گلگونه. (از اوبهی). غازه و گلگونه و سرخی زنان باشد که به روی مالند. (برهان). سرخاب: چه مایه کرده بر آن روی لونه گوناگون بر آنکه چشم تمتع کنم به رویش باز. قریع. این کلمه را سروری و شعوری و برهان نیز بدین صورت ضبط کرده اند و دیگر فرهنگها مثل رشیدی و جهانگیری و انجمن آرای ناصری ندارند و هیچ جا هم شاهدی جز این شعر قریع (در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) نیست. با اینهمه گمان میکنم این کلمه گونه بوده است به معنی غازه و گلگونه و کاتب مدرک فوق به تصحیف خوانده است ودیگران هم تقلید کرده اند
گلگونه. (از اوبهی). غازه و گلگونه و سرخی زنان باشد که به روی مالند. (برهان). سرخاب: چه مایه کرده بر آن روی لونه گوناگون بر آنکه چشم تمتع کنم به رویش باز. قریع. این کلمه را سروری و شعوری و برهان نیز بدین صورت ضبط کرده اند و دیگر فرهنگها مثل رشیدی و جهانگیری و انجمن آرای ناصری ندارند و هیچ جا هم شاهدی جز این شعر قریع (در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) نیست. با اینهمه گمان میکنم این کلمه گونه بوده است به معنی غازه و گلگونه و کاتب مدرک فوق به تصحیف خوانده است ودیگران هم تقلید کرده اند
لجن. لژن. لوش خره. گل تیره بن آبها و تالابها. گل سیاه که در بن حوضها و ته جویها به هم رسد. (برهان) : نهالی به زیرش زلوشن بدی ز بر چادرش آب روشن بدی. اسدی
لَجن. لَژن. لوش خره. گل تیره بن آبها و تالابها. گل سیاه که در بن حوضها و ته جویها به هم رسد. (برهان) : نهالی به زیرش زلوشن بُدی ز بر چادرش آب روشن بُدی. اسدی
لوجه. نام شهری ازشهرهای اندلس. شهری از اعمال غرناطه به اسپانیا. غرب بیره و پیش از قرطبه و میان آن دو بیست فرسنگ فاصله باشد. و میان آن و غرناطه ده فرسنگ و آن شهری پاکیزه است بر ساحل نهر سنجل، نهر غرناطه. (از معجم البلدان). الاسپانیول یقولون لوجه و یسمونها به سان فرنسیسکو موقعها جمیل فی سفح جبل علی الضفه الجنوبیه من نهر شنیل و کانت اعمر مما هی الاّن فی ایام العرب و کان یقال ان لوشه و الحمه هما مفتاحا غرناطه و قد استولی فردیناند و ایزابله علی لوشه بمساعده جیش من الانگلیز و ذلک سنه 1488 و لاتزال فی لوشه بقایا آثار العرب. (الحلل السندسیه ج 1 ص 129، 189 و 205 و ج 2 ص 329)
لوجه. نام شهری ازشهرهای اندلس. شهری از اعمال غرناطه به اسپانیا. غرب بیره و پیش از قرطبه و میان آن دو بیست فرسنگ فاصله باشد. و میان آن و غرناطه ده فرسنگ و آن شهری پاکیزه است بر ساحل نهر سنجل، نهر غرناطه. (از معجم البلدان). الاسپانیول یقولون لوجه و یسمونها به سان فرنسیسکو موقعها جمیل فی سفح جبل علی الضفه الجنوبیه من نهر شنیل و کانت اعمر مما هی الاَّن فی ایام العرب و کان یقال ان لوشه و الحمه هما مفتاحا غرناطه و قد استولی فردیناند و ایزابله علی لوشه بمساعده جیش من الانگلیز و ذلک سنه 1488 و لاتزال فی لوشه بقایا آثار العرب. (الحلل السندسیه ج 1 ص 129، 189 و 205 و ج 2 ص 329)
گیاهی است که هم بخورند و هم دست شویند سیاه و سپیدفام. (فرهنگ اسدی نخجوانی). همان غوبنگ است اما در فرهنگ و نسخۀ وفائی گیاهی است که موقع تری نان خورش کنند و چون بخشکد دست بدان شویند، و آن نوعی از سماروغ است و زنان جهت فربهی در حلوا پزند. (از فرهنگ رشیدی). دست و جامه بدان شویند و رنگ آن سیاه و سفید است و نوعی از کماه باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). و بعضی گویند نوعی از فطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (برهان قاطع). دزی ج 2 ص 231 ذیل غوشنه به نقل از ابن البیطار آرد: نوعی از قارچ نامعلوم، در مغرب و بنقل از لغت نامۀ کتاب المنصوری رازی این عبارت را آورده: ’الغوشفه (کذا) عشبه قلویه تستعمل اشتاتاً’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب الابنیه عن حقائق الادویه گوید: غوشنه جنسی است از فطر، و سرد و تر است اندر درجۀ دوم قولنج آرد و نفخ، و غذای بد دهد. و محمد بن زکریا گوید: طبیعتش به کمی نزدیک است، لیکن از کمی به سردی کمتر است، و از او بهتر است بخاصیت - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: غوشنه که معروف به مخرمه است مانند کاسۀ گردی است که در اندرون آن کاسۀ دیگری کوچکتر از آن قرار دارد و مانند نمک است و قارچ نیست، بلکه شبیه آن است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 252). غوشه. (بهار عجم) (برهان قاطع). غرشنه. غویشه. (برهان قاطع). روشنک. (بحر الجواهر) : آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه. یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی)
گیاهی است که هم بخورند و هم دست شویند سیاه و سپیدفام. (فرهنگ اسدی نخجوانی). همان غوبنگ است اما در فرهنگ و نسخۀ وفائی گیاهی است که موقع تری نان خورش کنند و چون بخشکد دست بدان شویند، و آن نوعی از سماروغ است و زنان جهت فربهی در حلوا پزند. (از فرهنگ رشیدی). دست و جامه بدان شویند و رنگ آن سیاه و سفید است و نوعی از کماه باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). و بعضی گویند نوعی از فُطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (برهان قاطع). دزی ج 2 ص 231 ذیل غَوشَنَه به نقل از ابن البیطار آرد: نوعی از قارچ نامعلوم، در مغرب و بنقل از لغت نامۀ کتاب المنصوری رازی این عبارت را آورده: ’الغوشفه (کذا) عشبه قلویه تستعمل اشتاتاً’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب الابنیه عن حقائق الادویه گوید: غوشنه جنسی است از فطر، و سرد و تر است اندر درجۀ دوم قولنج آرد و نفخ، و غذای بد دهد. و محمد بن زکریا گوید: طبیعتش به کمی نزدیک است، لیکن از کمی به سردی کمتر است، و از او بهتر است بخاصیت - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: غوشنه که معروف به مخرمه است مانند کاسۀ گردی است که در اندرون آن کاسۀ دیگری کوچکتر از آن قرار دارد و مانند نمک است و قارچ نیست، بلکه شبیه آن است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 252). غوشه. (بهار عجم) (برهان قاطع). غرشنه. غویشه. (برهان قاطع). روشنک. (بحر الجواهر) : آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه. یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی)