زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زنّاج، زیچک، برای مثال چو خر بی خرد زآنی اکنون که آنگه / به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو - ۴۱) آلت تناسل مرد
زَویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زَوَنج، زُنّاج، زیچَک، برای مِثال چو خر بی خرد زآنی اکنون که آنگه / به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو - ۴۱) آلت تناسل مرد
معرب آن لقانق، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. رودۀ گوسفند به گوشت آگنده و پخته. (برهان). چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. رودۀ گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. (جهانگیری). سختوبا. (زمخشری) : چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه به مزد دبستان خریدی لکانه. ناصرخسرو. از پس دیوی دوان چو کودک لیکن رود و می است و زلیبیا و لکانه. ناصرخسرو. ، و به علاقۀ مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. (برهان) : من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه. طیان. گر زآنکه لکانه آرزوی است اینک به میان ران لکانه. طیان
معرب آن لقانق، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. رودۀ گوسفند به گوشت آگنده و پخته. (برهان). چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. رودۀ گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. (جهانگیری). سختوبا. (زمخشری) : چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه به مزد دبستان خریدی لکانه. ناصرخسرو. از پس دیوی دوان چو کودک لیکن رود و می است و زلیبیا و لکانه. ناصرخسرو. ، و به علاقۀ مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. (برهان) : من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه. طیان. گر زآنکه لکانه آرزوی است اینک به میان ران لکانه. طیان
لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دد پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام، پیر و لاغر و مردنی، صفت آلتی یا چیزی فرسوده و ازکارافتاده، چون: ساعت و شمشیر و آفتابه و کارد و چاقو و کالسکه و درشکه و جز آن
لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام، پیر و لاغر و مردنی، صفت آلتی یا چیزی فرسوده و ازکارافتاده، چون: ساعت و شمشیر و آفتابه و کارد و چاقو و کالسکه و درشکه و جز آن
موضعی است به اندلس. (منتهی الارب). ناحیه ای است از اندلس در فریش، قبیله ای است در بربر. رجوع به بربر شود. (از معجم البلدان). و هی القبیله الثانیه من الطائفه الثانیه من البربر و هم الذین منهم بالدیار المصریه. قال الحمدانی: و یقال لواثا بالالف. و هم بنولواثاالاصغر بن لوثا الاکبربن رحیک بن مادغش الابتربن بربر. قال الحمدانی: و هم یقولون انهم من قیس من غطفان بن سعد بن قیس عیلان. و ذکر عن بعض النسابین انهم من ولد برّبن قیذاربن اسماعیل علیه السلام و انه تزوّج امراءه من العمالیق فولدت له اولاداً، منهم لواثه. و حکی ابن حزم عن بعض النسابه: ان ّ لواثه من القبط. ثم قال و لیس بصحیح. قال الحمدانی: و هم بمصر بطون کثیره، منهم:بنوبلار و جدوخاص و بنومجدول و بنوجدیدی و قطوفه و برکین و مالو و مزوره. قال: و بنوجدیدی تجمع اولاد قریش و اولاد زعازع، و هم اشهر من فی الصعید. و قطوفه تجمع مغاغه، و واهله. و برکین تجمع بنی زید و بنی روحین. و مزوره تجمع بنی ورکان و بنی غرواسن. ثم قال: فاما بنوبلار ففرقتان، فرقه بالبهنسائیه و هم بنومحمد و بنوعلی و بنونزار و نصف بنی شهلان و اما الفرقه التی بالحیزیه، فبنومجدول و سقاره و بنوابی کثیر و بنوالحلالس: قال و یقال لهذه الفرقه جدو خاص و یقال للاولی البلاریه. و منهم مغاغه و لهم سملوط الی الساقیه. و لبنی برکین، قلوسنا، و مامعها الی بحری طنبدی و لبنی جدوخاص الکفور الصولیه، و سفط ابوجرجا الی طنبدی و اهریت ومنهم بنومحمد و بنوعلی المقدم ذکرهما و امراؤهم بنوزغازع. و اما مزوره، فبنوورکان و بنوغرواسن، و بنوجماز، و بنوالحکم، و بنوالولید، و بنوالحجاج، و بنوالحرمیه، و اما بنونزار، فمن بنی زریه و منهم نصف بنی عامر و الحماسنه و الضباعثه، و هم فی اماره بنی زعازع. و منهم ایضاً بنوزید، و امراؤهم اولاد قریش و مساکنهم النویره و بالجیزه منهم صلامس عرب البدرشین، و بنومنصور، عرب منیه رهینه و بنوبکم، عرب سقاره، و بنومجدول و بنویرنی و بنویوسف و بهم تعرف الکفور الثلاثه المسماه باسمهم. و بالمنوفیه منهم بنویحیی و السوه و عبید و مصله و بنومختار. و من لواثه هولاء: زنّاره و هم بنوزناره من ولد برّبن قیداربن اسماعیل علیه السلام و قال: انه اخوهوّاره و اکثر زناره ببلاد المغرب و منهم جماعه بالبحیره و جماعه بالمنوفیه و قد عدّ الحمدانی من بطونهم بالبحیره بین مزدیش و هم مزداشه و بنی صالح و بنی سام و زمران و اوریغه و عزهان و لقان و زاد بعضهم بنی حبون و واکده و فرطیطه و غرجومه و طازولهو نفاث و ناطوره و بنی السعویه و مزداشه و بنی ابی سعید، و هم عرب بدربن سلام، و من لواثه ایضاً مزاته، و هم بنومزانه بن لواثه الاصغر. و منازلهم من البحیره غرباً الی العقبه الکبیره ببرقه. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
موضعی است به اندلس. (منتهی الارب). ناحیه ای است از اندلس در فریش، قبیله ای است در بربر. رجوع به بربر شود. (از معجم البلدان). و هی القبیله الثانیه من الطائفه الثانیه من البربر و هم الذین منهم بالدیار المصریه. قال الحمدانی: و یقال لواثا بالالف. و هم بنولواثاالاصغر بن لوثا الاکبربن رحیک بن مادغش الابتربن بربر. قال الحمدانی: و هم یقولون انهم من قیس من غطفان بن سعد بن قیس عیلان. و ذکر عن بعض النسابین انهم من ولد برّبن قیذاربن اسماعیل علیه السلام و انه تزوّج امراءه من العمالیق فولدت له اولاداً، منهم لواثه. و حکی ابن حزم عن بعض النسابه: ان ّ لواثه من القبط. ثم قال و لیس بصحیح. قال الحمدانی: و هم بمصر بطون کثیره، منهم:بنوبلار و جدوخاص و بنومجدول و بنوجدیدی و قطوفه و برکین و مالو و مزوره. قال: و بنوجدیدی تجمع اولاد قریش و اولاد زعازع، و هم اشهر من فی الصعید. و قطوفه تجمع مغاغه، و واهله. و برکین تجمع بنی زید و بنی روحین. و مزوره تجمع بنی ورکان و بنی غرواسن. ثم قال: فاما بنوبلار ففرقتان، فرقه بالبهنسائیه و هم بنومحمد و بنوعلی و بنونزار و نصف بنی شهلان و اما الفرقه التی بالحیزیه، فبنومجدول و سقاره و بنوابی کثیر و بنوالحلالس: قال و یقال لهذه الفرقه جدو خاص و یقال للاولی البلاریه. و منهم مغاغه و لهم سملوط الی الساقیه. و لبنی برکین، قلوسنا، و مامعها الی بحری طنبدی و لبنی جدوخاص الکفور الصولیه، و سفط ابوجرجا الی طنبدی و اهریت ومنهم بنومحمد و بنوعلی المقدم ذکرهما و امراؤهم بنوزغازع. و اما مزوره، فبنوورکان و بنوغرواسن، و بنوجماز، و بنوالحکم، و بنوالولید، و بنوالحجاج، و بنوالحرمیه، و اما بنونزار، فمن بنی زریه و منهم نصف بنی عامر و الحماسنه و الضباعثه، و هم فی اماره بنی زعازع. و منهم ایضاً بنوزید، و امراؤهم اولاد قریش و مساکنهم النویره و بالجیزه منهم صلامس عرب البدرشین، و بنومنصور، عرب منیه رهینه و بنوبکم، عرب سقاره، و بنومجدول و بنویرنی و بنویوسف و بهم تعرف الکفور الثلاثه المسماه باسمهم. و بالمنوفیه منهم بنویحیی و السوه و عبید و مصله و بنومختار. و من لواثه هولاء: زنّاره و هم بنوزناره من ولد برّبن قیداربن اسماعیل علیه السلام و قال: انه اخوهوّاره و اکثر زناره ببلاد المغرب و منهم جماعه بالبحیره و جماعه بالمنوفیه و قد عدّ الحمدانی من بطونهم بالبحیره بین مزدیش و هم مزداشه و بنی صالح و بنی سام و زمران و اوریغه و عزهان و لقان و زاد بعضهم بنی حبون و واکده و فرطیطه و غرجومه و طازولهو نفاث و ناطوره و بنی السعویه و مزداشه و بنی ابی سعید، و هم عرب بدربن سلام، و من لواثه ایضاً مزاته، و هم بنومزانه بن لواثه الاصغر. و منازلهم من البحیره غرباً الی العقبه الکبیره ببرقه. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
دهی است از کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. محلی کوهستانی و سردسیر است. آب آن از رود خانه گیزه، محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. محلی کوهستانی و سردسیر است. آب آن از رود خانه گیزه، محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
رودۀ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عصیب خوانند. (برهان). چرغند. لکانه. (جهانگیری) ، شرم مردم. (از برهان)
رودۀ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عُصیب خوانند. (برهان). چرغند. لکانه. (جهانگیری) ، شرم مردم. (از برهان)
خانه محقر: (مهران به گفت: معلومست که صدمه هادم اللذات چون در رسد کاشانه کیان و کاخ خسروا همچنان در گرداند که کومه بیوه زنان و باقصر قیصر همان تواند کرد که با کلاته گدایان)، مزرعه کوچک، کاخ شاهی که گرد آن خانه ها ساخته باشند دسکره: (چو دیوار شهر اندر آید ز پای کلاته نباید که ماند بجای)، (چو نا چیز خواهد شدن شارسان نماناد بر پای بیمارسان)، توضیح: مولف السامی فی الاسامی در معنی دسکره کلاته را اورده و در شرح سامی کلاته چنین معنی شده: (هو بنا شبه قصر حوله بیوت)
خانه محقر: (مهران به گفت: معلومست که صدمه هادم اللذات چون در رسد کاشانه کیان و کاخ خسروا همچنان در گرداند که کومه بیوه زنان و باقصر قیصر همان تواند کرد که با کلاته گدایان)، مزرعه کوچک، کاخ شاهی که گرد آن خانه ها ساخته باشند دسکره: (چو دیوار شهر اندر آید ز پای کلاته نباید که ماند بجای)، (چو نا چیز خواهد شدن شارسان نماناد بر پای بیمارسان)، توضیح: مولف السامی فی الاسامی در معنی دسکره کلاته را اورده و در شرح سامی کلاته چنین معنی شده: (هو بنا شبه قصر حوله بیوت)