جدول جو
جدول جو

معنی لوط - جستجوی لغت در جدول جو

لوط
دهی از دهستان بهرستاق بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری رینه، کوهستانی و سردسیر، دارای 75 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، زیارتگاهی نیز دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (از سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا
لوط
ابن یحیی بن سلیمان بن الحرث بن عوف بن ثعلبه بن عام بن ذهل بن مازن بن ذبیان بن ثعلبه بن سعد بن مناه بن غامد، و اسم غامد عمر بن عبداﷲ بن کعب بن الحرث بن عبداﷲ بن مالک بن نصر بن الازد بود، مکنی به ابومخنف بن سلیمان، ازاصحاب علی بن ابی طالب علیه السلام است و از پیغمبر
روایت دارد، و لوط به سال 157 هجری قمری درگذشت، و اوراویی اخباری و صاحب تصانیفی در فتوح و حروب اسلام باشد، رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 6 ص 220 و221 شود
لغت نامه دهخدا
لوط(لوط)
نام پیغمبری است علیه السلام، به مؤتفکات و او پسر برادر ابراهیم علیه السلام، یعنی لوطبن هاران بن تارخ. (منتهی الارب). طبری گوید: لوطبن هاران بن تارخ و تارخ هو اخو ابراهیم.نام پیغمبری از بنی اسرائیل که شهرهای قوم به نفرین او به زمین فروشد و قوم او با پسران می آرمیدند. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: لوطبن هامان بن آزر برادرزادۀ ابراهیم که با عم خویش از بابل مهاجرت کرد. قوله تعالی: فآمن له لوط و قال اًنی مهاجر اًلی ربی اًنه هو العزیز الحکیم. و از بابل به حرّان رفتند و به شام واز آنجا به زمین فلسطین رفتند، جایی که مؤتفکات خوانند و آنجا پنج پاره دیه بود و قوم لوط آنجا بودند، پس لوط آنجا بماند و ابراهیم با ساره به جانب مصر رفت. خدای تعالی لوط را پیغامبری داد بر آن پنج دیه و نام آن [ها] صنعه و صعوه و عمره و دوما و سدوم. چون در فعلهای زشت بیفزودند و لواطت کردند که پیش از ایشان هیچ کس نکرده بود، خدای تعالی میکائیل را بفرستاد تا آن بقعه را برگردانید، چنانکه گفت: فجعلنا عالیها سافلها. و [فرشتگان] پیش از آنک آنجا رفتند به صورتی دیگر پیش ابراهیم آمدند و ایشان را گوسالۀ بریان پیش نهاد که مهمان دارد بر عادت، چون بدانست که نه آدمی اند عظیم بترسید تا ایشان او را به اسحاق و یعقوب بشارت دادند، قوله تعالی: فبشرناها باًسحاق و من وراء اسحاق یعقوب. و بعد از هلاک قوم خویش، لوط پیش ابراهیم آمد و او را بسیار چیز داد. و گور او همان موضع تواند بود. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 190، 191، 192 و 434 و الکامل ابن اثیر ص 51 شود.
در قصص الانبیاء آمده: پس فرشتگان قصد شهرستان لوط کردند و ابراهیم گفت: من با شما بیایم. گفتند: تو طاقت عذاب خدا نداری. گفت: از حضرت آن توفیق خواهم وآنگه بر شتر نشست و با ایشان روانه شد. چون مقدار نیم فرسنگ راه رفتند، گفتند: یا ابراهیم ! تو را بیش از این فرمان نیست، پس از شتر پائین آمد و به عبادت خدا مشغول شد و فرشتگان به شهرستان لوط رفتند و آن هفت شهر بود که فساد میکردند و ابراهیم گفته بود که هرکه بدین عمل مشغول باشد حق تعالی ایشان را هلاک کند، پس ایشان برفتند و شش پاره شهر را هلاک کردند و شهری که آن را اسلام خوانند بماند از بهر آنکه بدان مشغول فعل بد نمی شدند و بدان جماعت نمی ساختند، حق تعالی ایشان را نگاه داشت. از هر شهری صدهزار مرد جنگی بیرون آمدند [آمدندی ؟] چون فرشتگان به شهر لوط رسیدند دختران حضرت لوط را گفتند: آیا کسی باشد که ما را مهمان کند؟ گفتند: در این شهر کسی نباشد مگر توقف کنید تاپدر ما بیاید. یک لحظه توقف کردند. لوط بیامد جوانان را دید به غایت خوبی و حسن صورت با خود اندیشه کردکه اگر این جماعت بدانند که چنین پسران رسیده است وایشان بنگرند مبادا از فعل بد با ایشان زحمتی برسد.