جدول جو
جدول جو

معنی لوککال - جستجوی لغت در جدول جو

لوککال
(کَ)
تاریخ جمهور. رجوع به ماللهند بیرونی ص 206 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بر روی چهار دست و پا راه برود، ستوری که بد راه برود
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دا)
مواکله. به دیگری کار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). واگذار کردن بعضی به بعض دیگر کار را. (اقرب الموارد) ، اعتماد کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
سستی و کاهلی. (منتهی الارب). کندی و بلادت و ضعف. (اقرب الموارد). گویند: دابه فیها وکال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پل، سیاح و باستان شناس فرانسوی، مولد روئن (1664-1737 میلادی)، عتیقه شناس دربار لوئی چهاردهم
لغت نامه دهخدا
آنکه به زانو و دست راه رونده باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
به معنی وقت شکر است که معروفترین تاریخهای هندوان است و آن تاریخ مرگ پادشاه غاصبی به همین نام بوده است. (از التفهیم ص 239)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
بزرگترین و معظم ترین پادشاهان هندوستان بوده. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء). مردی بوده است که به غلبه کار گرفت و بر زمینهای ایشان (هندوان) مستولی شد و ایشان را همی بیازرد. چون او را بکشتند تاریخ از سال آسودن از وی کردند. (التفهیم ص 239). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو)
رجوع به گوگال شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حفظهالعالم و اهله. رجوع به ماللهند بیرونی ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
زغال، سکار، اخگر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار، در 31 هزارگزی شمال غربی قصرقند، بر سر راه کشیک به چانف، در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 700 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و برنج و لبنیات و خرما، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تاریخ الجماعه. رجوع به ماللهند بیرونی ص 207 و 229 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دشت پیل بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه، واقع در 22500گزی باختری اشنویه و پنج هزارگزی شمال ارابه رو آقبلاغ، دره و سردسیر، دارای 87 تن سکنه، آب آن از رود لورکان و چشمه، محصول آنجا غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر بوئین و150هزارگزی راه عمومی، جلگه و معتدل، دارای 758 تن سکنه، آب آن از رود خانه خررود، محصول آنجا غلات و باغات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ)
نام دهی است به خلخ. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 82)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بزانو و دست راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکال
تصویر وکال
سستی تنبلی، کودنی
فرهنگ لغت هوشیار
سوسمار مارمولک
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بیرون بشم کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی چوبی شبیه ناودان که غذای سگ را در آن ریزند، قایق
فرهنگ گویش مازندرانی
پایه های اطراف آغل گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
حفره
فرهنگ گویش مازندرانی