پیغام. (منتهی الارب). پیغام و رسالت. (ناظم الاطباء) ، پیغامبر. (منتهی الارب). رسول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). الوک. (اقرب الموارد) : هذا علوج صدق و ألوک صدق، به یک معنی (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، یعنی این رسول امین و صادقی است. (ناظم الاطباء)
پیغام. (منتهی الارب). پیغام و رسالت. (ناظم الاطباء) ، پیغامبر. (منتهی الارب). رسول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). الوک. (اقرب الموارد) : هذا علوج ُ صدق و ألوک صدق، به یک معنی (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، یعنی این رسول امین و صادقی است. (ناظم الاطباء)
تیر لغزنده از کمان، سریع و شتاب، قدح زلوج، کاسۀ زود لغزان از دست، عقبه زلوج، راه کوه دور و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
تیر لغزنده از کمان، سریع و شتاب، قدح زلوج، کاسۀ زود لغزان از دست، عقبه زلوج، راه کوه دور و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
تهی کردن شیردوشه را از شیر در کاسه. (از منتهی الارب). منتقل کردن شیر را به کاسه پس از دوشیدن شتران. (از اقرب الموارد) ، تهی کردن دلو را از آب. (از منتهی الارب). دلو از سر چاه فراگرفتن تا آب در حوض ریزی. (تاج المصادر بیهقی). دلو را گرفتن و آنرا از سر چاه به لب حوض بردن تا در آن خالی کند. (از اقرب الموارد) ، بار را با سنگینی بلند کردن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دلج. رجوع به دلج شود
تهی کردن شیردوشه را از شیر در کاسه. (از منتهی الارب). منتقل کردن شیر را به کاسه پس از دوشیدن شتران. (از اقرب الموارد) ، تهی کردن دلو را از آب. (از منتهی الارب). دلو از سر چاه فراگرفتن تا آب در حوض ریزی. (تاج المصادر بیهقی). دلو را گرفتن و آنرا از سر چاه به لب حوض بردن تا در آن خالی کند. (از اقرب الموارد) ، بار را با سنگینی بلند کردن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دَلج. رجوع به دلج شود
به لغت یونانی به معنی دراز باشد که به عربی طویل خوانند، (برهان)، این کلمه که برهان قاطع آن را یونانی گفته به معنی دراز، اصل آن لاتینی است و گمان میکنم از اریستولش لنگ زراوند طویل مأخوذ است، مصحفاً
به لغت یونانی به معنی دراز باشد که به عربی طویل خوانند، (برهان)، این کلمه که برهان قاطع آن را یونانی گفته به معنی دراز، اصل آن لاتینی است و گمان میکنم از اریستولش لنگ زراوند طویل مأخوذ است، مصحفاً
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 50هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی و جنگلی، معتدل مرطوب و مالاریائی. دارای 205 تن سکنۀ مازندرانی و فارسی زبان. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات، عسل و ارزن. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (از سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 123)
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 50هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی و جنگلی، معتدل مرطوب و مالاریائی. دارای 205 تن سکنۀ مازندرانی و فارسی زبان. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات، عسل و ارزن. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (از سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 123)
دهی از دهستان پیچرانلو از بخش باجگیران شهرستان قوچان، واقع در 29هزارگزی جنوب باختری باجگیران و 21هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی قوچان به باجگیران. کوهستانی و سردسیر. دارای 5 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان پیچرانلو از بخش باجگیران شهرستان قوچان، واقع در 29هزارگزی جنوب باختری باجگیران و 21هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی قوچان به باجگیران. کوهستانی و سردسیر. دارای 5 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نوعی از مخلصه است و آن رستنیی باشد بسیار درشت و خشن. گل آن کبود و تخمش سیاه است. در سنگستان و کوهستان میروید. (برهان قاطع) (آنندراج). مؤلف جامعالادویه گوید: الوج در شکل شبیه به بیش است و در بلاد عجم کازرک نامند و مؤلف اختیارات آنرا نوعی از مخلصه شمرده است. (از تحفۀ حکیم مؤمن ص 32). زعرور. نمتک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و رجوع به زعرور شود
نوعی از مخلصه است و آن رستنیی باشد بسیار درشت و خشن. گل آن کبود و تخمش سیاه است. در سنگستان و کوهستان میروید. (برهان قاطع) (آنندراج). مؤلف جامعالادویه گوید: الوج در شکل شبیه به بیش است و در بلاد عجم کازرک نامند و مؤلف اختیارات آنرا نوعی از مخلصه شمرده است. (از تحفۀ حکیم مؤمن ص 32). زعرور. نَمتَک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و رجوع به زعرور شود