از این اندیشه و غم نفسی برآورد و گفت: هذا یوم عصیب، یعنی روز دشوار مرا پیش آمد. این بگفت و مهمانان را به خانه [برد] و زن لوط کافره بود بدید که روی ایشان چون ماه شب چهارده میتافت از خانه بیرون آمد وقوم را خبر کرد که در خانه ما دوازده غلام است که درهمه عالم مثل ایشان نیست. آن قوم رو به خانه لوط نهادند. قوله تعالی: و جاء قومه یهرعون اًلیه و من قبل کانوا یعملون السیئات. آن قوم به در خانه لوط آمدند و جمع شدند و گفتند: یا لوط! مهمانان را بیرون فرست. لوط از بیم آن در خانه را ببست و گفت: ای قوم دختران را به شما حلالی دادم این مهمانان را خوار مدارید، از خدا بترسید. قبول نکردند: ’اءلیس منکم رجل ٌ رشید’، گفت: مگر در میان شما مرد عاقل نیست ؟ آن قوم قوت میکردند تا در خانه را باز کنند ’قالوا: لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق و اًنک لتعلم مانرید’، لوط را گفتند: ما دختر تورا نمیخواهیم و به کار ما نیست و تو میدانی که ما که را میخواهیم. مهمانان را بیرون کن. ’قال: لو اءن لی بکم قوه اءو آوی اًلی رکن شدید’، گفت: ای قوم اگر مرا قوت بودی با شما حرب کردمی، اما چه کنم که مرا خویش و یاوری نمی باشد اما پناه به خدای تعالی میبرم که شرّ شما را از من ومهمانان من دور کند. جبرئیل دانست و با فرشتگان گفت که لوط عاجز شده بعد از آنکه لوط را بر در خانه زده بودند و سرش شکسته و سه مرتبه شکایت پیش مهمانان آورد و گفت: شر ایشان از شما دفع نمی توانم کرد. فرمان خدای تعالی چنان بود که سه مرتبه شکایت کنند، پیش فرشتگان آشنائی ندهند چون بدیدند که خون بر محاسن لوط روان شده است او را گفتند: ما رسولان پروردگار توایم. ما را پیش تو فرستاد تا خویش و اهل بیت را از میان این قوم بیرون بری که امشب این قوم را عذاب میفرستیم.و اهل بیت لوط دختران [او] بودند. آن قوم در خانه لوط را کندند و درآمدند و گفتند: ’یا لوط... اءلیس الصبح بقریب’. نزدیک صبح شد و ما را رها نکردی در این خانه. چون آن قوم به نزدیک مهمانان رسیدند خواستند که ایشان را بگیرند. جبرئیل بادی بر روی ایشان دمید. طمس شدند و طمس آن باشد که چشم و دهان و بینی یکی شود و روی ناپدید شود: ’فطمسنا اءعینهم فذوقوا عذابی و نذر’. یکباره آن قوم را نه چشم ماند و نه بینی و نه دهان، فریاد برآوردند که لوط جادوان در خانه آورده است، بعد از آن گفتند: ای لوط! بگو تا چشمهای ما را بینا کنند تا بازگردیم و توبه کنیم. جبرئیل پر بر ایشان مالید همه بینا شدند و دیگر باره قصد کردند نابینا شدند و هفت اندام ایشان خشک شد و فریاد برآوردند و امان خواستند پر دیگر بر ایشان مالید همه بینا شدند و بیرون آمدند. گفتند: فردا که این مهمانان از خانه لوط بیرون آیند ایشان را بگیریم و مراد خود حاصل کنیم. پس جبرئیل لوط را فرمود که برخیز و رختهای خود را برگیر و دختران را فرا پیش گیر و از آنجابیرون رو. گفت: دروازه های شهر را بسته اند چگونه بدرروم ؟ جبرئیل او و دختران او را برداشته بیرون شهر بنهاد و گفت: پیش ابراهیم بروید. ایشان روان شدند. زن لوط خبر شد چون نزدیک ایشان رسید، گفت: کجا میروید؟ گفت: عذاب خدا میرسد. در حال زمین او را بگرفت تا به زانو. لوط پرسید: چرا نمی آئی ؟ گفت: زمین مرا بگرفت.گفت: عمل بد تو ترا بگرفت و بعضی گفته اند که هنوز در خانه بود که لوط زن را گفت که امشب عذاب خواهد آمد. گفت: من دروغهای تو را بسیار دیده ام. جبرئیل لوط ودختران را از شهر بیرون برد چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. در حال دیدند که جبرئیل پر بزد تا آسمان و تمام شهرها و دهها و کوهها را از زمین برکند و در هوا برد، چنانکه برگ درختان نجنبید و کودک در گهواره بیدار نشد در آن شهرها هیچ کس خبردار نشد. ابراهیم علیه السلام طاقت عذاب نداشت بیفتاد. لوط او را در کنار گرفت تابه هوش آمد می نگریست تا صبح ظاهر شد. ندا از جلیل جبار آمد قوله تعالی: ’جعلنا عالیها سافلها و اءمطرنا علیها حجاره من سجیل منضود مسومه عند ربک و ماهی من الظالمین ببعید’. چون ندا آمد که نگونسار گردانید، فریادکنان می آمدند و آن شهرستان همه پاره پاره شد و بر گردن ایشان