جدول جو
جدول جو

معنی لوسری - جستجوی لغت در جدول جو

لوسری
انعامی که در جشن ها به عنوان هدیه به آشپز پرداخت شود، چشمه و مرتعی در کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوسری
تصویر دوسری
نوعی از خیمه، روپوش کجاوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسری
تصویر توسری
ضربه ای که با دست بر سر کسی بزنند، کنایه از تحقیر، سرزنش تحقیرآمیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوسمی
تصویر لوسمی
سرطان خون، بیماری خونی که باعث افزایش غیرطبیعی تعداد گلبول های سفید در خون و مغز استخوان می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، کنایه از دزد
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، خوره، کلی، داءالاسد
فرهنگ فارسی عمید
منسوب است به لور
لغت نامه دهخدا
شهری از بلاد مشرق دریاچۀ ایروان که به دست جلال الدین منکبرنی فتح شد، (تاریخ مغول ص 128)
نام کرسی بخش کرس از ولایت باستیا، دارای 1525تن سکنه
نام صحرائی به گرجستان، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 163)
لغت نامه دهخدا
لولی. کولی. زط. غربال بند. حرامی. غربتی. غره چی. قرشمال. توشمال. سوزمانی. قره چی. چینگانه. فیج. نام طایفه ای است که بازی گری و سرائیدن به کوچه ها پیشۀ ایشان باشد. (غیاث). سرودگوی و گدای کوچه ها. نام طایفه ای است که ایشان را کاولی میگویند. (برهان). منسوب به طایفۀ لور. در هند ایشان را کاولی گویند و در ایران الف را حذف کنند و کولی گویند و شعرا در اشعار لوری و لولی گفته اند. گویند شاپور هنگام بستن بند شوشترچند هزار تن از این طایفه از کابل احضار کرد و به خوزستان آورد. روز مردان ایشان کار کردندی و شب زنان ایشان به کار آب به رقاصی و هم بستری مردم به سر بردندی. و در زمان کریمخان زند در خارج شهر شیراز از این طایفه بوده اند و به همان احوال رفتار میکرده و معنی لولی، بی شرم و بی حیاست. (انجمن آرا). بی حیا. بی شرم. (از برهان) :
از آن لوریان برگزین ده سوار
نر و ماده بر زخم بربط سوار.
فردوسی.
همانگاه شنگل گزین کرد زود
ز لوری کجا شاه فرموده بود.
فردوسی.
کنون لوری از پاک گفتار اوی
همی گردد اندر جهان چاره جوی.
فردوسی.
به هر یک یکی داد گاو و خری
ز لوری همی ساخت برزیگری.
فردوسی.
بشد لوری و گاو و گندم بخورد
بیامد سر ساله رخساره زرد.
فردوسی.
صلصل باغی به باغ اندر همی گرید به درد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد به زار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار.
منوچهری.
پس از هندوان [به امر بهرام گور دوازده هزارمطرب بیاوردند. زن و مرد و لوریان که هنوز برجایند از نژاد ایشانند. (مجمل التواریخ).
رومی آب روزگارت برد و تو در کار آب
لوریی شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار.
جمال الدین عبدالرزاق.
لوریی گفت مرا در عرفات
که می وبنگ نگیرم پس از این.
خاقانی.
با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لوری است خان و مان.
کمال اسماعیل.
مهبط نور الهی نشود حجرۀ دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.
کمال اسماعیل.
حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود و شب از تشویش لوریان در خانه تنها خوابش نمی برد. (گلستان سعدی). و رجوع به لولی شود، ظریف و لطیف و نازک، علتی و مرضی است که گوشت اعضای مردم فرومیریزد و آن را خوره گویند و به عربی جذام خوانند. (برهان). نام مرضی است که به عربی جذام گویند و ساری است و در آذربایجان بروز دارد. علاج آن نتوانسته اند الا بیرون کردن ایشان
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ کَ دَ)
نام موضعی به مازندران میان هزارجریب و بندر گز. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 103)
لغت نامه دهخدا
سنت، لوس عذراء، شهید به سال 304 میلادی ذکران وی 13 دسامبر است
لغت نامه دهخدا
ننری، صفت لوس
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
منسوب است به لوکر که دهی است بین پنجدیه و برکدیز و فعلاً خراب است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در آلمانی لوتسرن. نام شهری به سویس کرسی کانتونی به همین نام، کنار دریاچۀ لوسرن (یا کاتر کانتون). دارای 54هزار تن سکنه. خود کانتون را 206هزار تن سکنه باشد
لغت نامه دهخدا
(فَ)
رودخانه ای است در مازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 6 و ترجمه فارسی ص 24)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دوسرانی. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از برهان). بزرگ هیکل توانا کأنه منسوب الی دوسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دوسرانی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پارچه ای که زنان بر سر می افکنند و معمولا در زیر چانه گره می زنند. چارقد. در گناباد خراسان بمعنی چادرچه و چادرنماز مستعمل است
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوسری
تصویر دوسری
تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسی
تصویر لوسی
خود را بیجهت عزیزنمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوری
تصویر لوری
غربتی، حرامی، بیحیا و بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوکری
تصویر لوکری
منسوب به لوکر
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که زنان بر سر می افکنند و معمولا در زیر چانه گره میزنند، چار قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، غربتی، نوازنده، خواننده، خوره، جذام
فرهنگ فارسی معین
((سَ))
پارچه ای معمولاً سه گوش یا چهارگوش (به صورت سه تا شده) که زنان سر و گردن خود را با آن می پوشانند
فرهنگ فارسی معین
بی حیا، بی شرم، غربال بند، غربتی، غره چی، قرشمال، کولی، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چارق، چارقد، حجاب، مقصوره، مقنعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طایفه ای در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی آفتاب گیر دامنه، لبه ی شیب، از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی