جدول جو
جدول جو

معنی لویزه - جستجوی لغت در جدول جو

لویزه
(لَ وی زَ)
نام دختری که با هابیل از یک شکم بود چنانکه اقلیما با قابیل. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آویزه
تصویر آویزه
چیزی که به چیز دیگر آویخته شده، آویخته، گوشواره، گردن بند، گوشواره، در علم زیست شناسی آپاندیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، دبق، داروش، سگ پستان، دارواش، سنگ پستان، شیرینک، مویزک عسلی، مویزج عسلی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ زِ / زَ یِ هَِکَ رِ / رَ)
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 42هزارگزی باختر سقز و5هزارگزی باختر کانی بند. کوهستانی و هوای آن سردسیرو سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و حبوب است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
هر چیز که آن چرب و شیرین باشد، خواه لقمه و خواه سخنان خوب و دلکش وبه معنی فروتنی و چاپلوسی و فریب هم هست. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
برکه ای است بین واقصه و قرعاء بر طریق بنی وهب و قباب ام جعفر. در نه میلی قرعاء وآنجا هم برکه ای است اسحاق بن ابراهیم رافعی را بر یازده میلی لوزه. (از معجم البلدان) یاقوت گوید: تردید دارم که لوزه با راء مهمله است یا با زاء یک نقطه
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
یکی لوز. یک بادام. (منتهی الارب) ، هر یک از دو برآمدگی بادام شکل درون گلو. و رجوع به لوزتان و لوزتین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). حمره. (دهار). نوعی از گیاه باشد که مانند عشقه بر درخت پیچد. (برهان) مویژه، زغال سنگ ریز میان خاکه و کلوخه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ / وِ زِ)
مرکز بخش هویزه از شهرستان دشت میشان. در 40هزارگزی جنوب خاوری سوسنگرد. آب آن از شعبه رود کرخه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. مرکز ادارات بخش مانند بخشداری، آمار، پست و تلگراف، دارائی و گمرک در این قصبه برقرار است. درمانگاهی در این محل تشکیل گردیده و مورد استفادۀ سکنۀ بخش است. آب مشروب بوسیلۀ موتور آب کشی تأمین میشود. دارای دبستان است. از آثار قدیمی یک مسجد و بنای زیارتگاه ابراهیم خلیل و چند امام زادۀ دیگر است. ساکنین از طایفۀ موالی سیس و کوت هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لُ وی شَ / شِ)
غلۀ کوفته شده را گویند که هنوز از کاه جدا نکرده باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
نوعی از خوردنی درهم آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
گروه، گروه مردم از قبائل پراکنده و از هر جنس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ تُ)
نام محله ای است در جانب شرقی بغداد. و نسبت بدان لوزی باشد
لغت نامه دهخدا
(لَ وی شَ / شِ)
لبیشه. لبیش. لبیشن. لویشن. لویش. لباشه. لواشه. لباچه. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء). چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان:
یکیت روی ببینم چنانکه خری را
به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی.
؟ (از لغت نامۀ اسدی).
لبت از هجو در لویشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر.
سوزنی.
تبیره زن از خارش چرم خام
لویشه درافکند شب را به کام.
نظامی.
پیش آرد هی هی و هیهات را
وز لویشه پیچد او لبهات را.
مولوی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
پوز خود را لویشه کردستم
تا طمع بگسلد ز قرص و لواش.
نزاری.
حنک، لویشه در دهن اسب. (دهار). تذییر، لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر). احتناک، لویشه بر سر ستور نهادن. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(تُ زَ)
به لغت بربر بیگاریی که شامل شخم زدن زمینهای کشاورزی به مدت یک روزو به وسیلۀ افراد یک قبیله انجام می گیرد و این حق برای تمام مالکان و اجاره کنندگان املاک شناخته شده است.... (از دزی ج 1 ص 155). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ)
گوشوار. گوشواره. قرطه:
ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی
خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی
تو مردم دیده ای نه آویزۀ گوش
از گوش بدیده آ که در دیده بهی.
کمال اسماعیل.
نخشبیهای وی از گوهر پاک
کرد یاقوت تر آویزۀ تاک.
جامی.
در نظم من در سراسر جهان
شد آویزۀ گوش شاهنشهان.
هاتفی.
و بیشتر این کلمه به معنی الماس و دیگر گوهرهای ثمین است که بحلقۀ گوشواره آویزند یا در نگین دان آن نشانند.
- آویزۀ گوش کردن گفته ای را، آن را فراموش نکردن. از آن پند و عبرت گرفتن. هماره بدان کار کردن
آپاندیس. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
شراب انگور و می. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بنت عبدالله. محدثه سمعت خطیب المزه و ابن الخیمی و ابن الانماطی و حدثت. و توفیت فی ذی القعده سنه 725هجری و قد جاوزت الخمسین. (اعلام النساء ج 3 ص 1364)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ زَ)
قصبه ای است بخوزستان، گروهی ازمحدثان بدین قصبه منسوبند. (از منتهی الارب). شهرکی است از اقلیم خوزستان بر دوازده فرسنگی اهواز. (ابن خلکان). روستای بزرگی است در نواحی بصره. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ زَ)
مصغر حوزه. (معجم البلدان). رجوع به حوزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیزه
تصویر لیزه
آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
گوشواره، گوشوار
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ) غله کوفته شده که هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزیه
تصویر لوزیه
پارسی تازی گشته لوزینه افروشه بادام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزه
تصویر لوزه
هر یک از دو برآمدگی بادام شکل درون گلو
فرهنگ لغت هوشیار
هر ته از پارچه ولباس لای تاه تو. یا یک لویه. یک تا یک لا: جامه جنگ تو یک لویه همی گفت که خصم نطفه را در رحم از جمله ایتام گرفت. (انوری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
مویزک عسلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لویه
تصویر لویه
((یَ یا یِ))
هر تا از پارچه و لباس، لای، تاه، تو
فرهنگ فارسی معین
((لُ زِ))
هر یک از دو جسم بادامی شکل کوچک که از بافت لنفی تشکیل شده و در دو طرف حلق قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
((زِ))
گوشواره، آپاندیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لویشه
تصویر لویشه
((لَ شَ یا ش))
ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند، لویش، لویشن، لبیشه، لبیشن، لباشه، لواشه، لباچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
آپاندیس
فرهنگ واژه فارسی سره
گوشوار، گوشواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوزه بند
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکشی کردن، مخالف عقیده و یا عمل دیگری کار کردن، بدمستی
فرهنگ گویش مازندرانی