بدان طوق نوشته. دیگر باره ابراهیم بیهوش گشت، جبرئیل بیامد و پری بر وی فرودآورد، به هوش آمد. باز جبرئیل گفت: یارسول اﷲ! تو را نگفتم که طاقت آن نداری. گفت: یا جبرئیل ! حال ایشان چه باشد، گفت: همچنین روند تا به هفتم طبقۀ زمین و هیچ جا قرار نگیرند تا به دوزخ رسند و فردای قیامت فزع در دوزخ ظاهر شود و گویند این قوم لوطاند و آنگه در عرصات قیامت حاضرشان کنند و باز به دوزخ برند و ابراهیم بازگشت و لوط را با خود برد ودر عبادت ایستادند - انتهی. در قاموس کتاب مقدس آمده: لوط (پوشش) پسر حاران برادر ابرام است که در اور کلدانیان جائی که پدرش درگذشت متولد گردید، پس لوط ابرام و قارح را پیروی کرده به اتفاق ایشان به بین النهرین آمد (پیدایش 11:31 و 32) ، سپس از آنجا مسافرت اختیار کرد و به زمین کنعان و احتمال قوی هم میرود که به مصر درآمد (پیدایش 12:4 و 5) و چون از مصر مراجعت کرد اموال و مواشی و حواشی خود و لوط را برون از حوصلۀ حساب دیده از لوط درخواست کرد که از وی مفارقت گزیند، چه حوصلۀ آن جناب جنگ و نزاع شبانان خود رابا شبانان لوط برنتابید لوط را بر اختیار هر جا که بنظرش نیکو آید مخیر فرمود بنابراین لوط مرغزار اردن را که بهترین و نیکوترین علفزارهای اردن بود اختیارکرد. در خلال این احوال، در میان پادشاهان اطراف و حوالی اردن با کدر لاعمر جنگ درپیوسته از کدر لاعمر هزیمت یافته اغلبی اسیر شدند و لوط نیز با اسیران دیگر به اسیری برده شد. چون این معامله به سمع ابرام رسید، لشکری از خدمتکاران خاصۀ خود ساز داده رفت و برادرزادۀ خود را آزاد ساخته و با خود بازآورد. خلاصه لوط به سدوم مراجعت کرد و هرچند که زیست و زندگی با اهالی آن شهر در نظر لوط بسیار ناپسند بود با وجود آن دو دختر خود را به اشخاصی که از اهل آن شهر بودند تزویج فرمود و چون پیالۀ شرارت و بزه کاری سدومیان لبریز گشت، دو فرشته از جانب حضرت اقدس الهی به نزد لوطشده وی را از بلائی که بر شهر سدوم و عموره و ادمه وصبوئم و بالع که همان صوغر است فرود خواهد آمد بیاگاهانیدند، لیکن از بسیاری درخواست لوط وی را امر فرمودند که به بالع که قصبه ای است کوچک فرار کند و اسم آنجا به صوغر تبدیل یافت و در حینی که فرار میکردند زوجه لوط به عقب نگریست. چون این مطلب خلاف امر الهی بود به ستون نمک مبدل گردید. از آن پس لوط از صوغر انتقال نمود و در کوهستان موآب سکونت گزید که آن زمین به هر دو نسل وی که موآبیان و عمونیان باشند داده شد. (تثنیه 2:9 مزامیر 83:8). در هر صورت لوط شخص متلون المزاجی بود، و حال اینکه کتاب مقدس وی را عادل می نامد. (2 پطرس 2:7 و 8). (قاموس کتاب مقدس)، دیار قوم لوط، ارض مقلوبه. (مسالک اصطخری ص 64). جای قوم لوط ناحیتی است به شام ویران و کم مردم. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
لوط(سُ را)
لواطه. (منتهی الارب). عمل قوم لوط کردن. کار قوم لوط کردن، گل اندود کردن حوض را. به گل درگرفتن و اندودن حوض را. (منتخب اللغات). حوض به گل کردن. (تاج المصادر) ، چسبیدن به دل و دوست گردیدن. (منتهی الارب). وادوسیدن. (زوزنی). وادوسیدن دوستی به دل. (تاج المصادر) ، تیر انداختن بر کسی، چشم زخم رسانیدن، لاحق گردانیدن کسی را به کسی، پنهان کردن چیزی را، ستیهیدن در چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوط
لوز چسبناک، بهره بهره پول، چادر که بر سر کشند، سر زنده، دلچسب، گل اندایی، پنهان کردن چیزی را، تیرانداختن، چشم زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلوط
تصویر بلوط
(دخترانه)
گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لوح
تصویر لوح
هر چیز پهن مانند سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی
لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغط
تصویر لغط
بانگ، خروش، آواز درهم و مبهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوث
تصویر لوث
آلوده کردن، آلایش، آلودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لواط
تصویر لواط
آمیزش جنسی مرد با پسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوز
تصویر لوز
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلوط
تصویر غلوط
غلط مثلاً غلط غلوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوط
تصویر بلوط
درختی جنگلی با چوبی سخت و میوه ای بیضی شکل که مصرف خوراکی دارد، میوۀ این درخت
بلوط دریایی: در علم زیست شناسی توتیا
فرهنگ فارسی عمید
(بَلْ لو)
دندانۀ کلید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 1044 تن سکنه آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت گله داری و دارای راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مسئلۀ غلوط، مسئله ای که در آن کسی را به غلط اندازند، چنانکه گویند: شاه حلوب و فرس رکوب، و چون آن را اسم قرار دهند هاءدر آن افزایند و غلوطه گویند مانند حلوبه و رکوبه. (لسان العرب از اقرب الموارد). رجوع به غلوطه شود
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ)
فرزندان جن و اولاد شیطان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلاط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَذْ ذُ)
کار قوم لوط کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لواط کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رندان و اوباش. بعضی گویند ظاهراً جمعلوطی است نظیر رنود و صدور که جمع رند و صدر است، وصاحب بهار عجم گوید: در این سخن تأمل است، چه در رنود و صدور حرف راء و صاد هر دو فاء کلمه و اصلی اند ولی همزۀ الوط اصلی نیست، مگر اینکه گوییم در لفظ تحریف روی داده، و صحیح آن لووط بر وزن سقوط بر قیاس هنود است که جمع ’هندی’ است. (از آنندراج) (بهار عجم). امروزه بیشتر ’الواط’ استعمال کنند. رجوع به الواط و الواد و بهار عجم و آنندراج و چراغ هدایت شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
چسبانتر: هو الوط بقلبی، او چسبانتر است به دل من. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَلْ لو)
درختی است که از پوست آن پوست پیرایند و عربان در قدیم ایام به میوۀ آن غذا می کردند. (منتهی الارب). درختی است بزرگ که با پوست آن دباغت کنند و میوۀ آن را بخورند. (از اقرب الموارد). نام میوه ایست مغزدار که آن را آس کرده، نان هم پزند. (شرفنامۀ منیری). درختی است که تخم آن را جفت بلوط گویند که به هندی سیتاسپیار می نامند. (از غیاث). درخت کوهی است و در اشجار مانند خرگوش بود در حیوانات و زغن در طیور. سالی بلوط ثمر دهد و سالی ندهد. (نزهه القلوب). گویند که غذائیت در بلوط بیشتر است از میوه های دیگر تا آنکه گفته اند نزدیک است به جو و گندم و امثال آن. و چنین گویند که درخت بلوط را به زبان رومی بلاتن خوانند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). به لغت طبرستانی درامازی می نامند و به فارسی بالوط گویند. قسمی از آن دراز و قسمی مستدیر می باشد. و مستدیر را بهش نامند و او از قسم مستطیل لذیذتر و درخت اوشبیه به درخت فندق، و آن شاه بلوط است و مأکول اهل بلاد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). به ترکی اسفنج است. (مخزن الادویه). میوۀ درختی جنگلی و قشنگ، و در لرستان و کردستان فراوان و در سالهای سختی و قحطی لرها و کردها از آن تغذیه می کنند. چوب این درخت سخت و صلب و متکاثف و بدون فساد و مدتی در آب محفوظ می ماند و از این جهت است که کشتیها را با آن می سازند و بهترین چوبهایی است که در سوزاندن در بخاری و گرم کردن اتاقها بکار میرود و پوست این درخت را در دباغت و پیراستن پوستها استعمال می نمایند و میوۀ آن که بلوط باشد در تغذیۀ خوک و بوقلمون معمول مردم فرنگ است. (ناظم الاطباء). در ایران پنج گونه از این درخت وجود دارد: بلندمازو، مازو، کرمازو، اوری و بلوط رسمی. و محصولات این درخت غیر از میوه، مازو (مازوج) ، برارمازو (برامازی) ، قلقاف (گلواه، گلگاو) ، زشکه (کره، زچک) گزانگبین، خرنوک، مازوروسکا است. (یادداشت مرحوم دهخدا). درختی است از تیره بلوطها که سردستۀ گیاهان تیره نخود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولاً در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولاً بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوۀ این گیاه بصورت فندقۀ بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تانیمۀ آن را فراگرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح این که در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که به اسامی محلی در ایران خوانده میشود و آنها عبارتنداز: مازو (مازوج که تحت اثر گزش حشرۀ خاص تولید میشود) ، برار مازو (برار مازوی) ، قلقات (گلگاو، گلوان) ، زشکه (کرۀ سچک) ، خرنوک، مازوروسکا، گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گز است). (فرهنگ فارسی معین). سندیان. قونج مازو. برو. بلو
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو)
فحص البلوط، ناحیه ای به اندلس متصل بحوز اوریطبین مغرب و قبلۀ اوریط و جرف، از قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته تادار تاغران (گویش گیلکی) تاقوت، یکی از گونه های نیلوفر آبی که به نیلوفر آبی سفید مصری مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوط
تصویر شوط
هر باری که شخص دور کعبه طواف کند
فرهنگ لغت هوشیار
تاژک، تازیانه، مانداب، بارورو راه باریک بر باره یا باروی شهر، بهره، سختی، شاخه تره، مایه آمیزه آمیزه آب درهم آمیزی درآمیختن، تازیانه زدن تا خون و تازیانه درآمیزند تازیانه، جمع اسواط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوط
تصویر خوط
شاخه نازک شاخه یکساله، نیک آفرید (نیکو خلقت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوط
تصویر ذوط
ناهنجاری آرواره، مردم پست به گونه رمن (به صیغه جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روط
تصویر روط
پارسی تازی گشته رود
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بلوت مازو (در لرستان) برو (در کردستان) از گیاهان درختی از تیره بلوطها که سر دسته گیاهان تیره خود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولا در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولا بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تا نیمه آنرا فرا گرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که باسامی محلی در ایران خوانده میشودو آنها عبارتند از: مازو (مازوج) (که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود) برار مازو (برار مازوی) قلقات (گلگاو گلوان) زشکه (کره سچک) خرنوک مازوروسکا گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گزاست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوط
تصویر جلوط
کم آزرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوط
تصویر الوط
رند ولگرد چسبانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوط
تصویر تلوط
کون مرزی
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
درختی است تناور با برگ های شکافدار و گل های دراز و آویخته و زردرنگ.میوه اش بیضی شکل است و درون آن دانه ای قرار دارد که هم آن را بریان کرده می خورند و هم از آرد آن نان می پزند. چوبش سخت و محکم است، از آن در نجاری و ساختن قایق استفا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوح
تصویر لوح
سلم
فرهنگ واژه فارسی سره
دیدن بلوط در خواب، روزی حلال است، به قدر خورده بود. اگر بیند درخانه وی انبانهای بلوط بود، دلیل که مال و نعمت بسیار او را در آن سال حاصل شود، چون داند که آن بلوط ملک وی است. اگر بلوط در خانه دیگران بود، دلیل که مردمان پیش او امانت ها نهند. محمد بن سیرین
دیدن بلوط در خواب بر سه وجه باشد. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: معیشت نیکو.
فرهنگ جامع تعبیر خواب