جدول جو
جدول جو

معنی لویارون - جستجوی لغت در جدول جو

لویارون
شیطرج. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارون
تصویر وارون
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویاروی
تصویر رویاروی
برابر هم، رو به رو، روی در روی، روبارو، رو در رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویارو
تصویر رویارو
روبارو، رو به رو، برابر هم، روی در روی، در مقابل، برای مثال مهتری گر به کام شیر در است / شو خطر کن ز کام شیر بجوی ی یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه / یا چو مردانت مرگ رویاروی (حنظلۀ بادغیسی - شاعران بی دیوان - ۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گریون
فرهنگ فارسی عمید
شیطرج، (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
باژگونه، (برهان) (آنندراج)، نگون، معکوس، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عکس، قلب، (برهان)، وارن، وارونه، باژون، باژونه، واژون، واژونه، واژگون، واژگونه، باژگون، باژگونه، نگونسار، سرنگون، مقلوب، منکوس، سراگون، باشگونه، باشگون:
لطف خواهی ز دهر قهر کند
کار دیو ستنبه وارون است،
ابوعاصم،
به سر میرود در رکاب تو کیوان
که وارون بود کار هندوستانی،
امیدی،
، مجازاً نامبارک و نحس، (برهان)، شوم، (جهانگیری) (بهارعجم) :
چرا ریخت خواهی همی خون من
ببخشای بر بخت وارون من،
فردوسی،
بریزند هم بی گمان خون تو
همین جوید این بخت وارون تو،
فردوسی،
ندانم بخت را با من چه کین است
به که نالم به که زین بخت وارون،
لبیبی،
کام رواباد و نرم گشته مرا ورا
چرخ ستمگاره و زمانۀ وارون،
فرخی،
حکمت را خانه بود بلخ و کنون
خانه اش ویران ز بخت وارون شد،
ناصرخسرو،
دیو بدگوهر از راه ببردستت
مست آن رهبر بدگوهر وارونی،
ناصرخسرو،
ازیرا دشمنی هارون امت
سرشته ست اندریشان دیو وارون،
ناصرخسرو،
هر چه که دارد همه به خلق ببخشد
نیست چو قارون بخیل وسفله و وارون،
ناصرخسرو،
ز خشم تو وارون شودخصم والا
ز عفو تو والا شود بخت وارون،
سوزنی،
ولی در خط فرمانت عزیز از طالع فرخ
عدو در بند و زندانت ذلیل از اختر وارون،
ظهیر فاریابی،
ای دریغا که آن روان لطیف
طعمه روزگار وارون شد،
مسعودسعد،
، مجازاً بدبخت و بداختر، (برهان)، شریر، بد، بدخوی، (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به لغت دیلمی اسم اماریطن است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 21هزارگزی اردبیل و دوازده هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. کوهستانی و معتدل. دارای 319 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام کرسی بخش در (ماین) از ولایت لادان به فرانسه. دارای 44 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ایالت پیرنۀ سفلی از ولایت الرن، دارای راه آهن و 1754 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شیطرج. لبیدون. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لی)
نام کرسی بخش در کالوادو ولایت لی زیو به فرانسه. دارای راه آهن و 2193 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
به معنی دست، مقاطعه ای است که یوشع شهریار آن را مفتوح ساخت (یوشع 12:18) و همان شارونۀ حالیه است که در نزدیکی تابور واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تخم خاکشی که به عربی خمخم خوانند. (برهان). تخم خاکشی که به عربی بذرالخمخم خوانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
علتی است با خارش که پوست بدن را درشت گرداند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رشیدی گوارون ضبط کرده است. و رجوع به گوارون شود
لغت نامه دهخدا
بهترین نوع خرما در حاجی آباد
لغت نامه دهخدا
مواجه و روبروی و مقابل، (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) :
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی،
حنظلۀ بادغیسی،
خوبیش از بهار زیباروی
خانه و باغ برده رویاروی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تمساح، رجوع به تمساح شود، وصف این حیوان در کتاب ایوب فصل 41 به تفصیل بیان شده است و از جملۀ جباران حیوانات آبی است همچنانکه بهیموت از جباران حیوانات خشکی می باشد و از قرار شرحی که در ایوب وارد است با تعریف و توصیف نهنگ مطابق میباشد، خلاصه او از بزرگترین خزندگان و پشت و سر و دم او با فلسهای سخت پوشیده شده که وی را از نزول بلا و تیر و گلوله نگاه میدارد جز از شش خانه که بر او کارگر می باشد و نهنگ فعلاً در نهر ازرق که در جنوب عثلیت واقع است یافت میشود و در سابق الایام درمصر نیز یافت میشد و در مزمور 74:14) و اشعیا (27:1) به لفظ لویاتان به فرعون اشاره میکند و اما در مزمور (104:26) اشاره به یکی از حیوانات زورمند و شجاع آبی میباشد، همچو حوت و غیره، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
وارونه، وارونا، کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست، (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26)، و رجوع به وارونه و وارونا شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو لَ / لُو)
رنگارنگ:
هزاران میوه رنگارنگ و لونالون و گوناگون
نگویی تا نهان او را که در شاخ شجر دارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان. سکنۀ آن 516 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رویارو
تصویر رویارو
برابر، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون
تصویر وارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
مرضی است که آنرا قوبا نامند
فرهنگ لغت هوشیار
رنگارنگ رنگ برنگ. توضیح این کلمه را با گوناگون که بهمین معنی است نباید اشتباه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویاروی
تصویر رویاروی
روبرو مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون
تصویر وارون
سرنگون، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لونالون
تصویر لونالون
((لُ لُ))
رنگارنگ، رنگ به رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویاروی
تصویر رویاروی
روبرو، مقابل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارون
تصویر وارون
معکوس، بالعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر، روبرو، متقابل، محاذی، مقابل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در منطقه ی درازکلای بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی