جدول جو
جدول جو

معنی لوذع - جستجوی لغت در جدول جو

لوذع
(لَ ذَ)
مرد چست تیزخاطر زیرک زودفهم چرب زبان فصیح (که) گویا پرگالۀ آتش است. لوذعی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوذع
مرد چست تیز خاطر زیرک فصیح
تصویری از لوذع
تصویر لوذع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لذع
تصویر لذع
با زبان و سخن زشت کسی را آزردن، سوختن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کَ دَ)
تیزرائی
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
رجوع به لوزه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لوعه. سوختن دوستی دل کسی را و بیمار ساختن. (منتهی الارب). اندوه و محبت عشق دل را بسوختن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، سوزش عشق. (منتخب اللغات) ، بددل گردیدن، حریص و بدخوی گشتن، برگردانیدن آفتاب گونۀ چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وَ لَ)
پناه گرفتن به چیزی. (منتهی الارب). پناه گرفتن به کسی یا به چیزی یا به جائی. (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). پناه جستن. پناه بردن، پوشیده شدن به چیزی. لواذ یا لواذ یا لواد. لیاذ. یقال: لاذ به لوذاً و لواذاً و لیاذاً، گرد گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کرانۀ کوه و جانب آن، آنچه بدان احاطه کنند، خم رودبار. (منتهی الارب). کرانۀ وادی. (منتخب اللغات). ج، الواذ
لغت نامه دهخدا
(لَ ذُلْ حَ صا)
نام قریه ای است به جبل عامل، کوهی است در یمن. (منتهی الارب). کوهی است به یمن میان نجران بنی الحارث و میان مطلعالشمس. و میان لوذ و مطلعالشمس در این ناحیه کوهی معروف نیست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سوختن آتش. (منتهی الارب). سوزانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). احراق. بسوختن. (زمخشری). سوختن آتش کسی را. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: باذال معجمه نزد پزشکان کیفیتی است بسیار نافذ و لطیف و آن، گاه اتصال تفرقی کثیرالعدد متقارب الوضع و صغیر المقدار ایجاد کند و ازینرو تفرقها بالانفراد محسوس نباشد اما من حیث المجموع مانند الم و درد واحدی نماید پس لذع همان کار کند که از فرط حرارت مقتضی نفوذ و لطف انجام گیرد. پس لذع تابع حرارت باشد. و شیئی را که این کیفیت در او احداث میشود لذاع و لاذع نامند مانند خردل که در مورد ضماد استعمال گردد. کذا فی شرح الاشارات و بحر الجواهر، برگردانیدن آتش گونۀ چیزی را. (منتهی الارب). پرهودن، رنجانیدن دوستی دل کسی را. (منتهی الارب) ، سوزش دادن کسی به زبان. گویند نعوذ باﷲ من لواذعه. (منتهی الارب). حذو. گزیدن، ناسزا گفتن، نیم داغ کردن شتر را، یقال لذع بعیره لذعه او لذعتین اذا وسمه بطرف المیسم رکزه او رکزتین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
لوع. بددل گردیدن و حریص و بدخوی گشتن. (منتهی الارب). رجوع به لوع شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
سیاهی سر پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ دِ)
جمع واژۀ لاذعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
نعت فاعلی از لذع به معنی سوزاندن و برگردانیدن آتش، گونۀچیزی را. (از منتهی الارب). سوزان. سوزنده. (غیاث) ، دردی است که صاحب آن پندارد که آن عضو میسوزد. (شرح نصاب). و شیخ الرئیس در ’الاوجاع التی لها اسماء’ گوید: الوجع اللاذع هومن خلط له کیفیه حاده. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: المی سوزاننده است و به تازی لذّاع گویند. رجوع به وجع شود. آن است که اتصال عضو را متفرق سازد بقوه نفاذۀ خود. (از بحرالجواهر) ، هوالدواء الذی له کیفیه نفاذهجدالطیفه یحدث فی الاتصال تفرقاً کثیرالعدد متقارب الوضع صغیر المقدار فلا یحس کل واحد بانفراده و یحس ّ الجمله کالوضع الواحد مثل الضماد الخردل بالخل و الخل نفسه. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 119 سطر 21). هرچه به کیفیت حارۀ لطیفه نفوذ در اجزاء عضو کرده تفرق اتصال در منافذ کثیرۀ قریب بهم احداث کند و نفوذ هر جزء آن بانفراده محسوس نباشد مثل ضماد خردل با سرکه
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ عی ی)
تیزدل. (مهذب الاسماء). تیزیاب. تیزرای. المعی. (نصاب الصبیان). تیزخاطر. ظریف. زودیاب. به غایت زیرک و زودیابندۀ معانی. (غیاث). سریعالانتقال. مرد چست تیزخاطر زیرک زودفهم چرب زبان فصیح (که) گویا پرگالۀ آتش است. لوذع. (منتهی الارب). الخفیف الذکی الظریف الذهن الحدید الفؤاد و اللسن الفصیح کانه یلذع بالنار من ذکائه و توقد خاطره. یقال: رجل لوذع و لوذعی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سوختن، رنجاندن، زخم زبان زدن، نیمداغ کردن شتر را سوزانیدن (آتش) احتراق، سوزش دادن زبان کسی را زبان گز شدن، کیفیتی است بسیار نافذ و لطیف که من حیث المجموع مانند الم و درد و احدی نماید. پس لذع همان کار کند که از فرط حرارت مقتضی نفوذ و لطف انجام گیرد پس لذع تابع در او احداث میشود لذاع و لاذع نامند مانند خردل که در مود ضماد استعمال گردد: سده و دیدان و استسقا و سل کسر و ذات الصدر و لذع و درد دل. (مثنوی. چا. خاور. ص 307) توضیح در مثنوی نیکلسون یافته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوع
تصویر لوع
بد دل شدن، دل کسی را سوزاندن، بدخو شدن، رنگ باختن ازآفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوذ
تصویر لوذ
کوه کنار، خم رود بار، خم دره، پناه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز شیرین و چرب (خواه لقمه و خواه سخنان خوب و دلکش)، فروتنی چاپلوسی تملق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولع
تصویر لولع
سیاهی سر پرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاذع
تصویر لاذع
سوزان سوزنده، دردیست که صاحب آن پندارد که عضو دردمند میسوزد لذاع
فرهنگ لغت هوشیار
زیرک زود یاب، گشاده زبان سخنور مرد چست تیز خاطر زیرک فصیح سریع الانتقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاذع
تصویر لاذع
((ذِ))
سوزان، سوزنده، دردی است که صاحب آن می پندارد که عضو درمند می سوزد
فرهنگ فارسی معین