جدول جو
جدول جو

معنی لکامه - جستجوی لغت در جدول جو

لکامه
(لَ مَ / مِ)
رودۀ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عصیب خوانند. (برهان). چرغند. لکانه. (جهانگیری) ، شرم مردم. (از برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکامه
تصویر چکامه
(دخترانه)
شعر به ویژه قصیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلکامه
تصویر بلکامه
آرزومند، پرآرزو، پرحسرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
شعر، قصیده، چامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکاته
تصویر لکاته
هر چیز پست و زبون، زن بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکانه
تصویر لکانه
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زنّاج، زیچک، برای مثال چو خر بی خرد زآنی اکنون که آنگه / به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو - ۴۱)
آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی عمید
(سُ نَ)
لکع. ناکس گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنۀ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است. (برهان). شعر و قصیده است. (انجمن آرا) (آنندراج). قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چامه و سرواد و شعر و سرود و چگامه:
اگر قبول ملک افتد این چکامۀ نغز
به آب سیم نگارمش بر صحیفۀ زر.
قاآنی.
رجوع به سرواد و چامه و چگامه و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
نام شهری است در زمین عقیل. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَنْ نُ)
رجوع به حکامت شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
لزام. رجوع به لزام شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ / نِ)
معرب آن لقانق، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. رودۀ گوسفند به گوشت آگنده و پخته. (برهان). چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. رودۀ گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. (جهانگیری). سختوبا. (زمخشری) :
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
ناصرخسرو.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
، و به علاقۀ مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. (برهان) :
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
طیان.
گر زآنکه لکانه آرزوی است
اینک به میان ران لکانه.
طیان
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ / مِ)
اکامه. غذایی که از رودۀ گوسفند سازند و آنرا از گوشت و مصالح پر و آکنده می کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَوْ وا مَ)
لوامه. تأنیث لوّام. سخت نکوهنده. بسیار ملامت کننده.
- نفس لوامه، نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی نکوهد:
چون ز حبس دام پای او شکست
نفس لوامه بر او یابید دست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ / لَکْ کا تَ / تِ)
دشنامی است زنان را. زن بی حیا. فاحشه. زن بد. زن بدعمل. زن بدکاره. زن بدکاره و بی حیاء و آن را در عرف هند تهاری خوانند. (آنندراج) ، زن تبهکار
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ / مِ)
ثفلی بود که بعد از کشیدن گلاب میماند و به کار رنگ کردن و چهابه کردن جامه ها می آید. (آنندراج) :
زلف و رخ او دیده بهم گفت نصیرا
از عنبر و گل ساخته گلکامۀ خورشید.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ مَ / مِ)
مرکّب از: بل + کامه، پرآرزو و بسیارکام. (برهان)، بسیارکام. (آنندراج)، آرزومند و مشتاق و دلگرم. (ناظم الاطباء)، و رجوع به بل شود:
در پیش خود آن نامه چو بلکامه نهم
پروین ز سرشک دیده جامه بر نهم.
رودکی، منجنیق. (آنندراج)، بلکن. رجوع به بلکن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
از ’ک وم’، زن گائیده. (منتهی الارب) (آنندراج). منکوحه و زن نکاح کرده شده. (ناظم الاطباء). زن منکوحه، و برخلاف قیاس ساخته شده. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لکاته
تصویر لکاته
زن بدکار روسپی، زن و قیح ودریده سلیطه
فرهنگ لغت هوشیار
لوامه در فارسی: روان سرزنشگر مونث لوام. یا نفس لوامه. نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لئامه
تصویر لئامه
لیامت لئامت در فارسی پستی لفترگی، زفتی ژکوری، سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکامه
تصویر بلکامه
پر آرزو بسیار کام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحامه
تصویر لحامه
کبد کاری کفشیر گری
فرهنگ لغت هوشیار
شعر و قصیده را گویند و آن مطلعی است با ابیات متوازنه، متشارکه در قافیه و ردیف زیاده بر هفده بیت، مبتنی بر هفت شرط، چنانچه نزد اهل این صنعت مبین است
فرهنگ لغت هوشیار
نکانه: چو خربی خبرزانی اکنون که آنگه بمزد دبستان خریدی لکانه. (ناصر خسرو. 381)، آلت تناسل مرد قضیب: گر زانکه لکانه است (لکانه ت لغ) آرزویت اینک بمیان ران من لکانه. (طیان لفااف. 432)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکانه
تصویر لکانه
((لَ نِ))
روده گوسفند که آن را از گوشت سرخ کرده پر کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوامه
تصویر لوامه
((لَ وّ مَ یا مِ))
بسیار ملامت کننده، نکوهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکاته
تصویر لکاته
((لَ کّ تِ))
زن بی حیا، فاحشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
((چَ مِ))
قصیده، شعر، چغامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلکامه
تصویر بلکامه
((بُ مِ))
پرآرزو، بسیار کام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکامه
تصویر چکامه
قصیده
فرهنگ واژه فارسی سره
ترانه، چامه، شعر، قصیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرزنشگر، ملامتگر، نکوهنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدکاره، جنده، خودفروش، روسپی، فاحشه، قحبه، معروفه، هرجایی، بدزبان، سلیطه، شرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هاله، هاله ی دور ماه
فرهنگ گویش مازندرانی