جدول جو
جدول جو

معنی لودکتن - جستجوی لغت در جدول جو

لودکتن
اخم کردن، ناراحت شدن، قهرکردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بر روی چهار دست و پا راه برود، ستوری که بد راه برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اودکلن
تصویر اودکلن
مادۀ عطری مرکب از آب، الکل و اسانس های مختلف
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
نام شهری به انگلستان (بدفورد) ، دارای 57000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
آنکه به زانو و دست راه رونده باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام کرسی بخش وین از ولایت شاتل رلت. دارای راه آهن و 5059 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
که زود عداوت و دشمنی نماید:
فلک کو دیرمهر و زودکین است
در این محنت سرا کار وی این است
یکی را برکشد چون خور بر افلاک
یکی را افکند چون سایه بر خاک،
جامی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
دام صیاد، اسلحه ای از قبیل شمشیر و گرز و کمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر بوئین و150هزارگزی راه عمومی، جلگه و معتدل، دارای 758 تن سکنه، آب آن از رود خانه خررود، محصول آنجا غلات و باغات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دشت پیل بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه، واقع در 22500گزی باختری اشنویه و پنج هزارگزی شمال ارابه رو آقبلاغ، دره و سردسیر، دارای 87 تن سکنه، آب آن از رود لورکان و چشمه، محصول آنجا غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زودکین
تصویر زودکین
کسی که زود عداوت و دشمنی نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بزانو و دست راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لودادن
تصویر لودادن
فاش کردن، راز او را آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خواب آلود، کسی که دایم چرت می زند
فرهنگ گویش مازندرانی
آب تنی کردن، در آب افتادن، غرق شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خسته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برق افتادن، تمییز شدن، آشکار شدن، آشکار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کج افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
گره افتادن نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
از کار افتادن، کم شدن میل جنسی، مبارزه بین دو گوسفند نر
فرهنگ گویش مازندرانی
آشکار شدن، ظاهر شدن، روشن شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دویدن، به دو افتادن، آغاز به دویدن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پررو شدن، وقیح شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، پا در راه گذاشتن، روانه شدن برای انجام کار
فرهنگ گویش مازندرانی
نظر کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شایع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برازنده بودن، خوابیدن، خسته شدن، بیمار شدن، به زمین خوردن، روبرو شدن
فرهنگ گویش مازندرانی