جدول جو
جدول جو

معنی لکاع - جستجوی لغت در جدول جو

لکاع
(لَ)
تأنیث لکع. (منتهی الارب). زن فرومایه. (دهار) ، (نعت از لکع) بندۀ نفس. لئیم. خوار
لغت نامه دهخدا
لکاع
(لُ)
اسب زید بن عباس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لکاع
کویک باد بزنی از گیاهان
تصویری از لکاع
تصویر لکاع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب، بی شرم، بی حیا، امرد قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لماع
تصویر لماع
بسیار درخشان
فرهنگ فارسی عمید
(لَذْ دا)
مذّاع لذّاع، مرد بسیار خلاف کننده وعده را. (منتهی الارب) ، سوزاننده. (غیاث) (آنندراج) ، المی سوزاننده است و بتازی لذّاع گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به لاذع و رجوع به وجع شود، گزنده. سخت گزنده. سخت سوزنده، بسیار گزنده. زبان گز چون خردل و سرکه وغیره. سخت زبان گزنده
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ)
لکع. ناکس گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَسْ سا)
گزنده. بسیار گزنده
لغت نامه دهخدا
(لَمْ ما)
بسیار درخشان، شمشیر درخشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ج لمعه. (منتهی الارب). لماء کؤس، ج ، لمعه کؤساء
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکس فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
درختی است از خار ماورای عض و عضاه که بیخ آن در تابستان خشک نشود و آن باریک است و ضعیف، از این رو در عرب آدم ضعیف را به شکاع نسبت کنند و گویند: کأنه عود شکاعاً. رنگ برگ آن سبز و رنگ شاخه هایش برخی سرخ و برخی زرد است و به پارسی گزگاو گویند. (از تذکرۀ صیدنۀ ابوریحان بیرونی). گرم است به درجۀ اول و خشک به دویم، ملازه و آماس معده و قروح و خون از بر برآمدن را مفیداست. (نزهه القلوب). و رجوع به شکاعا و شکاعی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکیبایی در معرکه و کارزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بیماری سینۀ اسب و شتر. (منتهی الارب). بیماریی است که در سینۀ اسبان و شتران پدید آید و آن چون ’خبطه’ و زکام است انسان را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیاع
تصویر لیاع
تند و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاع
تصویر لفاع
چادر که زنان بر خود پیچند بالا پوش، گلیم گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
اندک اندک، جمع لمعه، : گیاهان پژمرده گروه های بسیار گیاهزار ها سبزه زارها روزی های بخور و نمیر درخشنده، شمشیر درخشنده بسیار درخشان، شمشیر درخشنده. لمالم. پر لبالب مالامال: نه از لشکر ما کسی کم شده است نه این کشور از خون لمالم شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاع
تصویر شکاع
آفتاب پرست از گیاهان کافیلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاع
تصویر کلاع
شکیبایی، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
سوزاننده، پیمان شکننده خلاف کننده و عده را، سوزاننده، دردی سوزاننده، گزنده سخت گزنده، زبان گز مانند خردل و سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکوع
تصویر لکوع
ناکس لفتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکعا
تصویر لکعا
مونث الکع ناکس فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب و بیشرم و بی حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکاث
تصویر لکاث
گچ کاران گچگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاع
تصویر لقاع
مگس گز مگس گزنده گلیم ستبر مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکاع
تصویر هکاع
سرفه، خواب خستگی، خواهانی ورن گایخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
نو رسته نو دمیده گیاه گیاه نورسته علف تازه روییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
((لُ))
گیاه نورسته، علف تازه روییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لذاع
تصویر لذاع
((لَ ذّ))
سوزاننده، گزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکات
تصویر لکات
((لَ))
هر چیز پست و زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکات
تصویر لکات
ضایع و زبون
فرهنگ فارسی معین
((لَ))
یکی از چهار صورت ورق های بازی آس است که بر آن صورت زنی منقوش است (نظیر بی بی در بازی های دیگر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکام
تصویر لکام
((لُ))
بی ادب، بی حیا، بی شرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لماع
تصویر لماع
((لَ مّ))
بسیار درخشان، شمشیر درخشنده
فرهنگ فارسی معین