جدول جو
جدول جو

معنی لولب - جستجوی لغت در جدول جو

لولب
(لَ / لُو لَ)
لولا، نر و ماده ای. بند آهنین پس در. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
لولب
(لَ لَ)
آب بسیار که جهت بسیاری و تنگی دهانۀ کاریز وقت جریان بگردد و گردابش مانند بلبل کوزه شود. آب بسیار که جهت بسیاری و تنگی دهانۀ کاریز یا ماشوره به وقت برآمدن گردان و بر صورت نایژه باشد. (منتهی الارب) ، چرخشت. دستگاه عصاره کشیدن: یوخذ من حب ّ آلاس... فیدق و یخرج عصارته بلولب و تؤخذ العصاره و تصیر فی اناء. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
لولب
آبریز مار پیچی، میخ پیچ، چرخشت
تصویری از لولب
تصویر لولب
فرهنگ لغت هوشیار
لولب
((لَ یا لُ لَ))
آب بسیار که جهت بسیاری و تنگی دهانه کاریز یا ماسوره به هنگام جریان بگردد و به صورت نایژه باشد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لولو
تصویر لولو
مروارید، در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوله
تصویر لوله
استوانۀ دراز فلزی توخالی که از فلز، پلاستیک یا مواد دیگر تهیه می شود و برای عبور گاز، آب و امثال آن به کار می رود، هر چیز دراز و استوانه شکل که میان آن خالی باشد مثلاً لولۀ قلیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولا
تصویر لولا
پیچک، گیاهی صحرایی با برگ های کوچک دندانه دار و گل هایی به شکل زنگوله و به رنگ آبی، سفید یا سرخ کم رنگ. بیشتر در کشتزارها می روید و روی زمین می خزد یا به گیاه های مجاور خود می پیچد و بالا می رود و به هر گیاهی که بپیچد آن را پژمرده و خشک می کند، هر چیز پیچیده و گلوله شده از نخ، ابریشم و مانند آن، انواع گیاهان که به درختان و اشیای مجاور خود بپیچند و بالا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولو
تصویر لولو
هیکل موهوم که بچه را از آن می ترسانند، شکل مهیب، لولوخره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولی
تصویر لولی
کولی، جوان خوش اندام، بانشاط، سرمست، سرودگو و مطرب، برای مثال صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲ - ۴۰۴)، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ - ۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولا
تصویر لولا
ابزاری که با آن در را به چهارچوب وصل می کنند و در به وسیلۀ آن باز و بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(لَوْ وا)
تشنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان ابوالعباس بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز واقع در ده هزارگزی شمال خاوری باغ ملک. دارای 150 تن سکنۀ شیعه. فارسی زبان. محصول آنجا غلات و برنج و انار و مرکبات و بلوط. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است و ساکنین از طایفۀ جانکی هست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ لَ)
میل سرمه. (منتهی الارب) (آنندراج). میلی که بدان سرمه در چشم کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ ئو)
جمع واژۀ لائب. (منتهی الارب). رجوع به لائب شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
تخمی که آنرا بکارند سپس آن زمین را به آلت حرث بگردانند تا زیر خاک گردد. (منتهی الارب). تخم. (مهذب الاسماء). صولیب. رجوع به صولیب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
کرۀ گورخر. (دهار). خرکره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی خرکره، یعنی بچۀ خر. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، گوساله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام شهری است در اندلس. (آنندراج) (منتهی الارب) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قومی در شمال هند طبق سنگهت. (ماللهند بیرونی ص 156). در سانسکریت پئوروه
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ)
جمع واژۀ لولب. (آنندراج). رجوع به لولب شود
لغت نامه دهخدا
سختی، زیان، گزند، اگر نه آهنی که وسیله اتصال لنگرهای در به چهارچوب و گشاد و بند در است، ابزاری که در را به چهار چوب متصل میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
مجرای استوانه ای شکل، آنچه که مدور و دراز و میان خالی باشد و گاه میان پر، هر چیز میان کاواک دراز که گذرانیدن مایعی را بکار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولع
تصویر لولع
سیاهی سر پرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولی
تصویر لولی
زنگاری، غربتی، حرامی، بیشرم و بیحیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواب
تصویر لواب
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبلب
تصویر لبلب
همسایه دوست دوست خوشرفتار، سر سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولب
تصویر تولب
کره گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بولب
تصویر بولب
فرانسوی سوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولبی
تصویر لولبی
مار پیچی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی سگ کوچک جثه دراز پشم، یک سر دو گوش، صورت مهیب و ترسناکی برای ترسانیدن اطفال سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولب
تصویر تولب
((لَ))
مأیوس، دمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولی
تصویر لولی
کولی، بی خانمان، بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوله
تصویر لوله
((لِ))
هرچیز میان تهی دراز و استوانه ای شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولو
تصویر لولو
شکل موهومی که بچه را با آن بترسانند، لولو خرخره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولا
تصویر لولا
((لُ))
اگر نه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولا
تصویر لولا
((لُ))
قطعه ای فلزی که در یا پنجره را به چهارچوبه وصل کند
فرهنگ فارسی معین