگی، کندزبانی، گرفتگی زبان، من ومن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعنت
تصویر لعنت
از خدا خواستن که کسی را از لطف ورحمت خود دور کند، لعن، نفرین، عذاب، دشنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لینت
تصویر لینت
نرم شدن، نرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنت
تصویر مکنت
توانگری، قدرت، توانایی، نیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکنت
تصویر وکنت
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، کابوک، آشیان، بتواز، وکر، پدواز، پتواز، تکند، کابک، پیواز، آشانه، آشیانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَ)
قدرت. (غیاث) (ناظم الاطباء). مکنه. توانایی:
فلک چاکر مکنت بی کرانش
خرد بندۀ خاطر هوشیارش.
ناصرخسرو.
پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارها پیش از فوات فرصت و عدم مکنت بفرماید. (کلیله و دمنه). چون موش با همه صغار و مهانت خویش از مشرع چنان کاری عظیم به در می آید اولیتر که ما با این مکنت و مکانت... جواب این خصم توانیم داد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 208). ارانب و ثعالب را مجال مجادله ممکن نگردد و مکنت مقاومت صورت نبندد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت و به ابیورد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 294). چون بدانستند که مکنت ثبات و قدرت نجات نیست خود را از شرفه های قلعه به زیر انداختند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 415). امیر عزت مکنت را به وراثت از پدر بزرگوار دریافت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 447). به قدر اقتدار روزگار و اندازۀ مکنت وقت... یک چند طویها و جشنها کردند. (تاریخ غازان ص 52). بنیان مکنت و شوکت ایشان به یکبارگی انهدام پذیرفت. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ص 401). با وجود توافر اسباب مکنت و کامکاری و اجتماع مواد عظمت و نامداری... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 8) ، توانگری. (غیاث). ثروت و توانگری. (ناظم الاطباء). دارایی. خواسته. دستگاه. تمکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
عید قربان رسید خواهد و نیست
مکنت گاو و گوسفند و بعیر.
سوزنی.
مکنتش بسته با قضا پیمان
قدرتش کرده با قدر میثاق.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 270).
اگر نیک تأمل کنی پاسبانان گنج مکنت مقتصدانند. (مرزبان نامه). جولاهه سیم برگرفت و چون زر، سرخ روی قوی دل پشت به دیوار مکنت و فراغت بازداد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 227). وام اگرچه اندک باشد چون متراکم گردد مکنت بسیار از ادای آن قاصر گردد. (مرزبان نامه ایضاً ص 203). پدر گفت ای پسر منافع سفر... بی شمار است ولیکن مسلم پنج طایفه راست: نخستین بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت غلامان و کنیزان دارد... (گلستان). حلم ما با سیاست و تواضع ما با مهابت و عفو ما با قدرت و کرم ما با مکنت قرین است. (از مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل اﷲ)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
نام دو قلعه از اعمال لارده به اندلس. یکی را لقنت الصغری و دیگری را لقنت الکبری گویند و هر یک در منظر دیگری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرم گردیدن. نرم شدن. لین. لیان. نرمی. مقابل خشونت. لدانت. لدونت. سستی. مقابل صلابت، سختی. ملائمی. (غیاث) : لینت عظام، لینت طبیعت، روانی (در شکم). مقابل یبوست. خشکی: میوۀ پخته لینت بخشد.
- لینت مزاج، روانی آن
لغت نامه دهخدا
(لُ نُ)
کوه لکنو، در کنار خلیج فارس مشرف به دریا واقع و در دامنۀ آن بندرعباس واقع است
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
لکنه. لکنت. و رجوع به لکنت شود:
مگرلکنه ای بودش اندر زبان
که تحقیق مفحم نکردی بیان.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
ملا حیدر. از شعرای هندوستان بود و در آغاز روانی تخلص میکرد، ولی به سبب لکنتی که در زبان داشت این تخلص برگزید. این بیت او راست:
ترک چشم او ز مستی هرچه با من راز گفت
غمزۀ غماز با آن شوخ یک یک بازگفت.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَکَ تَ / تِ)
لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دد پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام، پیر و لاغر و مردنی، صفت آلتی یا چیزی فرسوده و ازکارافتاده، چون: ساعت و شمشیر و آفتابه و کارد و چاقو و کالسکه و درشکه و جز آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکنت
تصویر مکنت
پوشاننده، حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینت
تصویر لینت
نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعنت
تصویر لعنت
نفرین، رجم، عذاب، دشنام
فرهنگ لغت هوشیار
لکنت در فارسی ژودش تاتا گرفتگی و لکنت زبان را گویند تمندگی تپغ بنگرید به لکنه بنگرید به لکنه لکنت: مگر لکنه ای بودش اندر زبان که تحقیق مفحم نکردی بیان. (بوستان لغ.: لکنت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنتی
تصویر لکنتی
عاجز و از کارمانده: اسب لکنت، فرسوده و قراضه: شمشیر لکنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنته
تصویر لکنته
لکنت: ساعت لکنته درشکه لکنته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنتو
تصویر لکنتو
لکنت: ماشین لکنتو چرخ خیاطی لکنتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنته
تصویر لکنته
((لَ کَ تِ))
قراضه، از کار افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنت
تصویر مکنت
((مُ نَ))
توانگری، نیرو، ثروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعنت
تصویر لعنت
((لَ نَ))
نفرین، دشنام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکات
تصویر لکات
((لَ))
هر چیز پست و زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکات
تصویر لکات
ضایع و زبون
فرهنگ فارسی معین
((لَ))
یکی از چهار صورت ورق های بازی آس است که بر آن صورت زنی منقوش است (نظیر بی بی در بازی های دیگر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لینت
تصویر لینت
((لِ نَ))
نرم گردیدن، نرم شدن، مجازاً روانی شکم، کارکرد شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعنت
تصویر لعنت
نفرین، فرنه
فرهنگ واژه فارسی سره
دعای بد، سب، سنه، فریه، لعن، نفرین
متضاد: آفرین، دعا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روانی سستی، نرمی
متضاد: صلابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تمکن، تمول، تنعم، توانگری، خواسته، ثروت، دارایی، مال، هستی
متضاد: مسکنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد