واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مِثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
روبارو، رو به رو، برابر هم، روی در روی، در مقابل، برای مثال مهتری گر به کام شیر در است / شو خطر کن ز کام شیر بجوی ی یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه / یا چو مردانت مرگ رویاروی (حنظلۀ بادغیسی - شاعران بی دیوان - ۴)
روبارو، رو به رو، برابر هم، روی در روی، در مقابل، برای مِثال مهتری گر به کام شیر در است / شو خطر کن ز کام شیر بجوی ی یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه / یا چو مردانْتْ مرگ رویاروی (حنظلۀ بادغیسی - شاعران بی دیوان - ۴)
باژگونه، (برهان) (آنندراج)، نگون، معکوس، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عکس، قلب، (برهان)، وارن، وارونه، باژون، باژونه، واژون، واژونه، واژگون، واژگونه، باژگون، باژگونه، نگونسار، سرنگون، مقلوب، منکوس، سراگون، باشگونه، باشگون: لطف خواهی ز دهر قهر کند کار دیو ستنبه وارون است، ابوعاصم، به سر میرود در رکاب تو کیوان که وارون بود کار هندوستانی، امیدی، ، مجازاً نامبارک و نحس، (برهان)، شوم، (جهانگیری) (بهارعجم) : چرا ریخت خواهی همی خون من ببخشای بر بخت وارون من، فردوسی، بریزند هم بی گمان خون تو همین جوید این بخت وارون تو، فردوسی، ندانم بخت را با من چه کین است به که نالم به که زین بخت وارون، لبیبی، کام رواباد و نرم گشته مرا ورا چرخ ستمگاره و زمانۀ وارون، فرخی، حکمت را خانه بود بلخ و کنون خانه اش ویران ز بخت وارون شد، ناصرخسرو، دیو بدگوهر از راه ببردستت مست آن رهبر بدگوهر وارونی، ناصرخسرو، ازیرا دشمنی هارون امت سرشته ست اندریشان دیو وارون، ناصرخسرو، هر چه که دارد همه به خلق ببخشد نیست چو قارون بخیل وسفله و وارون، ناصرخسرو، ز خشم تو وارون شودخصم والا ز عفو تو والا شود بخت وارون، سوزنی، ولی در خط فرمانت عزیز از طالع فرخ عدو در بند و زندانت ذلیل از اختر وارون، ظهیر فاریابی، ای دریغا که آن روان لطیف طعمه روزگار وارون شد، مسعودسعد، ، مجازاً بدبخت و بداختر، (برهان)، شریر، بد، بدخوی، (از یادداشتهای مؤلف)
باژگونه، (برهان) (آنندراج)، نگون، معکوس، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عکس، قلب، (برهان)، وارن، وارونه، باژون، باژونه، واژون، واژونه، واژگون، واژگونه، باژگون، باژگونه، نگونسار، سرنگون، مقلوب، منکوس، سراگون، باشگونه، باشگون: لطف خواهی ز دهر قهر کند کار دیو ستنبه وارون است، ابوعاصم، به سر میرود در رکاب تو کیوان که وارون بود کار هندوستانی، امیدی، ، مجازاً نامبارک و نحس، (برهان)، شوم، (جهانگیری) (بهارعجم) : چرا ریخت خواهی همی خون من ببخشای بر بخت وارون من، فردوسی، بریزند هم بی گمان خون تو همین جوید این بخت وارون تو، فردوسی، ندانم بخت را با من چه کین است به که نالم به که زین بخت وارون، لبیبی، کام رواباد و نرم گشته مرا ورا چرخ ستمگاره و زمانۀ وارون، فرخی، حکمت را خانه بود بلخ و کنون خانه اش ویران ز بخت وارون شد، ناصرخسرو، دیو بدگوهر از راه ببردستت مست آن رهبر بدگوهر وارونی، ناصرخسرو، ازیرا دشمنی هارون امت سرشته ست اندریشان دیو وارون، ناصرخسرو، هر چه که دارد همه به خلق ببخشد نیست چو قارون بخیل وسفله و وارون، ناصرخسرو، ز خشم تو وارون شودخصم والا ز عفو تو والا شود بخت وارون، سوزنی، ولی در خط فرمانت عزیز از طالع فرخ عدو در بند و زندانت ذلیل از اختر وارون، ظهیر فاریابی، ای دریغا که آن روان لطیف طعمه روزگار وارون شد، مسعودسعد، ، مجازاً بدبخت و بداختر، (برهان)، شریر، بد، بدخوی، (از یادداشتهای مؤلف)
دهی از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 21هزارگزی اردبیل و دوازده هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. کوهستانی و معتدل. دارای 319 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 21هزارگزی اردبیل و دوازده هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. کوهستانی و معتدل. دارای 319 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء)
جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء)
علتی است با خارش که پوست بدن را درشت گرداند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رشیدی گوارون ضبط کرده است. و رجوع به گوارون شود
علتی است با خارش که پوست بدن را درشت گرداند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رشیدی گوارون ضبط کرده است. و رجوع به گوارون شود
مواجه و روبروی و مقابل، (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) : یا بزرگی و عز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی، حنظلۀ بادغیسی، خوبیش از بهار زیباروی خانه و باغ برده رویاروی، نظامی
مواجه و روبروی و مقابل، (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) : یا بزرگی و عز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی، حنظلۀ بادغیسی، خوبیش از بهار زیباروی خانه و باغ برده رویاروی، نظامی
تمساح، رجوع به تمساح شود، وصف این حیوان در کتاب ایوب فصل 41 به تفصیل بیان شده است و از جملۀ جباران حیوانات آبی است همچنانکه بهیموت از جباران حیوانات خشکی می باشد و از قرار شرحی که در ایوب وارد است با تعریف و توصیف نهنگ مطابق میباشد، خلاصه او از بزرگترین خزندگان و پشت و سر و دم او با فلسهای سخت پوشیده شده که وی را از نزول بلا و تیر و گلوله نگاه میدارد جز از شش خانه که بر او کارگر می باشد و نهنگ فعلاً در نهر ازرق که در جنوب عثلیت واقع است یافت میشود و در سابق الایام درمصر نیز یافت میشد و در مزمور 74:14) و اشعیا (27:1) به لفظ لویاتان به فرعون اشاره میکند و اما در مزمور (104:26) اشاره به یکی از حیوانات زورمند و شجاع آبی میباشد، همچو حوت و غیره، (قاموس کتاب مقدس)
تمساح، رجوع به تمساح شود، وصف این حیوان در کتاب ایوب فصل 41 به تفصیل بیان شده است و از جملۀ جباران حیوانات آبی است همچنانکه بهیموت از جباران حیوانات خشکی می باشد و از قرار شرحی که در ایوب وارد است با تعریف و توصیف نهنگ مطابق میباشد، خلاصه او از بزرگترین خزندگان و پشت و سر و دم او با فلسهای سخت پوشیده شده که وی را از نزول بلا و تیر و گلوله نگاه میدارد جز از شش خانه که بر او کارگر می باشد و نهنگ فعلاً در نهر ازرق که در جنوب عثلیت واقع است یافت میشود و در سابق الایام درمصر نیز یافت میشد و در مزمور 74:14) و اشعیا (27:1) به لفظ لویاتان به فرعون اشاره میکند و اما در مزمور (104:26) اشاره به یکی از حیوانات زورمند و شجاع آبی میباشد، همچو حوت و غیره، (قاموس کتاب مقدس)
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون