جدول جو
جدول جو

معنی لوماء - جستجوی لغت در جدول جو

لوماء
(لَ)
نکوهش. لومی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوماء
جمع لئیم، زفتان ژکوران
تصویری از لوماء
تصویر لوماء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
زمین سلم ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : أرض مسلوماء، زمینی که درخت سلم (عضاه) در آن بسیار روئیده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوندواقع در هزارگزی جنوب خاوری دماوند و ده هزارگزی جنوب راه شوسۀ طهران به مازندران، کوهستانی و سردسیر، دارای 500 تن سکنه، آب آن از قنات و چشمه سار، محصول آنجا غلات و قیسی، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و معدن گچ دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
اشاره کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اشاره کردن به ابرو یا دست و جزآن، و این لغتی است در ایماء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ گُکَ دَ)
مرکّب از: لو + ما، اگرنه. و هی بمنزله لولا، تقول لوما تأتینا بالملائکه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رنگ گندم گون. (آنندراج). ظاهراً کلمه رنگ در جملۀ منقول از آنندراج مصحف کلمه لب باشد. گذشته از آنکه خود لغت نیز لمیاء است، یعنی لب گندم گون. و رجوع به لمیاء شود
لغت نامه دهخدا
(لَوْ وا)
مرغی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
در اسپانیایی: اکسترمادور، در پرتغالی: استرمادورا، ناحیه ای در شبه جزیره ایبری. استرمادور اسپانیایی، کرسی آن بطلیوس که شامل ایالات کنونی بطلیوس و شریش است.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موماه. بیابان. ج، موامی. (منتهی الارب، مادۀ ’م وو’) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گوسپند سپیدروی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شیروان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، واقع در 29هزارگزی جنوب چرداول، کنار راه اتومبیل رو شیروان به زنگوان، کوهستانی و گرمسیر، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رود خانه کلان، محصول آنجا غلات، ذرت، پنبه، لبنیات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سختی، گزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوبیاکه دانه ای است کوچکتر از باقلی و غلافش شبیه غلاف باقلی، بعض آن سپید و بعض آن سرخ باشد، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دیمهٌ لوثاء، باران پیوسته که گیاه را بر هم افکند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شک و شبهه. یقال: ما فی صدری لوجاء و لاحوجاء و ما فیه حوجاء و لا لوجاء و لا حویجاء ولا لویجاء، یعنی نیست مرا حاجتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُءَ)
جمع واژۀ لئیم. (منتهی الارب) :
ارادوا بها جمعالحطام فادرکوا
و ماتوا و دامت سنهاللؤماء.
ابوالعلاء معری
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقۀ بزرگ کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بزرگ کوهان. ج، کوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گردش مرغ بر گرد چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لماء
تصویر لماء
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
درفش، پرچمک پرچم کوچک، پیشوا، گند چند گردان از سپاه، درفش رایت علم بیرق اختر، خلیفه التماس ایشان مبذول داشت و تشریف ولوا فرستاد، ایالت استان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوما
تصویر لوما
اگر نه چرا نه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوثاء
تصویر لوثاء
باران شر شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوجاء
تصویر لوجاء
دو دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواء
تصویر لواء
((لِ))
پرچم، بیرق، جمع الویه
فرهنگ فارسی معین