جدول جو
جدول جو

معنی لوزیه - جستجوی لغت در جدول جو

لوزیه
(لِ تُ)
نام محله ای است در جانب شرقی بغداد. و نسبت بدان لوزی باشد
لغت نامه دهخدا
لوزیه
پارسی تازی گشته لوزینه افروشه بادام
تصویری از لوزیه
تصویر لوزیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فوزیه
تصویر فوزیه
(دخترانه)
رستگار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لوزی
تصویر لوزی
به شکل بادام، بادامی، در ریاضیات شکلی که اضلاع روبروی آن موازی، دو زاویۀ حاده و دو زاویۀ منفرجه دارد، لوزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوزینه
تصویر لوزینه
نوعی شیرینی که با مغز بادام و پسته، گلاب و شکر درست می کنند، باقلوا
فرهنگ فارسی عمید
(لَ وی زَ)
نام دختری که با هابیل از یک شکم بود چنانکه اقلیما با قابیل. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو زی ی)
منسوب به لوزیّه که محلتی است به بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
منسوب به لوز. بادامی. به شکل لوز. به صورت بادام. وامروز وقتی لوزی گویند مراد این صورت باشد: یکی از اشکال مربع و کلمه لزانژ فرانسه و مشتقات آن بی شبهه از همین کلمه مأخوذ است. معین یا مربع معین (شکلی از اشکال مربع) ، قسمی مروارید به شکل بادام. (الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
یکی لوز. یک بادام. (منتهی الارب) ، هر یک از دو برآمدگی بادام شکل درون گلو. و رجوع به لوزتان و لوزتین شود
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
برکه ای است بین واقصه و قرعاء بر طریق بنی وهب و قباب ام جعفر. در نه میلی قرعاء وآنجا هم برکه ای است اسحاق بن ابراهیم رافعی را بر یازده میلی لوزه. (از معجم البلدان) یاقوت گوید: تردید دارم که لوزه با راء مهمله است یا با زاء یک نقطه
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
هر چیز که آن چرب و شیرین باشد، خواه لقمه و خواه سخنان خوب و دلکش وبه معنی فروتنی و چاپلوسی و فریب هم هست. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بنت عبدالله. محدثه سمعت خطیب المزه و ابن الخیمی و ابن الانماطی و حدثت. و توفیت فی ذی القعده سنه 725هجری و قد جاوزت الخمسین. (اعلام النساء ج 3 ص 1364)
لغت نامه دهخدا
(لُ وِ)
نام کرسی بخش اور به فرانسه واقع در بیست هزارگزی شمال اور، کنار رود اور. دارای راه آهن و 10357 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در شش هزارگزی شمال رودبار و دوهزارگزی باختر شوسۀ رشت. کوهستانی و سردسیر. دارای 629 تن سکنه. آب آن از شاه جوب وچشمه. محصول آنجا زیتون، غلات و میوه جات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان شال بافی و راه آن مالرو است و قلعۀ خرابه ای در وسط رود خانه سفیدرود واقع که متعلق به لویه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لُ وُ یِ)
اوربن -ژان ژوزف. منجم فرانسوی، مولد سنت لو. (1811-1877 میلادی)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی کانتون نیور از ولایت شاتوشینون به فرانسه، دارای راه آهن و 2724 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو نَ / نِ)
لوزینج. جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است. جوزینق. (دهار). قطائف. (منتهی الارب). شکر بادام. قسمی شیرینی. حلوا که با کوفتۀ مغز بادام و عسل یا شکر کنند. هر چیز را گویند از خورشها که در آن مغز بادام کرده باشند و از مغز بادام پخته و ساخته باشند چه لوز به عربی بادام را گویند. حلوائی است، چون قطائف که روغن بادام یا کوبیدۀ بادام در آن کنند. لوز. حلوائی که در آن مغز بادام انداخته باشند. (غیاث). حلوا که از آرد بادام و شکر کنند و هو نحو القطائف الا انه اخف منه کثیرا. (بحر الجواهر) :
گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینۀ تر
بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش.
ناصرخسرو.
