جدول جو
جدول جو

معنی لومسدن - جستجوی لغت در جدول جو

لومسدن
(دِ)
ماتیو. مستشرق انگلیسی که در تجهیز مطبعۀ کلکته بذل همت بسیار کرد و کتب بسیار آنجا به چاپ رسانیدو انتشار داد. از آن جمله است: بخشی از شاهنامۀ فردوسی و مقامات حریری و مختصرالمعانی قزوینی و شرح معلقات و قاموس المحیط و غیره. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوکیدن
تصویر لوکیدن
چهاردست و پا راه رفتن، خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
لوس شدن، چاپلوسی کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولیدن
تصویر لولیدن
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، لول خوردن، لول زدن
درهم لولیدن: درهم رفتن و در یک جا جنبیدن جمعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمیدن
تصویر لمیدن
لم دادن، تکیه دادن، پشت دادن به بالش و دراز کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوغیدن
تصویر لوغیدن
دوشیدن، نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خُگُ تَ)
یکبری بر بالش یا مخده تکیه کردن برای تمدّد اعصاب. لم دادن. والمیدن. واکشیدن. آرمیدن. به یک جانب بدن به راحت دراز کشیدن. نیمه دراز بر جای نرمی تکیه کردن. و رجوع به لم دادن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ زَ دَ)
مخفف پوسیدن. رجوع به پوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ تَ)
خوابیدن. غنودن. آرامیدن. (ناظم الاطباء). مصدر جعلی است از ’نوم’ عربی + ’یدن’
لغت نامه دهخدا
(خوَ/ خُ گِ رِ تَ)
دوشیدن و آشامیدن و ریختن. (برهان). دوشیدن به عبارت ماوراءالنهر. (لغت نامۀ اسدی). و لوغ کردن به معنی دوشیدن. و رجوع به لوغ شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ تَ)
فریب دادن. گول زدن، فروتنی کردن، چاپلوسی کردن. چاپلوسی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ / خُشْ شِ / شُ مَ / مُ دَ)
بیخرد و بیهوش شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
غیژیدن. کون خیزه کردن. درشت و ناهموار رفتن. (جهانگیری). خزیدن. درشت و ناهموار به راه رفتن. با زانو و کف دست و نشسته به راه رفتن طفلان را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دِ اُ دَ)
جنبیدن چنانکه کرم در جای خویش. در تداول عامه، جنبیدن چنانکه کرم خرد دراز سرخ در آب. جنبیدن چنانکه مار حلقه زده بر خود یا کرمهای بسیاری در جائی از خشکی یا آب. جنبیدن بر جای بی پیش رفتن. مخیدن. پیچان رفتن. جنبیدن چنانکه کرم در آب یا کیک در جامه. جنبیدن با جمع و گرد کردن خود و سپس یازیدن و بازشدن عده بسیاری، مجازاً رفتن و آمدن به آهستگی. جنبیدن به آهستگی، در تداول خانگی و زنان، نمو کردن و بالیدن و بیشتر در کودکان، کمی بزرگ شدن کودک چنانکه خود تواند رفتن. بالیدن و بار اول به راه افتادن کودک خردسال
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قصبۀ قدیم، جزء دهستان حومه بخش افجۀ شهرستان تهران. واقع در 15هزارگزی خاور گلندوئک و 9هزارگزی شمال راه شوسۀ تهران به دماوند. کوهستانی و سردسیر. دارای 1852 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و رود خانه لواسان. محصول آنجا غلات، بنشن و میوه. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو و چندین مزرعه و چشمه سار جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
رواسان. دهی از دهستان سردرود بخش اسکو از شهرستان تبریز واقع در شانزده هزارگزی شمال خاوری اسکو در مسیر شوسۀ تبریز به مراغه مسیر راه آهن تبریز به مراغه. جلگه و معتدل. دارای 253 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه. محصول آنجا غلات، کشمش، بادام و کنجد. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ دَ)
به صورتی بد غیر صورت خود مصور شدن
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ کَ دَ)
نالیدن ؟:
چند لامی عمادی از غم عشق
دعوی عاشقی ز بی لامی است.
عمادی شهریاری
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
دهی است به همدان. (منتهی الارب). گروهی از محدثان بدان ناحیه منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سن. کشیش، مولد سامزات در حدود سال 235 میلادی و شهید به سال 312 میلادی در آنتیوش. ذکران وی هفتم ژانویه است
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوچیدن
تصویر لوچیدن
بصورتی بد و غیر صورت اصلی خود در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لودادن
تصویر لودادن
فاش کردن، راز او را آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
لوس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشیدن
تصویر لوشیدن
بی خرد و بی هوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متخلخل و سبک شدن چیزی بر اثر گذشت زمان یا بعللی دیگر فساد پذیرفتن، عفونت یافتن، پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغیدن
تصویر لوغیدن
دوشیدن و آشامیدن و ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیدن
تصویر لمیدن
تکیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوکیدن
تصویر لوکیدن
بازانو و کف دست راه رفتن خزیدن غیژیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولیدن
تصویر لولیدن
در جای خود جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغیدن
تصویر لوغیدن
((دَ))
آشامیدن، دوشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوکیدن
تصویر لوکیدن
((دَ))
چهار دست و پا رفتن، بد راه رفتن اسب و شتر که سوار را تکان دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولیدن
تصویر لولیدن
((دَ))
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، رفت و آمد کردن به آهستگی، نمو کردن کودک به طوری که خود بتواند راه برود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
((دَ))
چاپلوسی کردن
فرهنگ فارسی معین
((لَ دَ))
بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه دادن، لم دادن
فرهنگ فارسی معین
جنبیدن، حرکت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که پارگی های تور ماهیگیری را تعمیر می کند
فرهنگ گویش مازندرانی