- لوط
- لوز چسبناک، بهره بهره پول، چادر که بر سر کشند، سر زنده، دلچسب، گل اندایی، پنهان کردن چیزی را، تیرانداختن، چشم زدن
معنی لوط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لودی، جوانمرد، باغیرت، رند، بی باک
هرزه کار و قمار باز و شرابخواره، بی باک و نامقید
لاتینی تازی گشته تادار تاغران (گویش گیلکی) تاقوت، یکی از گونه های نیلوفر آبی که به نیلوفر آبی سفید مصری مشهور است
جوانمرد، بخشنده، غلامباره
پارسی تازی شده بلوت مازو (در لرستان) برو (در کردستان) از گیاهان درختی از تیره بلوطها که سر دسته گیاهان تیره خود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولا در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولا بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تا نیمه آنرا فرا گرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که باسامی محلی در ایران خوانده میشودو آنها عبارتند از: مازو (مازوج) (که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود) برار مازو (برار مازوی) قلقات (گلگاو گلوان) زشکه (کره سچک) خرنوک مازوروسکا گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گزاست)
کم آزرم
رند ولگرد چسبانتر
کون مرزی
((بَ))
فرهنگ فارسی معین
درختی است تناور با برگ های شکافدار و گل های دراز و آویخته و زردرنگ.میوه اش بیضی شکل است و درون آن دانه ای قرار دارد که هم آن را بریان کرده می خورند و هم از آرد آن نان می پزند. چوبش سخت و محکم است، از آن در نجاری و ساختن قایق استفا
غلط مثلاً غلط غلوط
درختی جنگلی با چوبی سخت و میوه ای بیضی شکل که مصرف خوراکی دارد، میوۀ این درخت
بلوط دریایی: در علم زیست شناسی توتیا
بلوط دریایی: در علم زیست شناسی توتیا
ناهنجاری آرواره، مردم پست به گونه رمن (به صیغه جمع)
پارسی تازی گشته رود
شاخه نازک شاخه یکساله، نیک آفرید (نیکو خلقت)
تاژک، تازیانه، مانداب، بارورو راه باریک بر باره یا باروی شهر، بهره، سختی، شاخه تره، مایه آمیزه آمیزه آب درهم آمیزی درآمیختن، تازیانه زدن تا خون و تازیانه درآمیزند تازیانه، جمع اسواط
هر باری که شخص دور کعبه طواف کند
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
آمیزش جنسی مرد با پسر
آلوده کردن، آلایش، آلودگی
کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، برای مثال خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی - ۱۷۸)
بانگ، خروش، آواز درهم و مبهم
ناکس و فرومایه شدن، ناکسی، بخل، زفتی
حقیر، زبون، عاجز برای مثال لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب / سوی او می غیژ و او را می طلب (مولوی - ۳۷۳)
کسی که دستش معیوب باشد، شل، آنکه روی زانو و کف دست راه برود
نوعی شتر قوی هیکل و بارکش
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، غساک، جلبوب
ضخیم
لوک و لنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد
کسی که دستش معیوب باشد، شل، آنکه روی زانو و کف دست راه برود
نوعی شتر قوی هیکل و بارکش
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، غساک، جلبوب
ضخیم
لوک و لنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، لول خوردن، لول زدن
بی شرم، بی حیا
بی شرم، بی حیا
هر چیز پهن مانند سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی
لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
ملامت کردن، سرزنش کردن، ملامت، نکوهش، سرزنش
هر یک از تقسیمات کوچک یک اندام که به وسیلۀ شکاف، شیار یا دیواره و نیز عملکرد از بخش های دیگر جدا می شود
درآمدن در چیزی، داخل شدن، فرو شدن، فرو رفتن در آب
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
کسی که دهانش کج باشد، کج دهان،برای مثال زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، مجذوم، جذامی
کسی که دهانش کج باشد، کج دهان،
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، مجذوم، جذامی
نوعی نی با گل های پرزدار که در آب می روید که در ساختن حصیر، پرده های حصیری و کارهای ساختمانی به کار می رود، لوئی
ماست چکیده، نوعی پنیر که از شیر بریده و آب گرفته تهیه می شد
غذا، طعام، طعمه، خورش، خوردنی، برای مثال لوت خوردند و سماع آغاز کرد / خانقه تا سقف شد پر دود و گرد (مولوی - ۲۱۴)
برهنه، لخت، عریان، ورت، رت، پتی، عاری، اوروت، لاج، غوشت، معرّیٰ، متجرّد، عور، لچ، تهک
امرد
لوت و پوت: انواع خوردنی ها و طعام ها
برهنه، لخت، عریان، ورت، رت، پتی، عاری، اوروت، لاج، غوشت، معرّیٰ، متجرّد، عور، لچ، تهک
امرد
لوت و پوت: انواع خوردنی ها و طعام ها