هرچه از حس و خیال بیرون است ابلهان را در آن نصیب نیست، چنانکه گاو را در لوزینه و مرغ بریان. (کیمیای سعادت غزالی).
سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم
کار لوزینه کنی ساخته ازبی سازی.
سوزنی.
اندر این موسم انباز کرم لوزینه ست
از سخای تو شود ساخته این انبازی
کار لوزینۀ ما را به کرم ساخته کن
که نخستین سخن از تنگ شکر آغازی.
سوزنی.
در پیش خری کس چه نهد خود تن نازک
لوزینه چرا عرضه دهد کس به بقر بر؟
سوزنی.
اینهمه سکبای خشم خوردم کآخر
بینم لوزینۀ رضای صفاهان.
خاقانی.
کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خردۀ الماس در میان.
خاقانی.
ز لوزینۀ خشک و حلوای تر
به تنگ آمده تنگهای شکر.
نظامی.
به یوسف صورتی گرگی همی زاد
به لوزینه درون الماس میداد.
نظامی.
هرکه آرد حرمت آن حرمت برد
هرکه آرد قند لوزینه خورد.
مولوی.
کودکان را حرص لوزینه و شکر
از نصیحتهاکند دو گوش کر.
مولوی.
لوزینه که سازوار جان است
در معده چو پر خوری زیان است.
امیرخسرو.
صحن گلزار خیال من که صد بستان در اوست
لاله اش لوزینه و پالوده آمد خوش نظر.
بسحاق اطعمه.
ز روی ماشبا دارد برنج زرد سرسبزی
ز مغز پسته می یابد دل لوزینه فیروزی.
احمد اطعمه شیرازی.
- سیر در لوزینه خورانیدن، فریفتن.
- سیر در لوزینه خوردن. رجوع به امثال و حکم ذیل سیر در لوزینه داشتن شود:
اندر ایام تو در خوان غرور روزگار
ناکسان کس شده خوردند در لوزینه سیر.
سوزنی.
حکم ازل چو مایدۀ دشمن ترا
لوزینه ساخته ست به سیر اندر آسمان.
سوزنی.
ناصح دین گشته آن کافر وزیر
کرده او از مکر درلوزینه سیر.
مولوی.
- سیر در لوزینه داشتن:
هست مهر زمانه با کینه
سیر دارد میان لوزینه.
سنائی.
از دست خود زمانه مراو را بمکر و فن
لوزینه داد لیک درون سوش سیر بود.
سنائی.
- امثال:
قدر لوزینه خر کجا داند. (جامعالتمثیل).
گاو لوزینه چه داند، نظیر: خرچه داند قیمت نقل و نبات.
لوزینه به گاو دادن، دفع شی ٔ در غیرموضع آن.
لوزینه به گاو دادن از کون خری است. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ)
چوب سر علم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
لیبی. لیبوی. گاه لوبیه گویند و از آن آفریقا اراده کنند مقابل آسیا و اورفی (اروپا). رجوع به اورفی در معجم البلدان شود. افریقیه. شهری است بین اسکندریه و برقه و نسبت بدان را لوبی گویند. ابوریحان گوید: یونانیان معمورۀ زمین را سه بخش کنند در زمین مجتمع آن سه باشد، آنچه از آن و بحرالروم به جانب جنوب بود لوبیه نامیده شود و بحر محیط از جانب مغرب و مصر از جهت شمال و دریای حبشه (احمر) از جهت جنوب و خلیج قلزم و دریای سوف یا بردی از جهت مشرق آن را محدود سازد و اینهمه را لوبیه گویند و بخش دیگر آن اورفی و دیگری آسیاباشد. (از معجم البلدان). ابوریحان گوید: یونانیان را قسمتی است سه گانه به خلاف و آن چنان است که بر زمین مصر او را دو پاره کردندو آنچه از سوی مشرق بود به اطلاق ایسیا نام کردند و آنچه از سوی مغرب بود دریای شام او را به دو پاره کرده یکی سوی جنوب نامش لوبیه و اندر او سیاهان و گندم گونانند و دیگر سوی شمال نامش اوربی و اندر او سپیدان و سرخان اند. (از التفهیم ص 195). حمداﷲ مستوفی گوید: اهل یونان گویند که حکمای ماتقدم ربع مسکون را از مصر بر بدونیم توهم، کرده اند شرقی آن را ایسیا خوانند و غربی آن را دریای شام بدونیم کرد، جنوبی آن را که ربع اصل باشد لوبیه خوانند و آن مقام سیاهان است وشمالی آن را که ربع دیگر بود اورفی گویند و آن مقام سفیدان و سرخ چهرگان است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 19). رومیان گفتندکه همه آبادانی جهان سه قسم است: قسم دوم مشرق وی اول حدود مصر است از خط استوا تا به دریای روم و جنوب او بیابانی است که میان بلاد مغرب است و میان بلاد سودان و مغرب وی دریای اقیانوس مغربی است و شمال او دریای روم است و این قسم را لوبیه خوانند. (حدود العالم) (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به لیبی و لیبیا شود
