جدول جو
جدول جو

معنی لوراک - جستجوی لغت در جدول جو

لوراک
شعوری این کلمه را مرادف لورانک و لورآور آورده است به معنی آوند روغن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لورا
تصویر لورا
(دخترانه)
نام سازی است، چنگ، نام یکی از صورتهای فلکی شمالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوراک
تصویر خوراک
خوردنی، طعام، غذا، غذایی که از گوشت، سبزی و مانند آن تهیه می شود، کنایه از مورد پسند، مطلوب مثلاً سابقاً اخبار سیاسی خوراکش بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولاک
تصویر لولاک
اگر نبودی تو، اشاره به حدیث قدسی خطاب به پیغمبر اسلام، برای مثال «لولاک، لمّا خلقت الافلاک» ( اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لورک
تصویر لورک
کمان حلاجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لورانک
تصویر لورانک
ظرف روغن، دبه
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لُو)
انجیر قرمز است که در پایان فصل میرسد (در تداول گناباد خراسان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کمان حلاجی. (برهان). کمان ندّاف. لور. (جهانگیری). کمانی که بدان پنبه را پاک و پاکیزه کنند، نوعی از تیر پیکان دار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لُ رَ)
مصغر لور، تلفظی از لر. لرک: لورکی در مجلس وعظ حاضر شد. واعظ میگفت: صراط از موی باریکتر باشد و از شمشیر تیزتر... لوری برخاست و گفت: مولانا! آنجا دارابزینی یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند، گفت: نی. گفت: پس نیک به ریش خویش میخندی که اگر مرغ شوی از آنجا نتوانی پریدن. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 158)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آنچه خایند آن را. یقال: ماذاق لواکاً، ای مصاغاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زبان اورال وآلتایی قوم سمواید (شمال شرقی روسیه)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِوْ)
پیشگاه پالان شتر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مورکه
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان سیاه رود بخش افجۀ شهرستان تهران واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری گلندوک و 500گزی راه شوسۀ دماوند به تهران، دامنه و سردسیر، دارای 127 تن سکنه، آب آن از سیاه رود، محصول آنجا غلات، لوبیا، باغات و میوه جات، شغل اهالی زراعت، این ده کنار راه ماشین رو واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
موضعی به آمل مازندران، (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 113)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دبۀ روغن را گویند و بعضی گویند ظرفی باشد برنجی که روغن و غیره در آن کنند. جای روغن. آوند و ظرف روغن. لوراور. (برهان). لولانک. لوراک. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش ژیرند از ولایت لیبورن به فرانسه، دارای شرابهای خوب و 1628 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرکّب از: لو + لا + ک ضمیر، اگر نبودی تو.
- خواجۀ لولاک یا سید لولاک، رسول اکرم صلوات اﷲ علیه و اشاره است به حدیث قدسی که خدای تعالی خطاب به او علیه السلام فرموده است: ’لولاک لما خلقت الافلاک’، اگر تو نبودی آسمانها نیافریدمی:
تنش محرم تخت افلاک بود
سرش صاحب تاج لولاک بود.
نظامی.
ترا عز لولاک تمکین بس است
ثنای تو طه و یس بس است.
سعدی.
خواجۀ لولاک و سلطان رسل
مقتداو رهنمای جزء و کل.
؟
لغت نامه دهخدا
(لَ کَسِ)
دهی از دهستان کسلیان، بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقعدر هشت هزارگزی خاوری زیرآب. کوهستانی، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 50 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودکسلیان. محصول آنجا برنج و غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
خمیر کوچک، چونه، (دزی ج 1 ص 126)
لغت نامه دهخدا
نام آلتی در موسیقی، چنگ رومی، (التفهیم)، صنج، چنگ، و آن کلمه یونانی است،
نام صورت نهم از نوزده صورت شمالی فلکی قدماست و عرب آن را نسر واقع و نیز سلحفات گویند، (مفاتیح)، یکی از صور شمالی و آن چنگ رومی باشد و گاهگاه او را کشف نام کنند، (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
قوت. طعام. (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه مرکب از ’خور’ بمعنی خورش و ’اک’ کلمه مفید معنی نسبت است. (از غیاث اللغات).
- هم خوراک، هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد.
، توشه. ذخیره. تدارک، نان روزینه، خورش، به اصطلاح هندی یک نوع اضافه مواجبی که کشاورزان به کسی دهند که وی را برای جمع کردن مالیات می فرستند، چیزی که خوردنی باشد، مقداری از خورش. (ناظم الاطباء). خوردنی برای یک تن. (یادداشت بخط مؤلف). چون: یک خوراک بیفتک، یک خوراک کتلت، یک مقدار شربت از دواء و از آب. (ناظم الاطباء). چون:یک خوراک سولفات دوسود، پختنی. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوراک فرنگی، پختنی فرنگی. غذائی که فرنگان پزند. غذائی که به اسلوب فرنگی پخته شود.
، قابل اکل. قابل خوردن.
- بدخوراک، غیرقابل اکل. بدمزه. بدطعم.
- خوش خوراک، قابل اکل. خوشمزه. خوش طعم.
، خورنده.
- بدخوراک، آنکه خوب نمی خورد. آنکه هر غذایی نمی خورد.
- خوش خوراک، آنکه خوب غذا می خورد. آنکه بهر غذائی می سازد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورک. رجوع به ورک شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از لواک
تصویر لواک
خاییدنی جویدنی
فرهنگ لغت هوشیار
کمان حلاجی کمان حلاجی کوچک، کمان حلاجی (عموما)، نوعی از تیر پیکان دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لورانک
تصویر لورانک
دبه، ظرف روغن ظرفی فلزی که در آن روغن و غیره کنند دبه روغن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از سروای: لو لاک لما خلقت الافلاک اگر نبودی تو سپهران را نمی آفریدم اگر نبودی تو. توضیح ماخوذ از آیه حدیث قدسی خطاب به پیغمبراسلام ص: لولاک لما خلقت الافلاک. (اگر تو نبودی من فلکها را نمی آفریدم: ترا عز لو لاک تمکین بس است ثنای تو طه ویس بس است. (سعدی) یا خواجه (سید) لولاک. پیغمبر اسلام ص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراک
تصویر خوراک
قوت، طعام چیز خوردنی طعام خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراک
تصویر اوراک
ویرانه، ریهیده ، خرابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لورانک
تصویر لورانک
((نَ))
دبه روغن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوراک
تصویر خوراک
((خُ))
طعام، خوردنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لورک
تصویر لورک
((رَ))
کمان حلاجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوراک
تصویر خوراک
تغذیه، غذا
فرهنگ واژه فارسی سره
آذوقه، جیره، خواربار، خوردنی، شیلان، طعام، طعمه، غذا، قوت، مائده، نان
متضاد: پوشاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کویر، بیابان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کسلیان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دوز، غذا، مقدار معیّن
دیکشنری اردو به فارسی