منسوب به لوز. بادامی. به شکل لوز. به صورت بادام. وامروز وقتی لوزی گویند مراد این صورت باشد: یکی از اشکال مربع و کلمه لزانژ فرانسه و مشتقات آن بی شبهه از همین کلمه مأخوذ است. معین یا مربع معین (شکلی از اشکال مربع) ، قسمی مروارید به شکل بادام. (الجماهر بیرونی)
منسوب به لوز. بادامی. به شکل لوز. به صورت بادام. وامروز وقتی لوزی گویند مراد این صورت باشد: یکی از اشکال مربع و کلمه لزانژ فرانسه و مشتقات آن بی شبهه از همین کلمه مأخوذ است. معین یا مربع معین (شکلی از اشکال مربع) ، قسمی مروارید به شکل بادام. (الجماهر بیرونی)
برکه ای است بین واقصه و قرعاء بر طریق بنی وهب و قباب ام جعفر. در نه میلی قرعاء وآنجا هم برکه ای است اسحاق بن ابراهیم رافعی را بر یازده میلی لوزه. (از معجم البلدان) یاقوت گوید: تردید دارم که لوزه با راء مهمله است یا با زاء یک نقطه
برکه ای است بین واقصه و قرعاء بر طریق بنی وهب و قباب ام جعفر. در نه میلی قرعاء وآنجا هم برکه ای است اسحاق بن ابراهیم رافعی را بر یازده میلی لوزه. (از معجم البلدان) یاقوت گوید: تردید دارم که لوزه با راء مهمله است یا با زاء یک نقطه
دهی جزء دهستان مرکزی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در شش هزارگزی شمال رودبار و دوهزارگزی باختر شوسۀ رشت. کوهستانی و سردسیر. دارای 629 تن سکنه. آب آن از شاه جوب وچشمه. محصول آنجا زیتون، غلات و میوه جات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان شال بافی و راه آن مالرو است و قلعۀ خرابه ای در وسط رود خانه سفیدرود واقع که متعلق به لویه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در شش هزارگزی شمال رودبار و دوهزارگزی باختر شوسۀ رشت. کوهستانی و سردسیر. دارای 629 تن سکنه. آب آن از شاه جوب وچشمه. محصول آنجا زیتون، غلات و میوه جات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان شال بافی و راه آن مالرو است و قلعۀ خرابه ای در وسط رود خانه سفیدرود واقع که متعلق به لویه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لوزینج. جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است. جوزینق. (دهار). قطائف. (منتهی الارب). شکر بادام. قسمی شیرینی. حلوا که با کوفتۀ مغز بادام و عسل یا شکر کنند. هر چیز را گویند از خورشها که در آن مغز بادام کرده باشند و از مغز بادام پخته و ساخته باشند چه لوز به عربی بادام را گویند. حلوائی است، چون قطائف که روغن بادام یا کوبیدۀ بادام در آن کنند. لوز. حلوائی که در آن مغز بادام انداخته باشند. (غیاث). حلوا که از آرد بادام و شکر کنند و هو نحو القطائف الا انه اخف منه کثیرا. (بحر الجواهر) : گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینۀ تر بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش. ناصرخسرو. هرچه از حس و خیال بیرون است ابلهان را در آن نصیب نیست، چنانکه گاو را در لوزینه و مرغ بریان. (کیمیای سعادت غزالی). سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم کار لوزینه کنی ساخته ازبی سازی. سوزنی. اندر این موسم انباز کرم لوزینه ست از سخای تو شود ساخته این انبازی کار لوزینۀ ما را به کرم ساخته کن که نخستین سخن از تنگ شکر آغازی. سوزنی. در پیش خری کس چه نهد خود تن نازک لوزینه چرا عرضه دهد کس به بقر بر؟ سوزنی. اینهمه سکبای خشم خوردم کآخر بینم لوزینۀ رضای صفاهان. خاقانی. کآن خوشترین نواله که از دست او خوری لوزینه ای است خردۀ الماس در میان. خاقانی. ز لوزینۀ خشک و حلوای تر به تنگ آمده تنگهای شکر. نظامی. به یوسف صورتی گرگی همی زاد به لوزینه درون الماس میداد. نظامی. هرکه آرد حرمت آن حرمت برد هرکه آرد قند لوزینه خورد. مولوی. کودکان را حرص لوزینه و شکر از نصیحتهاکند دو گوش کر. مولوی. لوزینه که سازوار جان است در معده چو پر خوری زیان است. امیرخسرو. صحن گلزار خیال من که صد بستان در اوست لاله اش لوزینه و پالوده آمد خوش نظر. بسحاق اطعمه. ز روی ماشبا دارد برنج زرد سرسبزی ز مغز پسته می یابد دل لوزینه فیروزی. احمد اطعمه شیرازی. - سیر در لوزینه خورانیدن، فریفتن. - سیر در لوزینه خوردن. رجوع به امثال و حکم ذیل سیر در لوزینه داشتن شود: اندر ایام تو در خوان غرور روزگار ناکسان کس شده خوردند در لوزینه سیر. سوزنی. حکم ازل چو مایدۀ دشمن ترا لوزینه ساخته ست به سیر اندر آسمان. سوزنی. ناصح دین گشته آن کافر وزیر کرده او از مکر درلوزینه سیر. مولوی. - سیر در لوزینه داشتن: هست مهر زمانه با کینه سیر دارد میان لوزینه. سنائی. از دست خود زمانه مراو را بمکر و فن لوزینه داد لیک درون سوش سیر بود. سنائی. - امثال: قدر لوزینه خر کجا داند. (جامعالتمثیل). گاو لوزینه چه داند، نظیر: خرچه داند قیمت نقل و نبات. لوزینه به گاو دادن، دفع شی ٔ در غیرموضع آن. لوزینه به گاو دادن از کون خری است. (جامعالتمثیل)
لوزینج. جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است. جوزینق. (دهار). قطائف. (منتهی الارب). شکر بادام. قسمی شیرینی. حلوا که با کوفتۀ مغز بادام و عسل یا شکر کنند. هر چیز را گویند از خورشها که در آن مغز بادام کرده باشند و از مغز بادام پخته و ساخته باشند چه لوز به عربی بادام را گویند. حلوائی است، چون قطائف که روغن بادام یا کوبیدۀ بادام در آن کنند. لوز. حلوائی که در آن مغز بادام انداخته باشند. (غیاث). حلوا که از آرد بادام و شکر کنند و هو نحو القطائف الا انه اخف منه کثیرا. (بحر الجواهر) : گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینۀ تر بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش. ناصرخسرو. هرچه از حس و خیال بیرون است ابلهان را در آن نصیب نیست، چنانکه گاو را در لوزینه و مرغ بریان. (کیمیای سعادت غزالی). سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم کار لوزینه کنی ساخته ازبی سازی. سوزنی. اندر این موسم انباز کرم لوزینه ست از سخای تو شود ساخته این انبازی کار لوزینۀ ما را به کرم ساخته کن که نخستین سخن از تنگ شکر آغازی. سوزنی. در پیش خری کس چه نهد خود تن نازک لوزینه چرا عرضه دهد کس به بقر بر؟ سوزنی. اینهمه سکبای خشم خوردم کآخر بینم لوزینۀ رضای صفاهان. خاقانی. کآن خوشترین نواله که از دست او خوری لوزینه ای است خردۀ الماس در میان. خاقانی. ز لوزینۀ خشک و حلوای تر به تنگ آمده تنگهای شکر. نظامی. به یوسف صورتی گرگی همی زاد به لوزینه درون الماس میداد. نظامی. هرکه آرد حرمت آن حرمت برد هرکه آرد قند لوزینه خورد. مولوی. کودکان را حرص لوزینه و شکر از نصیحتهاکند دو گوش کر. مولوی. لوزینه که سازوار جان است در معده چو پر خوری زیان است. امیرخسرو. صحن گلزار خیال من که صد بستان در اوست لاله اش لوزینه و پالوده آمد خوش نظر. بسحاق اطعمه. ز روی ماشبا دارد برنج زرد سرسبزی ز مغز پسته می یابد دل لوزینه فیروزی. احمد اطعمه شیرازی. - سیر در لوزینه خورانیدن، فریفتن. - سیر در لوزینه خوردن. رجوع به امثال و حکم ذیل سیر در لوزینه داشتن شود: اندر ایام تو در خوان غرور روزگار ناکسان کس شده خوردند در لوزینه سیر. سوزنی. حکم ازل چو مایدۀ دشمن ترا لوزینه ساخته ست به سیر اندر آسمان. سوزنی. ناصح دین گشته آن کافر وزیر کرده او از مکر درلوزینه سیر. مولوی. - سیر در لوزینه داشتن: هست مهر زمانه با کینه سیر دارد میان لوزینه. سنائی. از دست خود زمانه مراو را بمکر و فن لوزینه داد لیک درون سوش سیر بود. سنائی. - امثال: قدر لوزینه خر کجا داند. (جامعالتمثیل). گاو لوزینه چه داند، نظیر: خرچه داند قیمت نقل و نبات. لوزینه به گاو دادن، دفع شی ٔ در غیرموضع آن. لوزینه به گاو دادن از کون ِ خری است. (جامعالتمثیل)
لیبی. لیبوی. گاه لوبیه گویند و از آن آفریقا اراده کنند مقابل آسیا و اورفی (اروپا). رجوع به اورفی در معجم البلدان شود. افریقیه. شهری است بین اسکندریه و برقه و نسبت بدان را لوبی گویند. ابوریحان گوید: یونانیان معمورۀ زمین را سه بخش کنند در زمین مجتمع آن سه باشد، آنچه از آن و بحرالروم به جانب جنوب بود لوبیه نامیده شود و بحر محیط از جانب مغرب و مصر از جهت شمال و دریای حبشه (احمر) از جهت جنوب و خلیج قلزم و دریای سوف یا بردی از جهت مشرق آن را محدود سازد و اینهمه را لوبیه گویند و بخش دیگر آن اورفی و دیگری آسیاباشد. (از معجم البلدان). ابوریحان گوید: یونانیان را قسمتی است سه گانه به خلاف و آن چنان است که بر زمین مصر او را دو پاره کردندو آنچه از سوی مشرق بود به اطلاق ایسیا نام کردند و آنچه از سوی مغرب بود دریای شام او را به دو پاره کرده یکی سوی جنوب نامش لوبیه و اندر او سیاهان و گندم گونانند و دیگر سوی شمال نامش اوربی و اندر او سپیدان و سرخان اند. (از التفهیم ص 195). حمداﷲ مستوفی گوید: اهل یونان گویند که حکمای ماتقدم ربع مسکون را از مصر بر بدونیم توهم، کرده اند شرقی آن را ایسیا خوانند و غربی آن را دریای شام بدونیم کرد، جنوبی آن را که ربع اصل باشد لوبیه خوانند و آن مقام سیاهان است وشمالی آن را که ربع دیگر بود اورفی گویند و آن مقام سفیدان و سرخ چهرگان است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 19). رومیان گفتندکه همه آبادانی جهان سه قسم است: قسم دوم مشرق وی اول حدود مصر است از خط استوا تا به دریای روم و جنوب او بیابانی است که میان بلاد مغرب است و میان بلاد سودان و مغرب وی دریای اقیانوس مغربی است و شمال او دریای روم است و این قسم را لوبیه خوانند. (حدود العالم) (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به لیبی و لیبیا شود
لیبی. لیبوی. گاه لوبیه گویند و از آن آفریقا اراده کنند مقابل آسیا و اورفی (اروپا). رجوع به اورفی در معجم البلدان شود. افریقیه. شهری است بین اسکندریه و برقه و نسبت بدان را لوبی گویند. ابوریحان گوید: یونانیان معمورۀ زمین را سه بخش کنند در زمین مجتمع آن سه باشد، آنچه از آن و بحرالروم به جانب جنوب بود لوبیه نامیده شود و بحر محیط از جانب مغرب و مصر از جهت شمال و دریای حبشه (احمر) از جهت جنوب و خلیج قلزم و دریای سوف یا بردی از جهت مشرق آن را محدود سازد و اینهمه را لوبیه گویند و بخش دیگر آن اورفی و دیگری آسیاباشد. (از معجم البلدان). ابوریحان گوید: یونانیان را قسمتی است سه گانه به خلاف و آن چنان است که بر زمین مصر او را دو پاره کردندو آنچه از سوی مشرق بود به اطلاق ایسیا نام کردند و آنچه از سوی مغرب بود دریای شام او را به دو پاره کرده یکی سوی جنوب نامش لوبیه و اندر او سیاهان و گندم گونانند و دیگر سوی شمال نامش اوربی و اندر او سپیدان و سرخان اند. (از التفهیم ص 195). حمداﷲ مستوفی گوید: اهل یونان گویند که حکمای ماتقدم ربع مسکون را از مصر بر بدونیم توهم، کرده اند شرقی آن را ایسیا خوانند و غربی آن را دریای شام بدونیم کرد، جنوبی آن را که ربع اصل باشد لوبیه خوانند و آن مقام سیاهان است وشمالی آن را که ربع دیگر بود اورفی گویند و آن مقام سفیدان و سرخ چهرگان است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 19). رومیان گفتندکه همه آبادانی جهان سه قسم است: قسم دوم مشرق وی اول حدود مصر است از خط استوا تا به دریای روم و جنوب او بیابانی است که میان بلاد مغرب است و میان بلاد سودان و مغرب وی دریای اقیانوس مغربی است و شمال او دریای روم است و این قسم را لوبیه خوانند. (حدود العالم) (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به لیبی و لیبیا شود
ناقۀ گوشه گیر از شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ناقه ای که قوت رفتن در وی مجتمع باشد یا سرشتی دارد که در آن سرشت و در خوش رفتاری وی دیگر شتران به وی نمیرسند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
ناقۀ گوشه گیر از شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ناقه ای که قوت رفتن در وی مجتمع باشد یا سرشتی دارد که در آن سرشت و در خوش رفتاری وی دیگر شتران به وی نمیرسند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
هر ته از جامه. لای. تاه. توه. تو. و بیشتر در لباس استعمال کنند. و هر ته از جامه را خوانند که آن را تاه نیز گویند: جامۀ جنگ تو یک لویه همی گشت که خصم نطفه را در رحم از حملۀ ایتام گرفت. انوری
هر ته از جامه. لای. تاه. توه. تو. و بیشتر در لباس استعمال کنند. و هر ته از جامه را خوانند که آن را تاه نیز گویند: جامۀ جنگ تو یک لویه همی گشت که خصم نطفه را در رحم از حملۀ ایتام گرفت. انوری
حلوایی است که از شکر (یا عسل) ومغز بادام نرم کوبیده ومخلوط به گلاب می سازند. این خمیر را در میان ورقه های بسیار نازکی از نان مانند لواش (و حتی از آن نیز نازکتر) می پیچند وبقطعه های کوچک می برند و در ظرفی بصف در کنار هم مرتب می کنند وشربتی از شهد و شیره تازه آمیخته به گلاب می جوشانند و برآن می ریزند. آخر الامر مقداری مغز پسته خر کرده و کوبیده بر روی آن می پراکنند
حلوایی است که از شکر (یا عسل) ومغز بادام نرم کوبیده ومخلوط به گلاب می سازند. این خمیر را در میان ورقه های بسیار نازکی از نان مانند لواش (و حتی از آن نیز نازکتر) می پیچند وبقطعه های کوچک می برند و در ظرفی بصف در کنار هم مرتب می کنند وشربتی از شهد و شیره تازه آمیخته به گلاب می جوشانند و برآن می ریزند. آخر الامر مقداری مغز پسته خر کرده و کوبیده بر روی آن می پراکنند
اگر بیند که لوزینه در خواب به دهان نهاد، دلیل که سخنی خوش شنود. اگر بیند لوزینه بسیار داشت، دلیل است مال فراوان یابد. اگر دید لوزینه به کسی داد، دلیل است راحتی به وی رساند. محمد بن سیرین
اگر بیند که لوزینه در خواب به دهان نهاد، دلیل که سخنی خوش شنود. اگر بیند لوزینه بسیار داشت، دلیل است مالِ فراوان یابد. اگر دید لوزینه به کسی داد، دلیل است راحتی به وی رساند. محمد بن سیرین