لغت نامه دهخدا
(زُ وَ یَ)
از ’زوی و’، دیگ بزرگ که یک شتر گوشت پزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زوازیه شود
لغت نامه دهخدا
(زی یَ)
منسوب به خوز: جد محمد بن عبداﷲ میمون خوزیه بود. (ترجمه تاریخ یمینی) ، تأنیث خوزی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زی یَ)
ناقۀ گوشه گیر از شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ناقه ای که قوت رفتن در وی مجتمع باشد یا سرشتی دارد که در آن سرشت و در خوش رفتاری وی دیگر شتران به وی نمیرسند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
هر ته از جامه. لای. تاه. توه. تو. و بیشتر در لباس استعمال کنند. و هر ته از جامه را خوانند که آن را تاه نیز گویند:
جامۀ جنگ تو یک لویه همی گشت که خصم
نطفه را در رحم از حملۀ ایتام گرفت.
انوری
لغت نامه دهخدا
(لَ وی یَ)
آنچه پنهان کنی و نگاهداری، طعام نهاده بخش کسی. ج، لوایا: الواء، لویه خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ یِ)
نام نوعی سگ دارای پاهای بلند مخصوص شکار خرگوش
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوزه
تصویر لوزه
هر یک از دو برآمدگی بادام شکل درون گلو
فرهنگ لغت هوشیار
بادامی، بصورت بادام، چهارضلعی که زوایای آن به خلاف مربع قائمه نیست اما اضلاع برابر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
حلوایی است که از شکر (یا عسل) ومغز بادام نرم کوبیده ومخلوط به گلاب می سازند. این خمیر را در میان ورقه های بسیار نازکی از نان مانند لواش (و حتی از آن نیز نازکتر) می پیچند وبقطعه های کوچک می برند و در ظرفی بصف در کنار هم مرتب می کنند وشربتی از شهد و شیره تازه آمیخته به گلاب می جوشانند و برآن می ریزند. آخر الامر مقداری مغز پسته خر کرده و کوبیده بر روی آن می پراکنند
فرهنگ لغت هوشیار
هر ته از پارچه ولباس لای تاه تو. یا یک لویه. یک تا یک لا: جامه جنگ تو یک لویه همی گفت که خصم نطفه را در رحم از جمله ایتام گرفت. (انوری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ زِ))
هر یک از دو جسم بادامی شکل کوچک که از بافت لنفی تشکیل شده و در دو طرف حلق قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
((لُ))
چهار ضلعی که چهار ضلعش برابر است و زاویه های مقابل آن دو به دو مساوی باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لویه
تصویر لویه
((یَ یا یِ))
هر تا از پارچه و لباس، لای، تاه، تو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوزینه
تصویر لوزینه
((لُ یا لَ نِ))
یک قسم شیرینی است که از شکر و گلاب و بادام و پسته ساخته شود
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند که لوزینه در خواب به دهان نهاد، دلیل که سخنی خوش شنود. اگر بیند لوزینه بسیار داشت، دلیل است مال فراوان یابد. اگر دید لوزینه به کسی داد، دلیل است راحتی به وی رساند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب