جدول جو
جدول جو

معنی لوکان - جستجوی لغت در جدول جو

لوکان
آنکه بر روی چهار دست و پا راه برود، ستوری که بد راه برود
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
فرهنگ فارسی عمید
لوکان
آنکه به زانو و دست راه رونده باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
لوکان
آنکه بزانو و دست راه رود
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوکان
تصویر بوکان
(دخترانه)
زیبارویان، عروسها، نام شهری در کردستان (نگارش کردی: بوکان)
فرهنگ نامهای ایرانی
پرنده ای میوه خوار ویژۀ نواحی گرم امریکا با منقار بزرگ و پهن و پرهای رنگین، در علم نجوم صورتی فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(لَکْ)
دهی جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 37هزارگزی تازه کندانگوت و سی هزارگزی شوسۀ بیله سوار به آصلاندوز. کوهستانی، گرمسیر و دارای 10 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
تشنه شدن. (منتهی الارب). لوح. رجوع به لوح شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دو دهستان بخش خفر شهرستان جهرم و حدودو مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال و خاور ارتفاعات سفیدار و دهستان حومه خفر از باختر ارتفاعات گردنۀ بنه میر، از جنوب تنگ کبوتری و دهستان سیمکان، موقعیت آن کوهستانی و دامنه است، این دهستان در جنوب بخش واقع و رود خانه قره آغاج در وسط آن جاری است، هوای آن گرم و آب مشروب و زراعتی آن از چشمه سارهای متعدد است، رود خانه قره آغاج بواسطۀ گودی بستر استفاده زراعتی فقط به باغ کبیر دارد، محصولات آن عبارتند از: برنج، غلات، خرما، مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغداری و قالی بافی است، دهستان از 8 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2100 تن و قراء مهم آن عبارتند از:قالینی، باغ کبیر و امیرسالاری، یک راه فرعی از شوسۀ شیراز به جهرم دارد و بوسیلۀ اهالی تسطیح شده و در تابستان میتوان تا قریۀ قلعه ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، نام ناحیۀ جنوبی خفر است: وپنج ده در او است: باروس، باغ کبیر، باده کان، راهکان و قلعه گوکان، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 197)
لغت نامه دهخدا
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت واقع در شش هزارگزی جنوب رشت، دارای 790 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، و چای لاکان بخوبی مشهور است
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جایگاهی است در شعر امروءالقیس. (از معجم البلدان)
موضعی است به بحرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ساز و برگ استادان گازر را گویند، (برهان)، دست افزاری است مر گازران را، (آنندراج)، دست افزار گازر، و در نسخۀ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده، (فرهنگ رشیدی)، دست افزاری باشد مر گازران را، (فرهنگ جهانگیری)، ساز و برگ گازرگر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نعل آهنی باشد که بوقت رفتن بالای برف، در پا کنند
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تفرش که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، از رستاق طبرش، (تاریخ قم ص 118 و 120)
دهی از دهستان جعفرآباد فاروج که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
وزغ، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، جمع واژۀ غوک، وزغان، (ناظم الاطباء)، رجوع به وزغ، غوک و قورباغه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوک شود
لغت نامه دهخدا
(دوکان)
دکان. (یادداشت مؤلف). حانوت. دکان. (دهار) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به واو محض غلط است، صحیح دکّا̍ن معرب دکان به تخفیف است. (آنندراج) : چون نگاه کردند دوکان وی نسوخته بود و از چهار سوی آن دوکانها همه سوخته بودند... حبیب راعی به دوکان من برگذشت. (کشف المحجوب هجوبری). و خانه و دوکان را بدرود کردم. (انیس الطالبین ص 134). نزدیک دوکان نان فروش رفتم. (انیس الطالبین ص 220). در بازار بر دوکان یکی از درویشان ایشان نشسته بود. (انیس الطالبین ص 103). هرکجا دوکانی بود می گفتم که بنده ای از بندگان خاص حق را ترنگبین می باید. (انیس الطالبین ص 88).
- امثال:
کدام ابله بود احمق تر از آنک بر زبر استاد دوکان گیرد. (کیمیای سعادت از امثال و حکم).
- دوکان چیدن، بستن دکان. (ناظم الاطباء).
- دوکان می فروشی، میکده و جایی که در آن شراب می فروشند. (ناظم الاطباء).
، مهتابی. ایوان. (یادداشت مؤلف). دکان. سکو. مصطبه. (دهار). طلل، دوکان مانندی از سرای که بر آن نشینند. مصطبه، دوکان مانندی که برای نشستن سازند. (منتهی الارب) : یک سال که در آنجا رفتم (به عبدالاعلی) دهلیز و درگاه و دوکانها همه دیگر بود این پادشاه (مسعود) فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 143). بونصر را بر آن دوکان میان درختان محفوری افکندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405). بر کران چمن باغ دو کانی بود و بدانجا بنشستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405). و رجوع به دکان شود
لغت نامه دهخدا
از قرای بلوک خواجۀ فارس است، (مرآت البلدان ج 4 ص 289)
لغت نامه دهخدا
نام سرداری از سپاه فریدون:
سپهدارشان قارن کاوگان
به پیش سپه اندرون آوکان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
لوب، لواب، تشنه شدن، (تاج المصادر)، گرد گشتن تشنه حوالی آب بی آنکه برسد آن را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان اختاچی بوکان بخش بوکان، شهرستان مهاباد. این ده در ده هزارگزی جنوب بوکان و دوهزارگزی خاور شوسۀ بوکان به سقز واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل مالاریایی که 241 تن سکنه دارد. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام طائفتی در مغرب هند بنا بر آنچه در سنگهت آمده است، (ماللهند بیرونی ص 155)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ ملوک. ملوک که جمع مکسر ملک است مجدداً ’ان’ (نشانۀ جمع فارسی) در آخرش افزوده شده است و این نوع جمعها در نظم و نثر قدیم معمول بوده است: اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه تفسیر طبری). از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر (ع) همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی و اول کس که سخن گفت به زبان تازی اسماعیل پیغامبر بود. (ترجمه تفسیر طبری).
به بوستان ملوکان هزار گشتم من
گل شکفته به رخسارکان تو ماند.
دقیقی.
همه ملوکان آن شب زبان بسته گشتند. (تاریخ سیستان ص 60).
آن کس که ملوکان به غلامیش نیرزند
در خدمت کمتر حشم بارگه ماست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 47).
به زیر سنگ و گل بینی همه شاهان عالم را
کجا آن روز در گیتی ملوکان عجم بینی.
سنائی (ایضاً ص 358)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بخشهای شهرستان مهاباد در جنوب شرقی مهاباد در استان چهارم (آذربایجان غربی)، مرکز آن قصبۀ بوکان در 56کیلومتری جنوب شرقی مهاباد و در مسیر شوسۀ میاندواب و سقز واقع است، سکنۀ این قصبه 3074 تن است و آب آن از رود خانه سیمین رود است، محصولات: غلات، توتون، چغندر قند و غیره، (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان کمین است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است، و 560 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان الموت، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ ذِ)
دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان واقع در 92000گزی جنوب خاوری نصرت آباد و 15000گزی شمال راه فرعی بم به خاش. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان رودبار، بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. سکنۀ آن 116 تن. آب آن از رود خانه اسبمرد و محصول آن غلات، برنج، توت و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
ارجوحه، غناوه، نرموره، (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
نام قسمتی از ایتالیا به عهد باستان در جنوب کامپانی، شهری سی باریس نام بر آنجا، به سال 510 قبل از میلاد خراب شد، (ایران باستان ج 3 ص 2324)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
دهی جزء دهستان اشکوربالا، بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 59 هزارگزی جنوب بخش و 32 هزارگزی جنوب خاوری سی پل. کوهستانی. سردسیر. دارای 350 تن سکنۀ شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن و لبنیات و فندق. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و صعب العبور است. سه چهارم اهالی برای کسب در زمستان به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولکان
تصویر ولکان
فرانسوی آتشفشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزان
تصویر لوزان
کناره کناره چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکان
تصویر شوکان
فرانسوی بر خورنده زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکان
تصویر توکان
فرانسوی نکرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوکان
تصویر دوکان
دکان، محل کسب و کار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از گیاههای متعفن: وین سیم که هست اسم و جسمش نی چون بوی خوش سپست و لوکانه... (عثمان مختاری. چا. همائی 499)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوکان
تصویر بوکان
زهدان، رحم
فرهنگ فارسی معین