جدول جو
جدول جو

معنی لود - جستجوی لغت در جدول جو

لود
ابن سام بن نوح (سفر پیدایش 10:22) که محتمل است جد لوبیان باشد (ارمیا 46:9)، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
لود
لو لود نام کرسی بخش سارت ولایت لافلش، کنار رود لوآر به فرانسه، دارای راه آهن و 3325 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
لود
به معنای پناه و به معنای طاغ از مجعولات شعوری است
لغت نامه دهخدا
لود
(سَرْ وَ کَ)
الود (یعنی سرکش و نافرمانبردار) گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لودگی
تصویر لودگی
شوخی و مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوده
تصویر لوده
شوخ، خوش طبع
کواره، سبد بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لودی
تصویر لودی
جوانمرد، باغیرت، رند، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلود
تصویر خلود
همیشه بودن، همیشه ماندن، جاودان بودن، همیشه زیستن، دوام، پایداری، ماندگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلود
تصویر آلود
آلودن، پسوند متصل به واژه به معنای آلوده مثلاً اشک آلود، خواب آلود، خون آلود، زهرآلود
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
بقاء. همیشگی. (منتهی الارب). دوام. (یادداشت بخط مؤلف) : ادخلوها بسلام ذلک یوم الخلود. (قرآن 34/50) : این جهان گذرنده دار خلود نیست. (تاریخ بیهقی). خلود درنگ چیزی است اندر جایی همیشه. (جامع الحکمتین ناصرخسرو).
گوید همی قضا که من اندر جهان ملک
حکم بقای شاه خلود بقا کنم.
مسعودسعد.
این ظفرت بر خلود ملک ضمان است.
مسعودسعد.
خواهرانت یافته ملک خلود
تو گرفته ملکت کور و کبود.
مولوی.
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش
که محالست درین مرحله امکان خلود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
آواز دادن چقماق و آتش ندادن. (منتهی الارب). کندشدن آتش زنه. (تاج المصادر بیهقی). بیرون نامدن آتش آتش زنه. (مصادر زوزنی) ، بخیل گردیدن. (منتهی الارب). ندادن چیزی سائل را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
اسب خوی ناکننده. (منتهی الارب). اسب بی خوی. اسب که خوی نیاورد. (مهذب الاسماء) ، دیگ دیربجوش آینده، ناقۀ کم شیر درشت پوست پستان، بر کوه برآینده از بیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ وَدد)
مسن و سخت، و یا غلیظ و ضخیم. (از لسان العرب). رجوع به علودّ شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ وَدد)
دراز و بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کبیر. (از اقرب الموارد) : رجل علودالعنق، مرد درازگردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل علود، سخت و قسی، مسن و سخت، و یا غلیظ و ضخیم. رجوع به علود شود، بزرگ و سالخورده. (از لسان العرب) ، مهتر استواررای باوقار. (منتهی الارب). مهتر رزین و باوقار. (از اقرب الموارد). مهتر رزین و بزرگ و ثخین. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
چاه پرآب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَذْ ذُ)
کهنه و قدیمی شدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَصْ صُ)
همیشه ماندن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). جاودان شدن. جاویدان ماندن. (یادداشت بخط مؤلف). خلد، مقیم گردیدن در جای. خلد، موی هنوز سپید نشده کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خلد، جاودانه کردن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به ’خلد’ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مقیم شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن به جائی و بلد ساختن آن را. (منتهی الارب). در جایی اقامت کردن و یا جایی را بعنوان شهر برگزیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قدمت و کهنگی. (ناظم الاطباء) ، گویند انقطع بلوطی، یعنی منقطع شد حرکت من یا شکسته شد دل من یا پشت من. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، درخت بلوط. واحد آن بلوطه. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
در کلمات مرکبه از قبیل آردآلود، اشک آلود، بت آلود، تراب آلود، تهمت آلود، خاک آلود، خشم آلود، خواب آلود، خون آلود، خوی آلود، ریگ آلود، زهرآلود، سرمه آلود، شکرآلود، غرض آلود، غضب آلود، گردآلود، گل آلود، مشک آلود، می آلود، مخفّف آلوده است:
ریشی چگونه ریشی، چون مالۀ بت آلود
گوئی که دوش تا روز با ریش گوه پالود
عماره
دو چشم موژان بودیش خوب و خواب آلود
بماند خواب و شد آن نرگسش که موژان بود
عماره
نهاد آن روی خوی آلود بر خاک
ابر شاه آفرینگر با دل پاک
(ویس و رامین)
گفت زندگانی خداوند دراز باد روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود که صید گوزنان نمایند که این در سخت بسته است (تاریخ بیهقی)
هزار ف تنه خوابیده را کند بیدار
دو چشم مست تو از یک نگاه خواب آلود
سعدی
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شدمگر
زآنکه زد بر دیده آبی روی رخشان شما
حافظ
حافظ بخود نپوشید این خرقۀ می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ
القضض، ریگ آلود شدن (تاج المصادر بیهقی) و رجوع به آلوده شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
آنکه بسوی عدل میل نکند و منقاد نگردد. سرکش و نافرمانبر. ج، الواد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به الواد شود.
لغت نامه دهخدا
مرد تنها، دیگ دیر جوش، ماده کم شیر زفت گردیدن زفتی، آتش زنه که آوا کند و آتش ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلود
تصویر خلود
بقا، همیشگی، جاودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلود
تصویر جلود
جمع جلد، پوست ها جمع جلد پوستها
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی آلوده آید: آرد آلود خشم آلود خون آلود زهر آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلود
تصویر بلود
شهر نشینی، شهر سازی
فرهنگ لغت هوشیار
خوش طبع، آنکه سخنان خنده آور گوید برای لذت خویش و دیگران بخلاف مسخره که برای دیگران گوید تا چیزی بدو دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لودگی
تصویر لودگی
ظرافت، مزاح، مسخرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لودادن
تصویر لودادن
فاش کردن، راز او را آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلود
تصویر خلود
((خُ))
همیشه بودن، جاوید بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوده
تصویر لوده
((لَ دِ))
سبد، کواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوده
تصویر لوده
خوش طبع، بذله گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لودگی
تصویر لودگی
((لُ دَ یا دِ))
مسخرگی
فرهنگ فارسی معین
((لُ دِ))
ماشینی دارای بیل بزرگ و گود برای برداشتن موادی مثل برف یا خاک و ریختن آن ها در جای دیگر، خاک بردار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
ابدیت، بقا، پایایی، جاودانگی، دوام، مخلد
متضاد: ناپایایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد