جدول جو
جدول جو

معنی لوسرزن - جستجوی لغت در جدول جو

لوسرزن
درپوش دیگ، درپوش قابلمه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
لوس شدن، چاپلوسی کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوسیون
تصویر لوسیون
محلول دارویی مایع که روی پوست مالیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
در فوتبال، بازیکنی که در زدن ضربات با سر مهارت دارد، آنکه از اطاعت امری سر باز زند، سرکش، نافرمان، سر زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(وَ زَ نِ)
دهی جز دهستان ارانگۀ بخش کرج شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 130 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین می شود. و محصول آنجا غلات، لبنیات، عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دورپرتاب. دورانداز. تفنگ و جز آن که از فاصله دور بزند. تفنگ و اسلحۀ دیگر که از مسافت دور بر هدف اصابت کند. که پرتاب دور دارد: که تیررسی دور دارد، توپ دورزن، تفنگ دورزن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ کَ دَ)
نام موضعی به مازندران میان هزارجریب و بندر گز. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 103)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
لوئی. کاردینال فرانسه، مولد مولوریه. آرشیوک ریمس. (1842-1930 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
لوزون. نام شهری از فیلیپین
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
سرکش و عنان پیچنده و نافرمان. (برهان) (آنندراج) :
این چو مگس خون خور و دستاردار
و آن چو خره سرزن و باطیلسان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان سیاه رود بخش افجۀ شهرستان تهران واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری گلندوک و 500گزی راه شوسۀ دماوند به تهران، دامنه و سردسیر، دارای 127 تن سکنه، آب آن از سیاه رود، محصول آنجا غلات، لوبیا، باغات و میوه جات، شغل اهالی زراعت، این ده کنار راه ماشین رو واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
موضعی به آمل مازندران، (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 113)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 21هزارگزی اردبیل و دوازده هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. کوهستانی و معتدل. دارای 319 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش گارد از ولایت نیمس به فرانسه، دارای 500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سن. کشیش، مولد سامزات در حدود سال 235 میلادی و شهید به سال 312 میلادی در آنتیوش. ذکران وی هفتم ژانویه است
لغت نامه دهخدا
(زُ)
شارل. خطیب فرانسوی، مولد ارلئان (1827-1912 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام کرسی بخش در (ماین) از ولایت لادان به فرانسه. دارای 44 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان پائین بخش حومه شهرستان اردستان در 45 هزارگزی خاور اردستان و35 هزارگزی شمال خاوری راه شهراب به نائین. جلگه، معتدل با150 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و خشکبار و پشم و روغن. شغل اهالی زراعت. راه آن فرعی است. دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ زَ)
دهی است جزء دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 15هزارگزی راه شوسۀ خمین به اراک. این دهکده کوهستانی و سردسیر با 309 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است. این دهکده از دو قسمت بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرین و نشستنگاه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
چاشنی گیر و چشنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در آلمانی لوتسرن. نام شهری به سویس کرسی کانتونی به همین نام، کنار دریاچۀ لوسرن (یا کاتر کانتون). دارای 54هزار تن سکنه. خود کانتون را 206هزار تن سکنه باشد
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به چهار فرسنگی مروالرود، (نزههالقلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 179)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ تَ)
فریب دادن. گول زدن، فروتنی کردن، چاپلوسی کردن. چاپلوسی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
دهی است جزء دهستان قره پشلو بخش مرکزی شهرستان زنجان. دارای 382 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دورزن
تصویر دورزن
دور انداز، دور پرتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوس زن
تصویر لوس زن
چشنده ذایق، چاشنی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
لوس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
آنکه از اطاعت سر باز زند نافرمان عاصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
((دَ))
چاپلوسی کردن
فرهنگ فارسی معین
بوالهوس، حشری، شهوتران، عیاش، هوسباز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حفار حفرکننده ی زمین از قبیل مقنیان چاه، قنات و امثالهم، وسیله ای برای صاف کردن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
انعامی که در جشن ها به عنوان هدیه به آشپز پرداخت شود، چشمه و مرتعی در کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تبر زن، نوعی ملخ، درخت تبریزی
فرهنگ گویش مازندرانی
آب رفتن، پارچه ای که به آب رود و کوتاه شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که پارگی های تور ماهیگیری را تعمیر می کند
فرهنگ گویش مازندرانی