لاتینی تازی گشته دود هندی گیاهی است ار رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که علفی است. گلهایش برنگهای سفید و آبی و بنفش میباشند و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 200 گونه از این گیاه شناخته شده که متعلق بنواحی معتدل و گرم کره زمینند. انساج این گیاه در پزشکی ضد تنگی نفس و آسم بکار میرود تنباکوی هندی دخان هندی تبغ هندی
لاتینی تازی گشته دود هندی گیاهی است ار رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که علفی است. گلهایش برنگهای سفید و آبی و بنفش میباشند و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 200 گونه از این گیاه شناخته شده که متعلق بنواحی معتدل و گرم کره زمینند. انساج این گیاه در پزشکی ضد تنگی نفس و آسم بکار میرود تنباکوی هندی دخان هندی تبغ هندی
نوعی شیرینی زرد رنگ که مخلوط ماست و نشاسته را با قیف کیسه ای مخصوص در روغن داغ می ریزند و پس از برشته شدن در شیرۀ شکر می اندازند، زولبیا. چون به شکل زالو از قیف ریخته می شود «زلو بیا» نامیده شده
نوعی شیرینی زرد رنگ که مخلوط ماست و نشاسته را با قیف کیسه ای مخصوص در روغن داغ می ریزند و پس از برشته شدن در شیرۀ شکر می اندازند، زولبیا. چون به شکل زالو از قیف ریخته می شود «زلو بیا» نامیده شده
زلوبیا، زلابیه، شیرینیی است که از آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این آمیخته در روغن کنجد داغ بوسیلۀ قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیرۀ شکر درست کنند، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به زلوبیا شود
زلوبیا، زلابیه، شیرینیی است که از آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این آمیخته در روغن کنجد داغ بوسیلۀ قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیرۀ شکر درست کنند، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به زلوبیا شود
مرد سبک بی وقار و بی تمکین و رذل و سفله. (آنندراج) : هرکه در کون هلد بغا باشد گر مزکّی شهر ما باشد تیز بر ریش آن مزکّی کو کارسازش لوالوا باشد. کمال اسماعیل
مرد سبک بی وقار و بی تمکین و رذل و سفله. (آنندراج) : هرکه در کون هلد بغا باشد گر مزکّی شهر ما باشد تیز بر ریش آن مزکّی کو کارسازش لوالوا باشد. کمال اسماعیل
کشور لیبریا، نام جمهوری کنار گینه به آفریقا مؤسس به سال 1822 میلادی به مساحت 94500هزار گز مربع و دارای حدود 2میلیون تن سکنه. مرکز آن منرویا و محصول آن قهوه است
کشور لیبریا، نام جمهوری کنار گینه به آفریقا مؤسس به سال 1822 میلادی به مساحت 94500هزار گز مربع و دارای حدود 2میلیون تن سکنه. مرکز آن مُنرویا و محصول آن قهوه است
بزبان زند و پازند دندان را گویند و به عربی سن خوانند. (برهان). این کلمه هزوارش کلمه ’دست گرو’ پهلوی به معنی سند و پیمان و رهن است و ظاهراً سند را در معنی کلمه سن عربی خوانده و به معنی دندان گرفته اند. در برهان قاطع چ کلکته آمده که زندان را گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین)
بزبان زند و پازند دندان را گویند و به عربی سن خوانند. (برهان). این کلمه هزوارش کلمه ’دست گرو’ پهلوی به معنی سند و پیمان و رهن است و ظاهراً سند را در معنی کلمه سن عربی خوانده و به معنی دندان گرفته اند. در برهان قاطع چ کلکته آمده که زندان را گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین)
جمع واژۀ لولی. رجوع به لولی شود: خبر شکست او (یعنی زکی خان) که به وکیل الدوله رسید، فرقۀ لولیان و جماعت الواط به استقبال زکیخان فرستاد. (تاریخ زندیه گلستانی). در تحقیق احوال طوایف و اقوام بشری سرگذشت لولیان، داستانی دلنشین و شگفت انگیز دارد، این مشتی مردم جهانگردخانه بدوش سرگشتۀ آواره که زندگی آنها آثار ارزنده به بودلر، پوشکین، هوگو و بسیاری گویندگان و هنرمندان دیگر الهام کرده است از دیرباز در همه جای دنیا پراکنده بوده اند و سرگذشتی مبهم و رازناک و شگفت انگیز داشته اند. زندگی آنها ساده و خشن و دور از هیاهو و خالی از ماجرا گذشته است. مثل دریا وحشی و مثل نسیم آزاد زیسته اند، همواره در میان طوفان حوادث بوده اند، اما هیچگاه دستخوش امواج طوفان نگشته اند. پیوسته از کنار تمدنها و فرهنگهای بشری گذشته اند، لیکن هرگز خود را به قیود آن گرفتارندیده اند. حتی مثل بسیاری از اقوام کهن نیز گذشتۀ خود، سرگذشت پدران خود را جز در سرودها و تصنیف های دیرین خود به دست فراموشی سپرده اند. با اینهمه در تاریخ و ادبیات ما از آنها بسیار یاد میشود. نه همان شادخواری و رامشجوئی و خنیاگری و سرگردانی و بی سر و سامانی آنها مورد توجه شاعران و نویسندگان ما واقع شده است، بلکه در تاریخ گذشتۀ ما نیز داستانهائی در باب اصل و منشاء آنها ذکر کرده اند. نوشته اند که بهرام گور عده ای از آنها را برای رامشگری و خنیاگری از هند به ایران آورد و در سراسر ایران پراکنده کرد. نیز گفته اند که شاپور هنگام بستن بند شوشتر چند هزار از این طایفه را از کابل احضار کرده به خوزستان و شوشترآورد، روز مردان ایشان عملگی کردندی و شب زنان ایشان به کار آب و به رقاصی و هم بستری مردان به سر بردندی. در ادبیات ما از چنگ ونای لوریان بسیار یاد کرده اند. منوچهری گفته است: این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار. نیز از دزدی و راهزنی و طراری آنها سخن گفته اند. جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی گوید: رومی روز آب کارت برد و تودر کار آب لوری شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار. باز از بیشرمی و شوخ طبعی آنان یاد کرده اند. حافظ راست: صبا زآن لولی شنگول سرمست چه داری آگهی چون است حالش. و هم از پریشانی زندگی و بی سامانی و آشفتگی خانه و بنگاه آنها سخن رانده اند. کمال اسماعیل میگوید: با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا همواره همچو بنگه لوری است خان و مان. در تاریخ ایران نام لوریان نخست در داستان های مربوط به روزگار ساسانیان آمده است، نوشته اند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند درخواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد. روایتی که مؤلف غرر اخبار در این باره آورده است بدین گونه است: ’... گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب بر سبزه چمن نشسته اند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع محروم داشته اند بنکوهید. گفتند: ای ملک ! امروز رامشگری به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم. بهرام گفت: در کار شما خواهم نگریست. پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته بدانها بپردازند و این لوریان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند از بازماندگان آنانند. همین داستان در مجمل التواریخ و القصص بدین گونه است که بهرام ’... کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنکه مردمان بی رامشگر شراب خوردندی. پس بفرمود تا به ملک هندوان نامه نوشتند و از وی کوسان خواست و کوسان به زبان پهلوی خنیاگر بود. پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامدند زن و مرد لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند و ایشان را ساز و چهارپا دادتا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند. اما فردوسی در نقل داستان تا اندازه ای به تفصیل گرائیده است و آن را با شاخ و برگهائی آراسته، میگوید: وز آن پس به هر موبدی نامه کرد کسی را که درویش بد جامه کرد بپرسیدشان گفت بی رنج کیست به هر جای درویش و بی گنج کیست ز کار جهان یکسر آگه کنید دلم را سوی روشنی ره کنید بیامدش پاسخ ز هر موبدی ز هر نامداری و هر بخردی که آباد بینیم روی زمین به هر جای پیوسته گشت آفرین مگر مرد درویش کز شهریار بنالد همی وز بد روزگار که چون می گساردتوانگر همی به سر بر ز گل دارد افسر همی بر آواز رامشگران می خورد چو ما مردمان را به کس نشمرد تهی دست بی رود و گل می خورد توانگر همان جان و دل پرورد بخندید از آن نامه بسیار شاه هیونی برافکند پویان به راه به نزدیک شنگل فرستاد کس چنین گفت کی شاه فریادرس از آن لوریان برگزین ده هزار نر و ماده بر زخم بربط سوار فرستی بر من مگر کام من برآید از آن نامدار انجمن چو نامه به نزدیک شنگل رسید سر از فخر بر چرخ کیوان کشید هم آنگاه شنگل گزین کرد زود ز لوری کجا شاه فرموده بود چو لوری بیامد به نزدیک شاه بفرمود تا برگشادند راه به هر یک یکی گاو داد و خری ز لوری همی ساخت برزیگری همان نیز خروار گندم هزار بدیشان سپرد آنکه بد پایکار بدان تا بورزد به گاو و به خر ز گندم کند تخم و آرد به بر کند پیش درویش رامشگری ورا رایگانی کند کهتری بشد لوری و گاو و گندم بخورد بیامد سر ساله رخساره زرد بدو گفت شاه این نه کار تو بود پراکندن تخم و کشت و درود خری ماند اکنون بنه برنهید بسازیدرود و بریشم دهید کنون لوری از پاک گفتار اوی همی گردد اندر جهان چاره جوی سگ و گرگ همسایه و هامراه به دزدی شب و روز پویان به راه. حمزۀ اصفهانی نیز همین داستان را با اندک تفاوتی نقل کند و گوید که جماعت ’زط’ از نژاد این هندوان بازمانده اند. کسانی که این داستان را درباره نژاد و تبار لوریان آورده اند بیشترشان پیش از این داستان از مسافرت بهرام گور به هند نیز سخن رانده اند. فردوسی در این باره حکایت هائی زیبا با آب و رنگ حماسی نقل کرده است که آوردن آن در اینجا ضرورت ندارد. مسعودی مینویسد:... و او (یعنی بهرام) پیش از این (یعنی پیش از جنگ با خاقان) ناشناخته به هند رفت تا از اخبار آنان آگهی یابد و به شبرمه یکی از پادشاهان هند پیوست و در خدمت او به جنگ پرداخت و او را در برابر دشمنی یاری داد تا ملک هند او رایکی از اساورۀ فارس شمرد و دختر خویش به زنی بدو داد و ابن بلخی میگوید:...و لنگرها جمع آمدند و روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند و دختر را به زنی بهرام داد و دیبل و مکران به بهرام داد. آیا داستان مسافرت یا لشکرکشی بهرام گور به هند چنانکه در روایات ایرانی آمده است صحت دارد؟ اسناد موثقی در این باره در دست نیست، اما قرائن و امارات نشان میدهد که در آن زمان بین ایران و هند روابطی سیاسی وجود داشته است و حتی شاید بعضی از پادشاهان هند در ازای جلوگیری از هیاطله (هیتالیان) که برای آن کشور نیز خطرناک بوده اند ایالت سند و مکران را به بهرام واگذار کرده باشند. مسئلۀ مهاجرت لولیان نیز باید یک مسئلۀ سیاسی مربوط به روابط ایران و هند و یا مربوط به سختی زندگی لولیان در هندباشد. آنچه درباره مکاتبۀ بهرام با شنگل و درخواست فرستادن خنیاگران هند نوشته اند افسانه ای بیش نیست.بدین گونه چنانکه از تاریخها و داستانها برمی آید لولیان ایران از سرزمین هند بدین جا آمده اند. اتفاقاً درباره لولیان اروپا نیز با همه اختلافی که درباره نژاد و تبار آنها هست محققان این نکته را پذیرفته اند که سرزمین اصلی آنها هند بوده است. تحقیقات و پژوهشهای نژادشناسی نیز که کوپرنیکی در یکی از بیمارستانهای بخارست انجام داده است، نشان میدهد که جمجمۀ لولیان اروپای شرقی با جمجمۀ هندوان طبقات پست شباهت بسیار دارد. مطالعات زبان شناسی نیز این نکته را تأیید میکند. لهجه های مختلف این طوایف هم از جهت لغات و هم از حیث ساختمان در سراسر اروپا با لهجه های طبقات پست هندو شباهت دارد. گذشته از آن نام رم که این طایفه در اروپا به خود میدهند به نظر نمی آید که با کلمه روم امپراطوری معروف مناسبت داشته باشد. از این رو عقیدۀ میکلوزیش که نام آن را با کلمه دوما و دمبا که نام طایفۀ پست از مردم هند علیا باشند تطبیق کرده است، چه بسا که مطابق واقع باشد. بعضی از نامهای دیگر نیز که در اروپا بر این طایفه اطلاق میشود از ارتباط آنان با سرزمین هندوستان حکایت میکند. درباره کلمه Tzigane که در بیشتر نقاط اروپا بر این طایفه اطلاق میشود گفتگو بسیار کرده اند. اگر مفهوم آن چنانکه بعضی از لغت شناسان پنداشته اند به معنی بنسودنیها باشد به رغم سایر احتمالات و به حکم قرائن دیگر میتوان آنان را با ’نجس’های هند مربوط کرد. کلمه Sinti نیز که در پیه مون و لیتوانی بر آنان اطلاق میشود نام سند را که در قصص ایرانی با سرگذشت لولیان مربوط میشود به خاطر می آورد. و در هر حال، بسیاری از قرائن و امارات ارتباط و انتساب این طایفه را که در سراسر جهان قدیم به نامهای مختلف پراکنده بوده اند با سرزمین هند مشخص و معلوم میکند. ظهور لولیان در اروپااز قرن چهاردهم میلادی فراتر نمی رود. مقارن قرن پانزدهم میلادی بود که آنها اروپای غربی را عرصۀ استیلای خویش کردند. بسیاری در آن زمان گمان میبردند که آنهااز اهل Boheme میباشند، از این رو آنها را بوهمی خواندند و این نام در زبان فرانسه هنوز بر آنها مانده است. بعضی نیز آنها را مصری شمردند و نام Gypsies که در زبان انگلیسی به آنها داده شده است از اینجاست. زندگی مرموز و آلوده و آمیخته با دزدی و نابکاری این طایفه که آنان را به مثابۀ بازماندگان نسل جادوگران قدیم معرفی میکند، در اروپا از دیرباز خشم و نفرت مردم را نسبت به آنان برانگیخته است. این مردمی که خشم و کینۀ تمدن را مثل یک لعنت ابدی همه جا با خود همراه دارند، از دیرباز جادوگری و افسونکاری و فالگیری و مارفسائی و نیزه سازی و اسلحه گری را چون پیشۀ اجدادی می ورزیده اند، با چنین وضعی عجیب نیست که هنوز مثل خویشان و شاید نیاکان دیرین خود ’نجس’های هند چیزی از سرنوشت ’سامری جادوگر’ و ’یهودی سرگردان’ را با خویش داشته باشند. زندگی آنها در ایران هم که گویا وطن دوم آنها بوده است از اروپا بهتر نیست. در ایران نیز همه جا با نفرت و بیم و تحقیر و انزجار مردم روبه رو هستند. آنان را در فارس کولی، در آذربایجان قراچی، در عراق غربتی یا غربت، در خراسان قرشمال و در تهران غربیل بند مینامند. کلمه کولی را فرهنگ نویسان تحریفی از کابلی دانسته اند. قراچی نیز گویا همان لغت بسیار معروف غرچه است که در زبان فارسی به معنی ابله و پست و نابکار و بی شرم به کار رفته است. گفته اند: بفریبد دلت به هر سخنی روستائی و غرچه را مانی. و ابوالطیب مصعبی گوید: صد و اند ساله یکی مرد غرچه چرا شصت وسه زیست آن مرد تازی. واژۀ قرشمال را نیز تحریف گونه ای از غیرشمار، یعنی ’بی شمار’ یا ’در شمار بیگانه’ دانسته اند. نام (غربیل بند) یا (غربالبند) نیز از جهت حرفه و پیشه ای است که غالباً میورزند و چنانکه بعضی از آنان نیز که حرفۀ زرگری دارند به زرگر کرمانی نامبردار شده اند در جاهای دیگر نامهائی، مانند چنگیانه، گیلانی، سوزمانی، لولی، جوکی، کابلی، حرامی و زنگاری نیز بر آنها اطلاق میکنند که غالباً از جایگاه یا پیشه و شیوۀ زندگی آنها حکایت میکند. سایکس که تقریباً پنجاه سال پیش درباره آنها اطلاعاتی جمع آورده است، می گوید: ’تنها در آذربایجان پنج هزار خانواده از این طایفه زندگی میکنند و روی هم رفته در ایران نزدیک بیست هزار خانواده یا به عبارت دیگر یکصدهزار تن لولی سکونت دارند’. تحقیقات جدیدتر نشان میدهد که این ارقام تا اندازۀ بسیار در این اواخر نقصان یافته است. نوع زندگی آنان که فالگیری، آهنگری، آوازه خوانی، رقاصی، طلسم سازی، جادوگری، گاوبازی و غربالبندی است، در نقاط مختلف به اقتضای محیط و اقلیم تفاوت میکند، اما در هیچ جا محبت و علاقۀ مردم را به آنها جلب نکرده است. حتی با آنکه در زندگی روستائیان به وسیلۀ آهنگری و غربالبندی تأثیر مفیدی مخصوصاً در بعضی نقاط خراسان داشته اند و نیز با آنکه در آذربایجان و کردستان آوازه خوانی و رقاصی و مسخرگیشان مایۀ تفریح و سرگرمی بسیاری از مردم را فراهم میدارد، همواره مردم آنها را همه جا به منزلۀ بیگانه تلقی میکنند و نسبت بدانان چندان خوش بینی و مهربانی و همدردی از جانب مردم ابراز نمی شود. زندگی آنها درغالب نقاط ایران یک نوع تمدن شبانی را که به تمدن صنعتی نزدیک است نشان میدهد و از بسیاری جهات نیز طرزمعیشت و آداب و رسوم آنها با زندگی ایلات شباهت دارد. آنها در میان خود نظم و نسق خاصی با پاره ای آداب وقوانین مخصوص دارند که غالباً به وسیلۀ کلانتر و ’شاطرباشی’ شان معمول و مجری میگردد. زبان آنان نیز باآنکه در هر ناحیه تحت تأثیر لغات خاص محلی قرار گرفته است از عناصر مجهول و بیگانه مشترکی مشحون است که به نظر می آید یادگارهائی از زبانها و لهجه های قدیم هندی میباشد. احتمال داده اند که لهجه های ایشان در بسیاری از نقاط صورتهائی از یک زبان ساختگی و قراردادی باشد و این احتمال به نظر نابعید است. در هر حال از این نظر که ایران اولین سرزمین است که لولیان پس از خروج از هند در آن مسکن گرفته اند، مطالعه در لهجه های لولیان از لحاظ فقه اللغۀ فارسی بسیار سودمند خواهد بود. درباره ریشه کلمه لولی تاکنون به درستی تحقیق نکرده اند. در فرهنگ جهانگیری آمده است که: ’لول با اول مضموم و واو مجهول بی شرم و بی حیا را گویند و آن را لور نیز خوانند لوری و لولی منسوب به آن است’. مولوی فرماید: گر همی خوانیم لول و گر همی گوئیم گول چون کلنده بر لب دولیم و تک تک می کنیم. در مجمعالفرس سروری گفته شده است که ’لوری به ضم لام و کسر رای مهمله، خوره باشد که به تازی جذام گویند و نیز نام طایفه ای باشد که ایشان را کاولی نیز گویند... لولی در موید به معنی سرودگوی در کوچه و نیز به معنی نازک و لطیف و ظریف نیز آمده است...’ و اما در فرهنگ رشیدی پس از نقل معانی کلمه لور مینویسد: ’... و تحقیق آن است که لول و لور به معنی بی حیا است و لوری و لولی منسوب است به آن، زیرا که بی حیائی لازمۀ لولیان است’. اما از این معانی وجه تسمیه و نحوۀ اشتقاق لولی استنباط نمی شود. لوره و لور درفرهنگها به معنی گذرگاه سیل نیز آمده است... و این معنی اگر با نام طایفۀ لر مناسب باشد بعید است که بانام لوریان ارتباط داشته باشد، اما کسانی که درباره لوریان ایران تحقیق کرده اند وجود بعضی طوایف و عناصر لر را در میان آنها تأیید کرده اند. درست است که لران سفیدپوست فارسی زبان را با لوریان سیه چردۀ مجهول زبان نمیتوان اشتباه کرد، لیکن شباهتی که در طرز معیشت و زندگی بین آنها هست کار داوری را درباره آن دشوار میکند. طایفۀ زط که حمزۀ اصفهانی نام آنان راتقریباً بجای لوریان به کار میبرد، چنانکه از تاریخها برمی آید، در قرون اول اسلام و مقارن حکومت حجاج دراهواز و خوزستان سکونت داشته اند. به دشواری میتوان این احتمال را پذیرفت که این زطها همان لرهای ساکن خوزستان و لرستان امروز بوده اند، اما نکته ای که در این مورد جالب توجه میتواند بود این است که یاقوت در خوزستان ناحیه ای را به نام ’رور’ ذکر میکند که با نام لور بی تناسب به نظر نمی رسد. آیا زطها یا لورها که در خوزستان بوده اند از اینجا برخاسته اند؟ درست روشن نیست. شهری نیز در سند به همین نام (رور) یا (الرور) وجود داشته است که مسلمانان در سال 95 هجری قمری بوسیلۀ محمد بن قاسم آن را گشوده اند. این شهر که در سی فرسنگی جنوب غربی مولتان و در بیست فرسنگی شمال المنصور جای داشته است و روزگاری جایگاه راجه های سند به شمارمیرفته است اکنون ویران شده است. آیا شباهت نام این شهر با رور خوزستان و ارتباط نام زطها با لوریان که طبق سنن و تواریخ از سند به ایران آمده اند نمیتواندریشه و اصل کلمه لوری را به دست دهد؟ در واقع تحریف و تبدیل روری و الروری به لوری و لولی با قواعد و موازین لغوی و صرفی عربی و فارسی درست به نظر می آید.بنابراین میتوان این احتمال را پذیرفت که اعقاب آن عده از رامشگران هندو که در روزگار بهرام گور به ایران آمده اند، نام خود را از نام اولین شهر سند که به ایران نزدیک تر بوده است گرفته باشند. به هر حال این گروه خانه به دوش بی سامان قانون گریزی که همه جا نسبت به حدود و قیود تمدن و فرهنگ سرکش و بی اعتنا بوده اند، اگر در نام و تاریخ و اصل و نژاد خویش نیز از دسترس فرهنگ و اطلاع بشری دور مانده باشند جای شگفتی نیست. (از مقالۀ زرین کوب در مجلۀ روابط فرهنگی هند و ایران، سال 1952 میلادی شمارۀ یک صص 11-21)
جَمعِ واژۀ لولی. رجوع به لولی شود: خبر شکست او (یعنی زکی خان) که به وکیل الدوله رسید، فرقۀ لولیان و جماعت الواط به استقبال زکیخان فرستاد. (تاریخ زندیه گلستانی). در تحقیق احوال طوایف و اقوام بشری سرگذشت لولیان، داستانی دلنشین و شگفت انگیز دارد، این مشتی مردم جهانگردخانه بدوش سرگشتۀ آواره که زندگی آنها آثار ارزنده به بودلر، پوشکین، هوگو و بسیاری گویندگان و هنرمندان دیگر الهام کرده است از دیرباز در همه جای دنیا پراکنده بوده اند و سرگذشتی مبهم و رازناک و شگفت انگیز داشته اند. زندگی آنها ساده و خشن و دور از هیاهو و خالی از ماجرا گذشته است. مثل دریا وحشی و مثل نسیم آزاد زیسته اند، همواره در میان طوفان حوادث بوده اند، اما هیچگاه دستخوش امواج طوفان نگشته اند. پیوسته از کنار تمدنها و فرهنگهای بشری گذشته اند، لیکن هرگز خود را به قیود آن گرفتارندیده اند. حتی مثل بسیاری از اقوام کهن نیز گذشتۀ خود، سرگذشت پدران خود را جز در سرودها و تصنیف های دیرین خود به دست فراموشی سپرده اند. با اینهمه در تاریخ و ادبیات ما از آنها بسیار یاد میشود. نه همان شادخواری و رامشجوئی و خنیاگری و سرگردانی و بی سر و سامانی آنها مورد توجه شاعران و نویسندگان ما واقع شده است، بلکه در تاریخ گذشتۀ ما نیز داستانهائی در باب اصل و منشاء آنها ذکر کرده اند. نوشته اند که بهرام گور عده ای از آنها را برای رامشگری و خنیاگری از هند به ایران آورد و در سراسر ایران پراکنده کرد. نیز گفته اند که شاپور هنگام بستن بند شوشتر چند هزار از این طایفه را از کابل احضار کرده به خوزستان و شوشترآورد، روز مردان ایشان عملگی کردندی و شب زنان ایشان به کار آب و به رقاصی و هم بستری مردان به سر بردندی. در ادبیات ما از چنگ ونای لوریان بسیار یاد کرده اند. منوچهری گفته است: این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار. نیز از دزدی و راهزنی و طراری آنها سخن گفته اند. جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی گوید: رومی روز آب کارت برد و تودر کار آب لوری شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار. باز از بیشرمی و شوخ طبعی آنان یاد کرده اند. حافظ راست: صبا زآن لولی شنگول سرمست چه داری آگهی چون است حالش. و هم از پریشانی زندگی و بی سامانی و آشفتگی خانه و بنگاه آنها سخن رانده اند. کمال اسماعیل میگوید: با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا همواره همچو بنگه لوری است خان و مان. در تاریخ ایران نام لوریان نخست در داستان های مربوط به روزگار ساسانیان آمده است، نوشته اند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند درخواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد. روایتی که مؤلف غرر اخبار در این باره آورده است بدین گونه است: ’... گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب بر سبزه چمن نشسته اند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع محروم داشته اند بنکوهید. گفتند: ای ملک ! امروز رامشگری به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم. بهرام گفت: در کار شما خواهم نگریست. پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته بدانها بپردازند و این لوریان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند از بازماندگان آنانند. همین داستان در مجمل التواریخ و القصص بدین گونه است که بهرام ’... کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنکه مردمان بی رامشگر شراب خوردندی. پس بفرمود تا به ملک هندوان نامه نوشتند و از وی کوسان خواست و کوسان به زبان پهلوی خنیاگر بود. پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامدند زن و مرد لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند و ایشان را ساز و چهارپا دادتا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند. اما فردوسی در نقل داستان تا اندازه ای به تفصیل گرائیده است و آن را با شاخ و برگهائی آراسته، میگوید: وز آن پس به هر موبدی نامه کرد کسی را که درویش بد جامه کرد بپرسیدشان گفت بی رنج کیست به هر جای درویش و بی گنج کیست ز کار جهان یکسر آگه کنید دلم را سوی روشنی ره کنید بیامدْش ْ پاسخ ز هر موبدی ز هر نامداری و هر بخردی که آباد بینیم روی زمین به هر جای پیوسته گشت آفرین مگر مرد درویش کز شهریار بنالد همی وز بد روزگار که چون می گساردتوانگر همی به سر بر ز گل دارد افسر همی بر آواز رامشگران می خورد چو ما مردمان را به کس نشمرد تهی دست بی رود و گل می خورد توانگر همان جان و دل پرورد بخندید از آن نامه بسیار شاه هیونی برافکند پویان به راه به نزدیک شنگل فرستاد کس چنین گفت کی شاه فریادرس از آن لوریان برگزین ده هزار نر و ماده بر زخم بربط سوار فرستی بر من مگر کام من برآید از آن نامدار انجمن چو نامه به نزدیک شنگل رسید سر از فخر بر چرخ کیوان کشید هم آنگاه شنگل گزین کرد زود ز لوری کجا شاه فرموده بود چو لوری بیامد به نزدیک شاه بفرمود تا برگشادند راه به هر یک یکی گاو داد و خری ز لوری همی ساخت برزیگری همان نیز خروار گندم هزار بدیشان سپرد آنکه بد پایکار بدان تا بورزد به گاو و به خر ز گندم کند تخم و آرد به بر کند پیش درویش رامشگری ورا رایگانی کند کهتری بشد لوری و گاو و گندم بخورد بیامد سر ساله رخساره زرد بدو گفت شاه این نه کار تو بود پراکندن تخم و کشت و درود خری ماند اکنون بنه برنهید بسازیدرود و بریشم دهید کنون لوری از پاک گفتار اوی همی گردد اندر جهان چاره جوی سگ و گرگ همسایه و هامراه به دزدی شب و روز پویان به راه. حمزۀ اصفهانی نیز همین داستان را با اندک تفاوتی نقل کند و گوید که جماعت ’زط’ از نژاد این هندوان بازمانده اند. کسانی که این داستان را درباره نژاد و تبار لوریان آورده اند بیشترشان پیش از این داستان از مسافرت بهرام گور به هند نیز سخن رانده اند. فردوسی در این باره حکایت هائی زیبا با آب و رنگ حماسی نقل کرده است که آوردن آن در اینجا ضرورت ندارد. مسعودی مینویسد:... و او (یعنی بهرام) پیش از این (یعنی پیش از جنگ با خاقان) ناشناخته به هند رفت تا از اخبار آنان آگهی یابد و به شبرمه یکی از پادشاهان هند پیوست و در خدمت او به جنگ پرداخت و او را در برابر دشمنی یاری داد تا ملک هند او رایکی از اساورۀ فارس شمرد و دختر خویش به زنی بدو داد و ابن بلخی میگوید:...و لنگرها جمع آمدند و روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند و دختر را به زنی بهرام داد و دیبل و مکران به بهرام داد. آیا داستان مسافرت یا لشکرکشی بهرام گور به هند چنانکه در روایات ایرانی آمده است صحت دارد؟ اسناد موثقی در این باره در دست نیست، اما قرائن و امارات نشان میدهد که در آن زمان بین ایران و هند روابطی سیاسی وجود داشته است و حتی شاید بعضی از پادشاهان هند در ازای جلوگیری از هیاطله (هیتالیان) که برای آن کشور نیز خطرناک بوده اند ایالت سند و مکران را به بهرام واگذار کرده باشند. مسئلۀ مهاجرت لولیان نیز باید یک مسئلۀ سیاسی مربوط به روابط ایران و هند و یا مربوط به سختی زندگی لولیان در هندباشد. آنچه درباره مکاتبۀ بهرام با شنگل و درخواست فرستادن خنیاگران هند نوشته اند افسانه ای بیش نیست.بدین گونه چنانکه از تاریخها و داستانها برمی آید لولیان ایران از سرزمین هند بدین جا آمده اند. اتفاقاً درباره لولیان اروپا نیز با همه اختلافی که درباره نژاد و تبار آنها هست محققان این نکته را پذیرفته اند که سرزمین اصلی آنها هند بوده است. تحقیقات و پژوهشهای نژادشناسی نیز که کوپرنیکی در یکی از بیمارستانهای بخارست انجام داده است، نشان میدهد که جمجمۀ لولیان اروپای شرقی با جمجمۀ هندوان طبقات پست شباهت بسیار دارد. مطالعات زبان شناسی نیز این نکته را تأیید میکند. لهجه های مختلف این طوایف هم از جهت لغات و هم از حیث ساختمان در سراسر اروپا با لهجه های طبقات پست هندو شباهت دارد. گذشته از آن نام رم که این طایفه در اروپا به خود میدهند به نظر نمی آید که با کلمه روم امپراطوری معروف مناسبت داشته باشد. از این رو عقیدۀ میکلوزیش که نام آن را با کلمه دوما و دمبا که نام طایفۀ پست از مردم هند علیا باشند تطبیق کرده است، چه بسا که مطابق واقع باشد. بعضی از نامهای دیگر نیز که در اروپا بر این طایفه اطلاق میشود از ارتباط آنان با سرزمین هندوستان حکایت میکند. درباره کلمه Tzigane که در بیشتر نقاط اروپا بر این طایفه اطلاق میشود گفتگو بسیار کرده اند. اگر مفهوم آن چنانکه بعضی از لغت شناسان پنداشته اند به معنی بنسودنیها باشد به رغم سایر احتمالات و به حکم قرائن دیگر میتوان آنان را با ’نجس’های هند مربوط کرد. کلمه Sinti نیز که در پیه مون و لیتوانی بر آنان اطلاق میشود نام سند را که در قصص ایرانی با سرگذشت لولیان مربوط میشود به خاطر می آورد. و در هر حال، بسیاری از قرائن و امارات ارتباط و انتساب این طایفه را که در سراسر جهان قدیم به نامهای مختلف پراکنده بوده اند با سرزمین هند مشخص و معلوم میکند. ظهور لولیان در اروپااز قرن چهاردهم میلادی فراتر نمی رود. مقارن قرن پانزدهم میلادی بود که آنها اروپای غربی را عرصۀ استیلای خویش کردند. بسیاری در آن زمان گمان میبردند که آنهااز اهل Boheme میباشند، از این رو آنها را بوهمی خواندند و این نام در زبان فرانسه هنوز بر آنها مانده است. بعضی نیز آنها را مصری شمردند و نام Gypsies که در زبان انگلیسی به آنها داده شده است از اینجاست. زندگی مرموز و آلوده و آمیخته با دزدی و نابکاری این طایفه که آنان را به مثابۀ بازماندگان نسل جادوگران قدیم معرفی میکند، در اروپا از دیرباز خشم و نفرت مردم را نسبت به آنان برانگیخته است. این مردمی که خشم و کینۀ تمدن را مثل یک لعنت ابدی همه جا با خود همراه دارند، از دیرباز جادوگری و افسونکاری و فالگیری و مارفسائی و نیزه سازی و اسلحه گری را چون پیشۀ اجدادی می ورزیده اند، با چنین وضعی عجیب نیست که هنوز مثل خویشان و شاید نیاکان دیرین خود ’نجس’های هند چیزی از سرنوشت ’سامری جادوگر’ و ’یهودی سرگردان’ را با خویش داشته باشند. زندگی آنها در ایران هم که گویا وطن دوم آنها بوده است از اروپا بهتر نیست. در ایران نیز همه جا با نفرت و بیم و تحقیر و انزجار مردم روبه رو هستند. آنان را در فارس کولی، در آذربایجان قراچی، در عراق غربتی یا غربت، در خراسان قرشمال و در تهران غربیل بند مینامند. کلمه کولی را فرهنگ نویسان تحریفی از کابلی دانسته اند. قراچی نیز گویا همان لغت بسیار معروف غرچه است که در زبان فارسی به معنی ابله و پست و نابکار و بی شرم به کار رفته است. گفته اند: بفریبد دلت به هر سخنی روستائی و غرچه را مانی. و ابوالطیب مصعبی گوید: صد و اند ساله یکی مرد غرچه چرا شصت وسه زیست آن مرد تازی. واژۀ قرشمال را نیز تحریف گونه ای از غیرشمار، یعنی ’بی شمار’ یا ’در شمار بیگانه’ دانسته اند. نام (غربیل بند) یا (غربالبند) نیز از جهت حرفه و پیشه ای است که غالباً میورزند و چنانکه بعضی از آنان نیز که حرفۀ زرگری دارند به زرگر کرمانی نامبردار شده اند در جاهای دیگر نامهائی، مانند چنگیانه، گیلانی، سوزمانی، لولی، جوکی، کابلی، حرامی و زنگاری نیز بر آنها اطلاق میکنند که غالباً از جایگاه یا پیشه و شیوۀ زندگی آنها حکایت میکند. سایکس که تقریباً پنجاه سال پیش درباره آنها اطلاعاتی جمع آورده است، می گوید: ’تنها در آذربایجان پنج هزار خانواده از این طایفه زندگی میکنند و روی هم رفته در ایران نزدیک بیست هزار خانواده یا به عبارت دیگر یکصدهزار تن لولی سکونت دارند’. تحقیقات جدیدتر نشان میدهد که این ارقام تا اندازۀ بسیار در این اواخر نقصان یافته است. نوع زندگی آنان که فالگیری، آهنگری، آوازه خوانی، رقاصی، طلسم سازی، جادوگری، گاوبازی و غربالبندی است، در نقاط مختلف به اقتضای محیط و اقلیم تفاوت میکند، اما در هیچ جا محبت و علاقۀ مردم را به آنها جلب نکرده است. حتی با آنکه در زندگی روستائیان به وسیلۀ آهنگری و غربالبندی تأثیر مفیدی مخصوصاً در بعضی نقاط خراسان داشته اند و نیز با آنکه در آذربایجان و کردستان آوازه خوانی و رقاصی و مسخرگیشان مایۀ تفریح و سرگرمی بسیاری از مردم را فراهم میدارد، همواره مردم آنها را همه جا به منزلۀ بیگانه تلقی میکنند و نسبت بدانان چندان خوش بینی و مهربانی و همدردی از جانب مردم ابراز نمی شود. زندگی آنها درغالب نقاط ایران یک نوع تمدن شبانی را که به تمدن صنعتی نزدیک است نشان میدهد و از بسیاری جهات نیز طرزمعیشت و آداب و رسوم آنها با زندگی ایلات شباهت دارد. آنها در میان خود نظم و نسق خاصی با پاره ای آداب وقوانین مخصوص دارند که غالباً به وسیلۀ کلانتر و ’شاطرباشی’ شان معمول و مجری میگردد. زبان آنان نیز باآنکه در هر ناحیه تحت تأثیر لغات خاص محلی قرار گرفته است از عناصر مجهول و بیگانه مشترکی مشحون است که به نظر می آید یادگارهائی از زبانها و لهجه های قدیم هندی میباشد. احتمال داده اند که لهجه های ایشان در بسیاری از نقاط صورتهائی از یک زبان ساختگی و قراردادی باشد و این احتمال به نظر نابعید است. در هر حال از این نظر که ایران اولین سرزمین است که لولیان پس از خروج از هند در آن مسکن گرفته اند، مطالعه در لهجه های لولیان از لحاظ فقه اللغۀ فارسی بسیار سودمند خواهد بود. درباره ریشه کلمه لولی تاکنون به درستی تحقیق نکرده اند. در فرهنگ جهانگیری آمده است که: ’لول با اول مضموم و واو مجهول بی شرم و بی حیا را گویند و آن را لور نیز خوانند لوری و لولی منسوب به آن است’. مولوی فرماید: گر همی خوانیم لول و گر همی گوئیم گول چون کلنده بر لب دولیم و تک تک می کنیم. در مجمعالفرس سروری گفته شده است که ’لوری به ضم لام و کسر رای مهمله، خوره باشد که به تازی جذام گویند و نیز نام طایفه ای باشد که ایشان را کاولی نیز گویند... لولی در موید به معنی سرودگوی در کوچه و نیز به معنی نازک و لطیف و ظریف نیز آمده است...’ و اما در فرهنگ رشیدی پس از نقل معانی کلمه لور مینویسد: ’... و تحقیق آن است که لول و لور به معنی بی حیا است و لوری و لولی منسوب است به آن، زیرا که بی حیائی لازمۀ لولیان است’. اما از این معانی وجه تسمیه و نحوۀ اشتقاق لولی استنباط نمی شود. لوره و لور درفرهنگها به معنی گذرگاه سیل نیز آمده است... و این معنی اگر با نام طایفۀ لر مناسب باشد بعید است که بانام لوریان ارتباط داشته باشد، اما کسانی که درباره لوریان ایران تحقیق کرده اند وجود بعضی طوایف و عناصر لر را در میان آنها تأیید کرده اند. درست است که لران سفیدپوست فارسی زبان را با لوریان سیه چردۀ مجهول زبان نمیتوان اشتباه کرد، لیکن شباهتی که در طرز معیشت و زندگی بین آنها هست کار داوری را درباره آن دشوار میکند. طایفۀ زط که حمزۀ اصفهانی نام آنان راتقریباً بجای لوریان به کار میبرد، چنانکه از تاریخها برمی آید، در قرون اول اسلام و مقارن حکومت حجاج دراهواز و خوزستان سکونت داشته اند. به دشواری میتوان این احتمال را پذیرفت که این زطها همان لرهای ساکن خوزستان و لرستان امروز بوده اند، اما نکته ای که در این مورد جالب توجه میتواند بود این است که یاقوت در خوزستان ناحیه ای را به نام ’رور’ ذکر میکند که با نام لور بی تناسب به نظر نمی رسد. آیا زطها یا لورها که در خوزستان بوده اند از اینجا برخاسته اند؟ درست روشن نیست. شهری نیز در سند به همین نام (رور) یا (الرور) وجود داشته است که مسلمانان در سال 95 هجری قمری بوسیلۀ محمد بن قاسم آن را گشوده اند. این شهر که در سی فرسنگی جنوب غربی مولتان و در بیست فرسنگی شمال المنصور جای داشته است و روزگاری جایگاه راجه های سند به شمارمیرفته است اکنون ویران شده است. آیا شباهت نام این شهر با رور خوزستان و ارتباط نام زطها با لوریان که طبق سنن و تواریخ از سند به ایران آمده اند نمیتواندریشه و اصل کلمه لوری را به دست دهد؟ در واقع تحریف و تبدیل روری و الروری به لوری و لولی با قواعد و موازین لغوی و صرفی عربی و فارسی درست به نظر می آید.بنابراین میتوان این احتمال را پذیرفت که اعقاب آن عده از رامشگران هندو که در روزگار بهرام گور به ایران آمده اند، نام خود را از نام اولین شهر سند که به ایران نزدیک تر بوده است گرفته باشند. به هر حال این گروه خانه به دوش بی سامان قانون گریزی که همه جا نسبت به حدود و قیود تمدن و فرهنگ سرکش و بی اعتنا بوده اند، اگر در نام و تاریخ و اصل و نژاد خویش نیز از دسترس فرهنگ و اطلاع بشری دور مانده باشند جای شگفتی نیست. (از مقالۀ زرین کوب در مجلۀ روابط فرهنگی هند و ایران، سال 1952 میلادی شمارۀ یک صص 11-21)
نوعی از حلوا که از نشاسته و کف دریا و روغن کنجد می سازند. (ناظم الاطباء). زلابیه. زلیبیا. زلی با. بکتاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زولبیا و زلیبیا شود
نوعی از حلوا که از نشاسته و کف دریا و روغن کنجد می سازند. (ناظم الاطباء). زلابیه. زلیبیا. زلی با. بکتاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زولبیا و زلیبیا شود
قسمی شعر. کاری. کان و کان. ملعبه. عروض البلد. حراره. تصنیف. قول. شرقی. موشح. موشحه. زجل. (یادداشت مؤلف) : و دیوانه (دیوان عیسی بن سنجر) مشتمل علی الشعرو الدوبیت و الموالیا. (ابن خلکان). دکتر رضا قریشی در کتاب خود (الکان و کان و القوما) پس از نقل این گفتۀ ابن خلدون که ’عامۀ بغداد را شعری است که آن راموالیا نامند و قوما و کان و کان از فنون این نوع شعر است’ چنین نویسد: ابن خلدون در این اظهار نظر بغایت از حقیقت دور افتاده است چه موالیا برزخی بین فنون شعری معرب و غیرمعرب است. چنانکه می توان به لغت فصیح و عامیانه هر دو موالیا سرود، در حالتی که (کان و کان) از فنون شعری غیرمعرب است و حتماً باید آن را بدون اعراب خواند. (الکان و کان و القوما. ص 13. بغدادسلسلۀ فولکلولوری 1977). نیز گوید موالیا از مخترعات نبطیانی است که در واسط ساکن بودند. و اختراع این نوع بیت مقدم بر فن زجل و موشح است. (کتاب فوق ص 18). و هم او نویسد: این شعر از ابن نقطه در موالیاست: قد خاب من شبه الجزعه الی دره وقاس قحبه الی مستحضه حره انا مغنی و اخی زاهد فرر مره بیرین فی الدار ذی حلوه و ذی مره. (همان کتاب ص 11)
قسمی شعر. کاری. کان و کان. ملعبه. عروض البلد. حراره. تصنیف. قول. شرقی. موشح. موشحه. زجل. (یادداشت مؤلف) : و دیوانه (دیوان عیسی بن سنجر) مشتمل علی الشعرو الدوبیت و الموالیا. (ابن خلکان). دکتر رضا قریشی در کتاب خود (الکان و کان و القوما) پس از نقل این گفتۀ ابن خلدون که ’عامۀ بغداد را شعری است که آن راموالیا نامند و قوما و کان و کان از فنون این نوع شعر است’ چنین نویسد: ابن خلدون در این اظهار نظر بغایت از حقیقت دور افتاده است چه موالیا برزخی بین فنون شعری معرب و غیرمعرب است. چنانکه می توان به لغت فصیح و عامیانه هر دو موالیا سرود، در حالتی که (کان و کان) از فنون شعری غیرمعرب است و حتماً باید آن را بدون اعراب خواند. (الکان و کان و القوما. ص 13. بغدادسلسلۀ فولکلولوری 1977). نیز گوید موالیا از مخترعات نبطیانی است که در واسط ساکن بودند. و اختراع این نوع بیت مقدم بر فن زجل و موشح است. (کتاب فوق ص 18). و هم او نویسد: این شعر از ابن نقطه در موالیاست: قد خاب من شبه الجزعه الی دره وقاس قحبه الی مستحضه حره انا مغنی و اخی زاهد فرر مره بیرین فی الدار ذی حلوه و ذی مره. (همان کتاب ص 11)
لوبیاء، لوباء، (منتهی الارب)، از گیاهان دو لپه ای و از تیره پروانه داران و از دستۀ لوبیاها، این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند، (گیاه شناسی گل گلاب ص 221)، دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و کم حجم تر از نخود به رنگ سرخ و سفید و گاهی دورنگ و سه رنگ مشهور به لوبیا چیتی یا قزوینی و هم لوبیائی که دو جانب آن سیاه باشد و بقیه سفید، مشهور به لوبیا چشم بلبلی (در تداول تهران) و سیاه چشم (در تداول قزوین)، دانه ای است خرد نزدیک به باقلا که آن را سیاه چشمک گویند، (منتخب اللغات)، لوبیای دورنگ (سفید دارای رگه ها و خطوط قرمز) یا سه رنگ که درشت تر از انواع دیگر است و به لوبیای قزوینی شهرت دارد و به آن که سیاه و سفید است لوبیای چشم بلبلی یاسیاه چشم گفته میشود، غله ای است معروف که در طعام کنند و بخورند، (آنندراج)، نام غله ای است، سهلتر از ماش هضم شود و نفخش از باقلا کمتر باشد و بهترین آن سرخ رنگ بود و آن را لوویا هم میگویند و لوبا هم به نظر آمده است، (برهان)، از جملۀ بقولات است که در اکثر نقاط ایران به عمل می آید، اقسام آن عبارت است از: لوبیای قرمز، لوبیای سفید، لوبیای چشم بلبلی و در آن لغات است، دجر، (منتهی الارب) (بحر الجواهر)، ثامر، حنبل، اجلل، لوبیاج، (صیدنه)، قریناء، (منتهی الارب)، لوباء، (المعرب ص 300)، لوویاء، لوبیه، غند ماش، تلک، ژاژومک که به عربی لیاء گویند، (برهان)، صاحب بحر الجواهر گوید: حاره فی الاولی معتدل الرطوبه و الیبوسه و قیل بارد یابس منق من دم النفاس و یدرﱡ الطمث و البول مخصب للبدن مخرج للاجنه و المشیه، (بحر الجواهر)، ابوریحان در صیدنه آرد: ابن الاعرابی گوید: عرب لوبیا را لیاء گوید و یکی را لیاه ومدّ و قصر الف در لوبیا لغت است و لوبیاج هم میگویند و لوبا نیز گویند، ’ری’ گوید به خط شمر دیدم که عرب لوبیا را دجر گویند به ضم دال، و ثعلب از ابن الاعرابی به فتح دال روایت کند، و اهل ترمد او را ژاژومک گویند و به رومی مسوقی و به هندی دوس و چولا نیز گویند، ’ص اونی’ گوید: گرم و تر است در اول و بادانگیز است، باه را تقویت کند و بول و حیض را براند، (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان)، صاحب اختیارات گوید: لوبیا ولوبا نیز گویند و ثامر و آن سهلتر از ماش هضم شود وبیرون آید و نفخ وی کمتر از باقلا بود و نیکوترین آن سرخ بود که نخورده (؟) بود و طبیعت وی گرم بود در اول و معتدل بود در تری و خشکی و گویند سرد و خشک بود، و سرخ وی کمتر از غیر وی بود و آبی که وی را در آن پخته باشند حیض براند، خاصه سرخ وی و دم نفاس را پاک گرداند و بول براند و بدن را فربه کند و سینه و شش را نافع بود و مشیمه برون آورد و بچۀ مرده و وی مولد خلط غلیط بلغمی بود و مغثی و مولد اخلاط بد و نفخ بود و ضرر آن کم بود، چون: بازیت و مری و سرکه و خردل و نمک و فلفل و دارچینی و سقز مستعمل کنند و شراب بر سر آن بیاشامند - انتهی، حکیم مؤمن در تحفه آرد:لوبیا، مؤلف تذکره گوید: لغت هندی است و به یونانی سیاهن (سیلمین) و به عربی (ظ، به عبری) فریقا نامند، نبات او شبیه به لبلاب و منبسط بر زمین و بعضی به مجاور خود می پیچد و دانۀ بعضی سفید و از بعضی سرخ واز باقلی کوچکتر و شبیه به گردۀ طیور و غلافش مانندباقلی و از آن رقیق تر و قوتش تا دو سال باقی و بهتراز باقلی و زبون تر از نخود و سرخ او در آخر اول گرم، و سفید او مایل به اعتدال و محرک باه و مولد منی ومدرّ شیر و بول و حیض و مسمن بدن، و شرب آب مطبوخ او با اندکی قند و جلوس در طبیخ او منقی نفاس و مخرج جنین زنده و مرده و مشیمه و جهت درد کمر و گرده مفیدو دیرهضم و نفاخ و مولد خلط غلیظ و مصلحش خردل و آبکامه و زنجبیل و بالخاصیه مورث غثیان و مصلح آن دارچینی و سکنجبین است، ضریر انطاکی در تذکره آرد: لوبیا، هندی بالیونانیه سیاهین و القبطیه مامیرا و العبریه فریقا نبت سبط عریض الاوراق یمتد علی الارض و فی قضبانه کالخیوط یغرس بنیسان و یدرک بحزیران ثمره حب کالکلی مطرف بالحمره و بعضه بالسواد داخل غلف اطول و اغلظ من الحلبه تبقی قوه هذا الحب نحو عشر سنین و هواجود من الفول و دون الحمص حار رطب فی الثانیه ینفع من اوجاع الظهر و الکلی یهیج الباه جدا خصوصاً بالزنجبیل و یخصب الابدان و الهند تأکله لذلک کثیراً و اجود ما اکلت رطبه بالجوز و الزیت و ملازمه اکلها تجلو الابدان ولکنها تولد ریحاً یصلحها السکنجبین و الدارصینی و قیل تسمی الدمادم: نیستی آگه چه گویم مر ترا جز من همانک عامه گوید نیستی آگه ز نرخ لوبیا، ناصرخسرو، پس به طریق تو خدای جهان بی شک در ماش و جو و لوبیاست، ناصرخسرو، گه بپختم از برایت لوبیا، مولوی (از آنندراج)، پا بجای زنگ زر بندم بپایش کوفته باز درّ لوبیا چنگل به جوهر گیرمش، بسحاق اطعمه، دمادم، نوعی از لوبیای هندی است، (منتهی الارب)، خرمه، گیاهی است مانند لوبیا، (منتهی الارب)، - لوبیا چیتی، لوبیای دورنگ مشهور به لوبیا قزوینی، - لوبیا سبز، لوبیای تازه، لوبیا که در غلاف بود نارسیده، - لوبیا سفید، نوعی از لوبیا به رنگ سفید یکدست، لوبیا الابیض، اصوفورون، فاسیولن، فاسیلیون، - لوبیا قرمز، نوعی از لوبیا به رنگ قرمز یکدست، رجوع به لوبیا شود، - لوبیا گلی، رجوع به لوبیا قرمز شود، -، قسمی گل، - لوبیا هندی، قسم اخیر فشغ است و در عراق دمادم نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، - لوبیای تازه، لوبیای با پوست سبز، لوبیای نارسیده که در غلاف بود، - امثال: نرخ لوبیا را ندانی یا هنوز نرخ لوبیا نداند
لوبیاء، لوباء، (منتهی الارب)، از گیاهان دو لپه ای و از تیره پروانه داران و از دستۀ لوبیاها، این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند، (گیاه شناسی گل گلاب ص 221)، دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و کم حجم تر از نخود به رنگ سرخ و سفید و گاهی دورنگ و سه رنگ مشهور به لوبیا چیتی یا قزوینی و هم لوبیائی که دو جانب آن سیاه باشد و بقیه سفید، مشهور به لوبیا چشم بلبلی (در تداول تهران) و سیاه چشم (در تداول قزوین)، دانه ای است خرد نزدیک به باقلا که آن را سیاه چشمک گویند، (منتخب اللغات)، لوبیای دورنگ (سفید دارای رگه ها و خطوط قرمز) یا سه رنگ که درشت تر از انواع دیگر است و به لوبیای قزوینی شهرت دارد و به آن که سیاه و سفید است لوبیای چشم بلبلی یاسیاه چشم گفته میشود، غله ای است معروف که در طعام کنند و بخورند، (آنندراج)، نام غله ای است، سهلتر از ماش هضم شود و نفخش از باقلا کمتر باشد و بهترین آن سرخ رنگ بود و آن را لوویا هم میگویند و لوبا هم به نظر آمده است، (برهان)، از جملۀ بقولات است که در اکثر نقاط ایران به عمل می آید، اقسام آن عبارت است از: لوبیای قرمز، لوبیای سفید، لوبیای چشم بلبلی و در آن لغات است، دُجر، (منتهی الارب) (بحر الجواهر)، ثامر، حُنُبل، اَجلَل، لوبیاج، (صیدنه)، قریناء، (منتهی الارب)، لوباء، (المعرب ص 300)، لوویاء، لوبیه، غند ماش، تُلک، ژاژومک که به عربی لیاء گویند، (برهان)، صاحب بحر الجواهر گوید: حاره فی الاولی معتدل الرطوبه و الیبوسه و قیل بارد یابس مُنق من دم النفاس و یُدِرﱡ الطمث و البول مخصب للبدن مخرج للاجنه و المشیه، (بحر الجواهر)، ابوریحان در صیدنه آرد: ابن الاعرابی گوید: عرب لوبیا را لیاء گوید و یکی را لیاه ومدّ و قصر الف در لوبیا لغت است و لوبیاج هم میگویند و لوبا نیز گویند، ’ری’ گوید به خط شمر دیدم که عرب لوبیا را دُجر گویند به ضم دال، و ثعلب از ابن الاعرابی به فتح دال روایت کند، و اهل ترمد او را ژاژومک گویند و به رومی مسوقی و به هندی دوَس و چولا نیز گویند، ’ص اونی’ گوید: گرم و تر است در اول و بادانگیز است، باه را تقویت کند و بول و حیض را براند، (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان)، صاحب اختیارات گوید: لوبیا ولوبا نیز گویند و ثامر و آن سهلتر از ماش هضم شود وبیرون آید و نفخ وی کمتر از باقلا بود و نیکوترین آن سرخ بود که نخورده (؟) بود و طبیعت وی گرم بود در اول و معتدل بود در تری و خشکی و گویند سرد و خشک بود، و سرخ وی کمتر از غیر وی بود و آبی که وی را در آن پخته باشند حیض براند، خاصه سرخ وی و دم نفاس را پاک گرداند و بول براند و بدن را فربه کند و سینه و شش را نافع بود و مشیمه برون آورد و بچۀ مرده و وی مولد خلط غلیط بلغمی بود و مغثی و مولد اخلاط بد و نفخ بود و ضرر آن کم بود، چون: بازیت و مری و سرکه و خردل و نمک و فلفل و دارچینی و سقز مستعمل کنند و شراب بر سر آن بیاشامند - انتهی، حکیم مؤمن در تحفه آرد:لوبیا، مؤلف تذکره گوید: لغت هندی است و به یونانی سیاهن (سیلمین) و به عربی (ظ، به عبری) فریقا نامند، نبات او شبیه به لبلاب و منبسط بر زمین و بعضی به مجاور خود می پیچد و دانۀ بعضی سفید و از بعضی سرخ واز باقلی کوچکتر و شبیه به گردۀ طیور و غلافش مانندباقلی و از آن رقیق تر و قوتش تا دو سال باقی و بهتراز باقلی و زبون تر از نخود و سرخ او در آخر اول گرم، و سفید او مایل به اعتدال و محرک باه و مولد منی ومدرّ شیر و بول و حیض و مسمن بدن، و شرب آب مطبوخ او با اندکی قند و جلوس در طبیخ او منقی نفاس و مخرج جنین زنده و مرده و مشیمه و جهت درد کمر و گرده مفیدو دیرهضم و نفاخ و مولد خلط غلیظ و مصلحش خردل و آبکامه و زنجبیل و بالخاصیه مورث غثیان و مصلح آن دارچینی و سکنجبین است، ضریر انطاکی در تذکره آرد: لوبیا، هندی ُ بالیونانیه سیاهین و القبطیه مامیرا و العبریه فریقا نبت سبط عریض الاوراق یمتد علی الارض و فی قضبانه کالخیوط یغرس بنیسان و یدرک بحزیران ثمره حب کالکلی مطرف بالحمره و بعضه بالسواد داخل غلف اطول و اغلظ من الحلبه تبقی قوه هذا الحب نحو عشر سنین و هواجود من الفول و دون الحمص حار رطب فی الثانیه ینفع من اوجاع الظهر و الکلی یهیج الباه جدا خصوصاً بالزنجبیل و یخصب الابدان و الهند تأکله لذلک کثیراً و اجود ما اکلت رطبه بالجوز و الزیت و ملازمه اکلها تجلو الابدان ولکنها تولد ریحاً یصلحها السکنجبین و الدارصینی و قیل تسمی الدمادم: نیستی آگه چه گویم مر ترا جز من همانک عامه گوید نیستی آگه ز نرخ لوبیا، ناصرخسرو، پس به طریق تو خدای جهان بی شک در ماش و جو و لوبیاست، ناصرخسرو، گه بپختم از برایت لوبیا، مولوی (از آنندراج)، پا بجای زنگ زر بندم بپایش کوفته باز درّ لوبیا چنگل به جوهر گیرمش، بسحاق اطعمه، دمادم، نوعی از لوبیای هندی است، (منتهی الارب)، خرمه، گیاهی است مانند لوبیا، (منتهی الارب)، - لوبیا چیتی، لوبیای دورنگ مشهور به لوبیا قزوینی، - لوبیا سبز، لوبیای تازه، لوبیا که در غلاف بود نارسیده، - لوبیا سفید، نوعی از لوبیا به رنگ سفید یکدست، لوبیا الابیض، اصوفورون، فاسیولن، فاسیلیون، - لوبیا قرمز، نوعی از لوبیا به رنگ قرمز یکدست، رجوع به لوبیا شود، - لوبیا گلی، رجوع به لوبیا قرمز شود، -، قسمی گل، - لوبیا هندی، قسم اخیر فشغ است و در عراق دمادم نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، - لوبیای تازه، لوبیای با پوست سبز، لوبیای نارسیده که در غلاف بود، - امثال: نرخ لوبیا را ندانی یا هنوز نرخ لوبیا نداند
بی شرم. بی باک. بی حیا، مردم دیوانه مزاج را گفته اند. (برهان قاطع). مالیخولیا. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). مخفف مالنخولیا و مالیخولیا. (حاشیۀ برهان چ معین) ، چیزی را گویند که چون هر کس آن را خواهد متصرف شود مانعی نداشته باشد. (برهان قاطع)
بی شرم. بی باک. بی حیا، مردم دیوانه مزاج را گفته اند. (برهان قاطع). مالیخولیا. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). مخفف مالنخولیا و مالیخولیا. (حاشیۀ برهان چ معین) ، چیزی را گویند که چون هر کس آن را خواهد متصرف شود مانعی نداشته باشد. (برهان قاطع)
لوبیا در فارسی از راه سریانی تلک غند ماش ژاژک ژاژومک، گیاهی است از تیره پروانه واران که دسته خاصی را بنام دسته لوبیاها در این تیره بوجود میاورد. این گیاه پیچنده و بالارونده است. برگهایش مرکب سه تایی است. گلهایش کوچک و غالبا سفید رنگ و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 60 گونه از این گیاه شناخته شده که غالبا در نواحی معتدل و یا گرم میرویند. لوبیا در اغلب نقاط ایران کشت میشود و اقسام مختلف آن در اغذیه مصرف میگردد. میوه لوبیا جزو میوه های بنام است و در هر غلاف آن چندین دانه موجود است. اقسام مختلفی که در ایران کشت میشوند عبارتند از، لوبیای مرمری لوبیای قرمز لوبیای چشم بلبلی لوبیای رسمی لوبیای چینی فصولیه لوبیاء. یا لوبیای چینی. لوبیای ژاپنی یا لوبیای دریایی. گیاهی است از تیره اسفناجیان که در سواحل دریاها میروید. ساقه ها و برگهایش متقابل گلهایش عاری از جام و میوه اش کپسولی شکل است. در حدود 8 گونه از این گیاه شناخته شده است. از خاکستر این گیاه سود (کربنات سدیم) بدست میاورند خریس قلی. یا لوبیای ژاپنی. گونه ای لوبیا که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و گاهی تا یک متر است. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گلهایش تقریبا سفید رنگ و متمایل به بنفش هستند. میوه اش زرد رنگ بطول 2 تا 6 سانتیمتر و بعرض 1 تا 5، 1 سانتیمتر است و در آن 2 تا 5 دانه قرار دارد. دانه لوبیای ژاپنی ببزرگی یک نخود ولی کمی مسطح است و گاهی کروی میباشد. درازیش 6 تا 7 میلیمتر و پهنایش 4 تا 6 میلیمتر است. رنگ دانه لوبیای ژاپنی ممکنست سفید یا زرد یا قرمز و یا برنگهای دیگر باشد، لوبیای ژاپنی گیاهی بسیار مفید است بطوریکنه امروزه از لحاظ اهمیت فراوانی که درتغذیه انسان دارد در غالب نقاط کشت میشود لوبیای چینی فول صویه سویا. یا لوبیای سبز. قسمی لوبیا که فقط بمنظور استفاده از میوه اش در حالیکه هنوز دانه ها نارس میباشند کشت میشود. میوه نارس لوبیا که بشکل میوه باقلا سبزرنگ است در اغذیه مصرف میگردد. یا لوبیای سفید. لوبیای مرمری یا لوبیای فرنگی. قسمی لوبیاکه درعهد ناصر الدنشاه بایران وارد شد ورواج یافت. یا لوبیای مرمری. گونه ای لوبیا که دانه هایش سفید رنگ است لوبیای سفید
لوبیا در فارسی از راه سریانی تلک غند ماش ژاژک ژاژومک، گیاهی است از تیره پروانه واران که دسته خاصی را بنام دسته لوبیاها در این تیره بوجود میاورد. این گیاه پیچنده و بالارونده است. برگهایش مرکب سه تایی است. گلهایش کوچک و غالبا سفید رنگ و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 60 گونه از این گیاه شناخته شده که غالبا در نواحی معتدل و یا گرم میرویند. لوبیا در اغلب نقاط ایران کشت میشود و اقسام مختلف آن در اغذیه مصرف میگردد. میوه لوبیا جزو میوه های بنام است و در هر غلاف آن چندین دانه موجود است. اقسام مختلفی که در ایران کشت میشوند عبارتند از، لوبیای مرمری لوبیای قرمز لوبیای چشم بلبلی لوبیای رسمی لوبیای چینی فصولیه لوبیاء. یا لوبیای چینی. لوبیای ژاپنی یا لوبیای دریایی. گیاهی است از تیره اسفناجیان که در سواحل دریاها میروید. ساقه ها و برگهایش متقابل گلهایش عاری از جام و میوه اش کپسولی شکل است. در حدود 8 گونه از این گیاه شناخته شده است. از خاکستر این گیاه سود (کربنات سدیم) بدست میاورند خریس قلی. یا لوبیای ژاپنی. گونه ای لوبیا که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و گاهی تا یک متر است. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گلهایش تقریبا سفید رنگ و متمایل به بنفش هستند. میوه اش زرد رنگ بطول 2 تا 6 سانتیمتر و بعرض 1 تا 5، 1 سانتیمتر است و در آن 2 تا 5 دانه قرار دارد. دانه لوبیای ژاپنی ببزرگی یک نخود ولی کمی مسطح است و گاهی کروی میباشد. درازیش 6 تا 7 میلیمتر و پهنایش 4 تا 6 میلیمتر است. رنگ دانه لوبیای ژاپنی ممکنست سفید یا زرد یا قرمز و یا برنگهای دیگر باشد، لوبیای ژاپنی گیاهی بسیار مفید است بطوریکنه امروزه از لحاظ اهمیت فراوانی که درتغذیه انسان دارد در غالب نقاط کشت میشود لوبیای چینی فول صویه سویا. یا لوبیای سبز. قسمی لوبیا که فقط بمنظور استفاده از میوه اش در حالیکه هنوز دانه ها نارس میباشند کشت میشود. میوه نارس لوبیا که بشکل میوه باقلا سبزرنگ است در اغذیه مصرف میگردد. یا لوبیای سفید. لوبیای مرمری یا لوبیای فرنگی. قسمی لوبیاکه درعهد ناصر الدنشاه بایران وارد شد ورواج یافت. یا لوبیای مرمری. گونه ای لوبیا که دانه هایش سفید رنگ است لوبیای سفید
شیرینی است از آمیختن ماست کیسه انداخته با نشاسته و ریختن این آمیخته در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
شیرینی است از آمیختن ماست کیسه انداخته با نشاسته و ریختن این آمیخته در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
گیاهی است از تیره پروانه واران که دسته خاصی را بنام دسته لوبیاها در این تیره بوجود میاورد. این گیاه پیچنده و بالارونده است. برگهایش مرکب سه تایی است. گلهایش کوچک و غالبا سفید رنگ و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 60 گونه از این گیاه شناخته شده که غالبا در نواحی معتدل و یا گرم میرویند. لوبیا در اغلب نقاط ایران کشت میشود و اقسام مختلف آن در اغذیه مصرف میگردد. میوه لوبیا جزو میوه های بنام است و در هر غلاف آن چندین دانه موجود است. اقسام مختلفی که در ایران کشت میشوند عبارتند از: لوبیای مرمری لوبیای قرمز لوبیای چشم بلبلی لوبیای رسمی لوبیای چینی فصولیه لوبیاء. یا لوبیای چینی. لوبیای ژاپنی یا لوبیای دریایی. گیاهی است از تیره اسفناجیان که در سواحل دریاها میروید. ساقه ها و برگهایش متقابل گلهایش عاری از جام و میوه اش کپسولی شکل است. در حدود 8 گونه از این گیاه شناخته شده است. از خاکستر این گیاه سود (کربنات سدیم) بدست میاورند خریس قلی. یا لوبیای ژاپنی. گونه ای لوبیا که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و گاهی تا یک متر است. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گلهایش تقریبا سفید رنگ و متمایل به بنفش هستند. میوه اش زرد رنگ بطول 2 تا 6 سانتیمتر و بعرض 1 تا 5، 1 سانتیمتر است و در آن 2 تا 5 دانه قرار دارد. دانه لوبیای ژاپنی ببزرگی یک نخود ولی کمی مسطح است و گاهی کروی میباشد. درازیش 6 تا 7 میلیمتر و پهنایش 4 تا 6 میلیمتر است. رنگ دانه لوبیای ژاپنی ممکنست سفید یا زرد یا قرمز و یا برنگهای دیگر باشد، لوبیای ژاپنی گیاهی بسیار مفید است بطوریکنه امروزه از لحاظ اهمیت فراوانی که درتغذیه انسان دارد در غالب نقاط کشت میشود لوبیای چینی فول صویه سویا. یا لوبیای سبز. قسمی لوبیا که فقط بمنظور استفاده از میوه اش در حالیکه هنوز دانه ها نارس میباشند کشت میشود. میوه نارس لوبیا که بشکل میوه باقلا سبزرنگ است در اغذیه مصرف میگردد. یا لوبیای سفید. لوبیای مرمری یا لوبیای فرنگی. قسمی لوبیاکه درعهد ناصر الدنشاه بایران وارد شد ورواج یافت. یا لوبیای مرمری. گونه ای لوبیا که دانه هایش سفید رنگ است لوبیای سفید
گیاهی است از تیره پروانه واران که دسته خاصی را بنام دسته لوبیاها در این تیره بوجود میاورد. این گیاه پیچنده و بالارونده است. برگهایش مرکب سه تایی است. گلهایش کوچک و غالبا سفید رنگ و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 60 گونه از این گیاه شناخته شده که غالبا در نواحی معتدل و یا گرم میرویند. لوبیا در اغلب نقاط ایران کشت میشود و اقسام مختلف آن در اغذیه مصرف میگردد. میوه لوبیا جزو میوه های بنام است و در هر غلاف آن چندین دانه موجود است. اقسام مختلفی که در ایران کشت میشوند عبارتند از: لوبیای مرمری لوبیای قرمز لوبیای چشم بلبلی لوبیای رسمی لوبیای چینی فصولیه لوبیاء. یا لوبیای چینی. لوبیای ژاپنی یا لوبیای دریایی. گیاهی است از تیره اسفناجیان که در سواحل دریاها میروید. ساقه ها و برگهایش متقابل گلهایش عاری از جام و میوه اش کپسولی شکل است. در حدود 8 گونه از این گیاه شناخته شده است. از خاکستر این گیاه سود (کربنات سدیم) بدست میاورند خریس قلی. یا لوبیای ژاپنی. گونه ای لوبیا که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و گاهی تا یک متر است. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گلهایش تقریبا سفید رنگ و متمایل به بنفش هستند. میوه اش زرد رنگ بطول 2 تا 6 سانتیمتر و بعرض 1 تا 5، 1 سانتیمتر است و در آن 2 تا 5 دانه قرار دارد. دانه لوبیای ژاپنی ببزرگی یک نخود ولی کمی مسطح است و گاهی کروی میباشد. درازیش 6 تا 7 میلیمتر و پهنایش 4 تا 6 میلیمتر است. رنگ دانه لوبیای ژاپنی ممکنست سفید یا زرد یا قرمز و یا برنگهای دیگر باشد، لوبیای ژاپنی گیاهی بسیار مفید است بطوریکنه امروزه از لحاظ اهمیت فراوانی که درتغذیه انسان دارد در غالب نقاط کشت میشود لوبیای چینی فول صویه سویا. یا لوبیای سبز. قسمی لوبیا که فقط بمنظور استفاده از میوه اش در حالیکه هنوز دانه ها نارس میباشند کشت میشود. میوه نارس لوبیا که بشکل میوه باقلا سبزرنگ است در اغذیه مصرف میگردد. یا لوبیای سفید. لوبیای مرمری یا لوبیای فرنگی. قسمی لوبیاکه درعهد ناصر الدنشاه بایران وارد شد ورواج یافت. یا لوبیای مرمری. گونه ای لوبیا که دانه هایش سفید رنگ است لوبیای سفید
گیاه علفی بالارونده که به دور چوبی که در کنارش قرار می دهند می پیچد و بالا می رود. دانه های خوارکی آن در غلافی شبیه غلاف باقلا قرار دارد و انواع مختلف دارد، لوبیا سفید، لوبیا چیتی، لوبیا قرمز و
گیاه علفی بالارونده که به دور چوبی که در کنارش قرار می دهند می پیچد و بالا می رود. دانه های خوارکی آن در غلافی شبیه غلاف باقلا قرار دارد و انواع مختلف دارد، لوبیا سفید، لوبیا چیتی، لوبیا قرمز و
به گفته منوچهر مطیعی تهرانی شیرینی ها جمله در خواب سخن های خوش و مال و منفعت هستند و همگی به غیر از شکلات تعبیری یکسان دارند. خواه این شیرینی سوهان، خواه زولبیا و بامیه باشد. البته بایستی به مواد تشکیل دهنده این شیرینی ها برای تعابیر خواب دقت بیشتری انجام داد. به طور مثال برای تهیه زولبیا از موادی مانند نشاسته، گلاب، زعفران و... استفاده می شود. طبق گفته محمد بن سیرین خوردن گلاب دلیل بر غم بود حال بایست دقت کرد که آیا زولبیا به طور کامل مزه و عطر گلاب را به خود گرفته است یا خیر؟ جابر مغربی تأثیر زعفران را بر تعبیر خواب زولبیا این گونه بیان می کند. اگر بیند زولبیا بی زعفران می خورد، دلیل که مال یابد. اگر زولبیا با زعفران می خورد، دلیل که بیمار شود. تعبیر خواب زولبیا ابن سیرین: درخواب، دلیل است بر جهد و کوشش بیرون از اندازه و یافتن مال بسیار و نزهت و شادی. اگر بیند زولبیا داشت یا کسی بدو داد و می خورد، دلیل که به قدر آن وی را مال و نعمت حاصل شود. اگر بیند که اندک زولبیا در دهان نهاد، دلیل که از کسی سخن خوش و لطیف شنود. منوچهر مطیعی تهرانی گوید: دیدن زولبیا در خواب بیانگر پیچیدگی کار است اما نه چندان زیاد. تعبیر خواب خریدن و خوردن زولبیا مطیعی تهرانی: اگر ببینید که زولبیا خریده اید یا کسی به شما داده یا دارید می خورید کارتان موقتاً گره می خورد اما زود رفع می شود. خوردن زولبیا نیز همین تعبیر را دارد
به گفته منوچهر مطیعی تهرانی شیرینی ها جمله در خواب سخن های خوش و مال و منفعت هستند و همگی به غیر از شکلات تعبیری یکسان دارند. خواه این شیرینی سوهان، خواه زولبیا و بامیه باشد. البته بایستی به مواد تشکیل دهنده این شیرینی ها برای تعابیر خواب دقت بیشتری انجام داد. به طور مثال برای تهیه زولبیا از موادی مانند نشاسته، گلاب، زعفران و... استفاده می شود. طبق گفته محمد بن سیرین خوردن گلاب دلیل بر غم بود حال بایست دقت کرد که آیا زولبیا به طور کامل مزه و عطر گلاب را به خود گرفته است یا خیر؟ جابر مغربی تأثیر زعفران را بر تعبیر خواب زولبیا این گونه بیان می کند. اگر بیند زولبیا بی زعفران می خورد، دلیل که مال یابد. اگر زولبیا با زعفران می خورد، دلیل که بیمار شود. تعبیر خواب زولبیا ابن سیرین: درخواب، دلیل است بر جهد و کوشش بیرون از اندازه و یافتن مال بسیار و نزهت و شادی. اگر بیند زولبیا داشت یا کسی بدو داد و می خورد، دلیل که به قدر آن وی را مال و نعمت حاصل شود. اگر بیند که اندک زولبیا در دهان نهاد، دلیل که از کسی سخن خوش و لطیف شنود. منوچهر مطیعی تهرانی گوید: دیدن زولبیا در خواب بیانگر پیچیدگی کار است اما نه چندان زیاد. تعبیر خواب خریدن و خوردن زولبیا مطیعی تهرانی: اگر ببینید که زولبیا خریده اید یا کسی به شما داده یا دارید می خورید کارتان موقتاً گره می خورد اما زود رفع می شود. خوردن زولبیا نیز همین تعبیر را دارد
شما لوبیا دارید: مشکلات در آینده لوبیاها رشد می کنند: اضطراب و دردسر لوبیا می خرید: پای شما به یک رسوائی کشیده خواهد شد. لوبیا می خورید: به یک بیماری مسری دچار خواهید شد لوبیا می پزید: کارهایتان پیش خواهد رفت - کتاب سرزمین رویاها دیدن لوبیا درخواب خام و پخته وقت و بی وقت، دلیل غم بود و در دیدن آن خیری نباشد. محمد بن سیرین لوبیا یکماده غذائی است که در بسیاری از کشورها به جای نان و بدل نان مصرف می شود زیرا مواد مغذی فراوان دارد. معبران سنتی، لوبیا را خوب ندانسته اند زیرا نفاخ است و نفخ شکم نیز در خواب تعبیر خوشی ندارد لیکن معبران غربی آن را نعمت و برکت و خوبی شناخته اند چون بدل نان قرار می گیرد و جوامع گرسنه و قحطی زده را سیر می کند. ابن سیرین خوردن لوبیا را غمو رنج دانسته و معبران دیگر نیز تقریبا همین عقیده را دارند. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن لوبیا در خواب، نشانه نگرانی زیاد و بیماری فرزندان است، بخصوص وقتی ببینید که لوبیاها در حال رشدند. ۲ـ دیدن دانه های خشک لوبیا در خواب، نشانه نومیدی زیاد در زندگی است. باید بیشتر مراقب خود باشید تا به بیماری واگیردار مبتلا نشوید. ۳ـ خوردن لوبیا در خواب، خبر از بدبختی یا بیماری دوستی عزیز می دهد. .
شما لوبیا دارید: مشکلات در آینده لوبیاها رشد می کنند: اضطراب و دردسر لوبیا می خرید: پای شما به یک رسوائی کشیده خواهد شد. لوبیا می خورید: به یک بیماری مسری دچار خواهید شد لوبیا می پزید: کارهایتان پیش خواهد رفت - کتاب سرزمین رویاها دیدن لوبیا درخواب خام و پخته وقت و بی وقت، دلیل غم بود و در دیدن آن خیری نباشد. محمد بن سیرین لوبیا یکماده غذائی است که در بسیاری از کشورها به جای نان و بدل نان مصرف می شود زیرا مواد مغذی فراوان دارد. معبران سنتی، لوبیا را خوب ندانسته اند زیرا نفاخ است و نفخ شکم نیز در خواب تعبیر خوشی ندارد لیکن معبران غربی آن را نعمت و برکت و خوبی شناخته اند چون بدل نان قرار می گیرد و جوامع گرسنه و قحطی زده را سیر می کند. ابن سیرین خوردن لوبیا را غمو رنج دانسته و معبران دیگر نیز تقریبا همین عقیده را دارند. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن لوبیا در خواب، نشانه نگرانی زیاد و بیماری فرزندان است، بخصوص وقتی ببینید که لوبیاها در حال رشدند. ۲ـ دیدن دانه های خشک لوبیا در خواب، نشانه نومیدی زیاد در زندگی است. باید بیشتر مراقب خود باشید تا به بیماری واگیردار مبتلا نشوید. ۳ـ خوردن لوبیا در خواب، خبر از بدبختی یا بیماری دوستی عزیز می دهد. .