پیچک، گیاهی صحرایی با برگ های کوچک دندانه دار و گل هایی به شکل زنگوله و به رنگ آبی، سفید یا سرخ کم رنگ. بیشتر در کشتزارها می روید و روی زمین می خزد یا به گیاه های مجاور خود می پیچد و بالا می رود و به هر گیاهی که بپیچد آن را پژمرده و خشک می کند، هر چیز پیچیده و گلوله شده از نخ، ابریشم و مانند آن، انواع گیاهان که به درختان و اشیای مجاور خود بپیچند و بالا بروند
پیچک، گیاهی صحرایی با برگ های کوچک دندانه دار و گل هایی به شکل زنگوله و به رنگ آبی، سفید یا سرخ کم رنگ. بیشتر در کشتزارها می روید و روی زمین می خزد یا به گیاه های مجاور خود می پیچد و بالا می رود و به هر گیاهی که بپیچد آن را پژمرده و خشک می کند، هر چیز پیچیده و گلوله شده از نخ، ابریشم و مانند آن، انواع گیاهان که به درختان و اشیای مجاور خود بپیچند و بالا بروند
خشونت و درشتیی است که در ظاهر پوست بدن به هم رسد با خارش بسیار و از آن قشور دایم جدا میگردد تا صحت یابد و در ابتدا دانۀ اندک صلبی پیدا میشود و یا داغی و خارش بسیار میکند و بعد اندک آب لزجی از آن تراوش میکند و روز بروز زیاده میگردد و از امراض مسری است، و بر دو نوع است: سرخ و سیاه، سرخ آن نازک تر و خارش آن کمتر و سیاه آن ضخیم تر و خارش آن بیشتر است، بسیار آن خصوصاً سیاه ضخیم و آنچه از آن رطوبت صدیدی لزج عفن تراوش نماید و زود منتشر شود و اطراف خود را متقرح و فاسد سازد، بسیار ردی و مقدمۀجذام است و قوبای منتشر را برص اسود اطلاق میکنند و گاه قوبا در دماغ ظاهر میشود و علامت و سبب آن قریب به علامت و سبب حمرۀ دماغ و لازم آن حکه دماغ است، (بحر الجواهر) (فرهنگ نظام از مجمع الجوامع)، قوبا بریون، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، رجوع به قوباء شود، زفت مطلق یا زفت یابس، (فهرست مخزن الادویه)
خشونت و درشتیی است که در ظاهر پوست بدن به هم رسد با خارش بسیار و از آن قشور دایم جدا میگردد تا صحت یابد و در ابتدا دانۀ اندک صلبی پیدا میشود و یا داغی و خارش بسیار میکند و بعد اندک آب لزجی از آن تراوش میکند و روز بروز زیاده میگردد و از امراض مسری است، و بر دو نوع است: سرخ و سیاه، سرخ آن نازک تر و خارش آن کمتر و سیاه آن ضخیم تر و خارش آن بیشتر است، بسیار آن خصوصاً سیاه ضخیم و آنچه از آن رطوبت صدیدی لزج عفن تراوش نماید و زود منتشر شود و اطراف خود را متقرح و فاسد سازد، بسیار ردی و مقدمۀجذام است و قوبای منتشر را برص اسود اطلاق میکنند و گاه قوبا در دماغ ظاهر میشود و علامت و سبب آن قریب به علامت و سبب حمرۀ دماغ و لازم آن حکه دماغ است، (بحر الجواهر) (فرهنگ نظام از مجمع الجوامع)، قوبا بریون، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، رجوع به قوباء شود، زفت مطلق یا زفت یابس، (فهرست مخزن الادویه)
کشوری است جمهوری در امریکای مرکزی که از قسمت بزرگی از جزایر آنتیل تشکیل یافته و در جنوب فلوریداواقع است و 114522 کیلومتر مربع مساحت و 7068000 تن سکنه دارد، پایتخت این کشور هاوانا و شهرهای عمده آن ماریانائو، سانتیاگو، کاماگی، ماتانزاس و سیانفوگوس است، جزیره از جلگه و دشت آهکی تشکیل یافته و فقط در جنوب کوهستانی است، کوبا بزرگترین صادرکننده شکر در جهان است و کشت توتون و قهوۀ این کشور نیز حائز اهمیت است، معادن مس و کرم و مخصوصاً منینز و آهن آن قابل ملاحظه است، کریستف کلمب به سال 1492 میلادی در اولین سفر خود به ساحل این کشور رسیدولی تا سال 1511 فتح نشد و در همین سال دیه گو ولاسکز آن را به مستعمرات و متصرفات اسپانیا ضمیمه کرد و تا سال 1795 این مستعمره تابع سن دومینگ بود و در این سال مرکزیت به جزیره کوبا انتقال یافت، مردم کوبابرای کسب استقلال در سال 1878 میلادی دست به انقلاب زدند اما بی آنکه نتیجه ای گرفته شود به وسیلۀ ژنرال مارتنیز کامپوس اسپانیایی سرکوب شدند، کوشش و استقلال طلبی مردم کوبا چندین سال ادامه داشت تا سرانجام در سال 1895 میلادی با مداخلۀ ممالک متحدۀ امریکا عهدنامۀ پاریس امضاء گردید و اسپانیااز دخالت در امور کوبا ممنوع شد، ممالک متحدۀ امریکا تا سال 1902 میلادی بر این جزیره حکومت داشت و حقوق کنترل امریکا در این کشور تا سال 1934 میلادی ادامه یافت، در سال 1959 میلادی باتیستا دیکتاتور این کشور به وسیلۀ یک قیام مسلحانۀ سوسیالیستی به رهبری فیدل کاسترو ساقط گشت و اصلاحات اساسی در مورد مالکیت زمین در این کشور انجام گرفت و مؤسسات امریکایی ملی شد، (ازلاروس)
کشوری است جمهوری در امریکای مرکزی که از قسمت بزرگی از جزایر آنتیل تشکیل یافته و در جنوب فلوریداواقع است و 114522 کیلومتر مربع مساحت و 7068000 تن سکنه دارد، پایتخت این کشور هاوانا و شهرهای عمده آن ماریانائو، سانتیاگو، کاماگی، ماتانزاس و سیانفوگوس است، جزیره از جلگه و دشت آهکی تشکیل یافته و فقط در جنوب کوهستانی است، کوبا بزرگترین صادرکننده شکر در جهان است و کشت توتون و قهوۀ این کشور نیز حائز اهمیت است، معادن مس و کرم و مخصوصاً منینز و آهن آن قابل ملاحظه است، کریستف کلمب به سال 1492 میلادی در اولین سفر خود به ساحل این کشور رسیدولی تا سال 1511 فتح نشد و در همین سال دیه گو ولاسکز آن را به مستعمرات و متصرفات اسپانیا ضمیمه کرد و تا سال 1795 این مستعمره تابع سن دومینگ بود و در این سال مرکزیت به جزیره کوبا انتقال یافت، مردم کوبابرای کسب استقلال در سال 1878 میلادی دست به انقلاب زدند اما بی آنکه نتیجه ای گرفته شود به وسیلۀ ژنرال مارتنیز کامپوس اسپانیایی سرکوب شدند، کوشش و استقلال طلبی مردم کوبا چندین سال ادامه داشت تا سرانجام در سال 1895 میلادی با مداخلۀ ممالک متحدۀ امریکا عهدنامۀ پاریس امضاء گردید و اسپانیااز دخالت در امور کوبا ممنوع شد، ممالک متحدۀ امریکا تا سال 1902 میلادی بر این جزیره حکومت داشت و حقوق کنترل امریکا در این کشور تا سال 1934 میلادی ادامه یافت، در سال 1959 میلادی باتیستا دیکتاتور این کشور به وسیلۀ یک قیام مسلحانۀ سوسیالیستی به رهبری فیدل کاسترو ساقط گشت و اصلاحات اساسی در مورد مالکیت زمین در این کشور انجام گرفت و مؤسسات امریکایی ملی شد، (ازلاروس)
از ’بو’ گوشت بز کوهی + با (آش)، (حاشیۀ برهان چ معین)، آشی را گویند که از گوشت بز کوهی پخته باشند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء)، و رجوع به ’بو’ و ’با’ شود، ظرفی که از گل حکمت (طین الحکمه) ساخته باشند و طلا و نقره و امثال آن در آن بگدازند و معرب آن بوتقه و بعربی خلاص گویند، (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، بوتۀ زرگری، (ناظم الاطباء)، ظرفی که زرگران، سیم و زر در آن گدازند و گاه نیز گویند، (انجمن آرا)، بوته را معرب کرده ’بوتقه’ گویند، (از انجمن آرا) (آنندراج)، ظرفی که از گل سازند و زر و سیم و مانند آن در آن گدازند و بوتقه، معرب آن است، (رشیدی)، ظرف کوچکی که از گل سازند و در آن طلا و نقره گدازند، (غیاث اللغات)، در زرگری ظرف گودی است، تا طلا را بخود بکشد و شمش را در آن می نهند و در کوره میگذارند تا ذوب شود، (یادداشت بخط مؤلف) : نوای ناله غم اندوته دونو عیار زر خالص بوته دونو بوره سوته دلان گرد هم آئیم که قدر سوته دل، دل سوته دونو، باباطاهر (دیوان)، اگر نیستم من ستم یافته چو آهن به بوته درون تافته، سپیده دمش گشت و کوره سپهر هوا بوتۀ زر گدازنده مهر، اسدی، تو گفتی یکی بوته بد ساخته بجوشیدگی سیم بگداخته، اسدی، پراکنده سیماب در هر مغاک چو در بوته بگداخته سیم پاک، اسدی، نه نه که گر فلک بودم بوته و آتش بود اثیر نه بنگدازم، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 463)، نگرفتت عیار اثیر فلک که مگر بوتۀ عیار نداشت، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 62)، تو گویی که در بوتۀ کارزار زبرجد همی حل کند بهرمان، مسعودسعد، یک من نرم آهن بیاورد ... و به آتش اندربرد تا بگدازد و ببوته اندربگردد، (نوروزنامه)، تا خاک مرا بقالب آمیخته اند بس فتنه که زین خاک برانگیخته اند من بهتراز این نمیتوانم بودن کز بوته مرا چنین برون ریخته اند، (منسوب به خیام)، بادیه بوته است و ما چون زر مغشوشیم راست چون بپالودیم از او خالص چو زر کان شویم، سنایی، تاج دولت بایدت زر سلامت جوی لیک آن زر اندر بوتۀ عالم نخواهی یافتن، خاقانی، زر نهاد تو چون پاک شد به بوتۀ خاک نه طوق و تاج شود چون ز بوته گشت جدا، خاقانی، در بوتۀ خاک سازی اکسیر آتش ز اثیر و آسمان دم، خاقانی، دوش آمد و گفت از آن ما باش در بوتۀ امتحان ما باش، عطار، چنان نمود مرابوته های سیم شگفت که بوته های زر اندر میان آتشدان، کمال الدین اسماعیل، کافران قلبند و پاکان همچو زر اندر این بوته درند این دو نفر، مولوی، سیاه سیم زراندود چون به بوته برند خلاف آن به در آید که خلق پندارند، سعدی، زین بوتۀ پر از خبث و غش گریز از آنک خوش نیست دربلای سرب مانده کیمیا، سراج الدین قمری، بر آن تیر کز شستش آمد به در سوی بوته شد راست مانند زر، سلمان ساوجی، خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز عیش خوش در بوتۀ هجران کنند، حافظ، - بوتۀ خاک، کنایه از بدن و قالب انسان، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، - بوتۀ زرگری، ظرفی که از گل حکمت (طین الحکمه) سازند و طلا و نقره و مانند آن را در آن بگدازند، (از فرهنگ فارسی معین)، ، بچۀ آدمی و سایر حیوانات را گویند، عموماً و بچۀ شتر، خصوصاً، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) (جهانگیری) (رشیدی)، بچۀاشتر، (غیاث)، نشانۀ تیر، (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، نشانۀ تیر، چه در امثال است که: بوتۀ ملامت شدیم، کنایه از این باشد که هدف تیر ملامت شده ایم، (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین)، زلف، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 512) : بوته بر عارض آن نگار نهاد دل ما را به عشق خار نهاد، (لغت فرس اسدی)، ، نقاشی بر صفحۀ آئینه و محبره که قلمدان گویند و امثال آن از لباس و شال کنند و آنرا گل و بوته گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، گلی که بر روی پارچه وجز آن نقش کنند و گل و بته، بته جقه ای ... (فرهنگ فارسی معین)، گلی که بر روی پارچه و جز آن نقش می کنند، (ناظم الاطباء)، - بوته امیری، نقشه ای از نقشه های قالی است، (یادداشت بخط مؤلف)، - بوته جقه ای، بته جقه ای، نقشی چون جقه، رجوع به جقه شود، - گل و بوته، نقش گل و گیاه که نقاش میکشد، (فرهنگ فارسی معین)
از ’بو’ گوشت بز کوهی + با (آش)، (حاشیۀ برهان چ معین)، آشی را گویند که از گوشت بز کوهی پخته باشند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء)، و رجوع به ’بو’ و ’با’ شود، ظرفی که از گل حکمت (طین الحکمه) ساخته باشند و طلا و نقره و امثال آن در آن بگدازند و معرب آن بوتقه و بعربی خلاص گویند، (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، بوتۀ زرگری، (ناظم الاطباء)، ظرفی که زرگران، سیم و زر در آن گدازند و گاه نیز گویند، (انجمن آرا)، بوته را معرب کرده ’بوتقه’ گویند، (از انجمن آرا) (آنندراج)، ظرفی که از گل سازند و زر و سیم و مانند آن در آن گدازند و بوتقه، معرب آن است، (رشیدی)، ظرف کوچکی که از گل سازند و در آن طلا و نقره گدازند، (غیاث اللغات)، در زرگری ظرف گودی است، تا طلا را بخود بکشد و شمش را در آن می نهند و در کوره میگذارند تا ذوب شود، (یادداشت بخط مؤلف) : نوای ناله غم اندوته دونو عیار زر خالص بوته دونو بوره سوته دلان گرد هم آئیم که قدر سوته دل، دل سوته دونو، باباطاهر (دیوان)، اگر نیستم من ستم یافته چو آهن به بوته درون تافته، سپیده دمش گشت و کوره سپهر هوا بوتۀ زر گدازنده مهر، اسدی، تو گفتی یکی بوته بُد ساخته بجوشیدگی سیم بگداخته، اسدی، پراکنده سیماب در هر مغاک چو در بوته بگداخته سیم پاک، اسدی، نه نه که گر فلک بودم بوته و آتش بود اثیر نه بنگدازم، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 463)، نگرفتت عیار اثیر فلک که مگر بوتۀ عیار نداشت، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 62)، تو گویی که در بوتۀ کارزار زبرجد همی حل کند بهرمان، مسعودسعد، یک من نرم آهن بیاورد ... و به آتش اندربرد تا بگدازد و ببوته اندربگردد، (نوروزنامه)، تا خاک مرا بقالب آمیخته اند بس فتنه که زین خاک برانگیخته اند من بهتراز این نمیتوانم بودن کز بوته مرا چنین برون ریخته اند، (منسوب به خیام)، بادیه بوته است و ما چون زر مغشوشیم راست چون بپالودیم از او خالص چو زر کان شویم، سنایی، تاج دولت بایدت زر سلامت جوی لیک آن زر اندر بوتۀ عالم نخواهی یافتن، خاقانی، زر نهاد تو چون پاک شد به بوتۀ خاک نه طوق و تاج شود چون ز بوته گشت جدا، خاقانی، در بوتۀ خاک سازی اکسیر آتش ز اثیر و آسمان دم، خاقانی، دوش آمد و گفت از آن ما باش در بوتۀ امتحان ما باش، عطار، چنان نمود مرابوته های سیم شگفت که بوته های زر اندر میان آتشدان، کمال الدین اسماعیل، کافران قلبند و پاکان همچو زر اندر این بوته درند این دو نفر، مولوی، سیاه سیم زراندود چون به بوته برند خلاف آن به در آید که خلق پندارند، سعدی، زین بوتۀ پر از خبث و غش گریز از آنک خوش نیست دربلای سرب مانده کیمیا، سراج الدین قمری، بر آن تیر کز شستش آمد به در سوی بوته شد راست مانند زر، سلمان ساوجی، خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز عیش خوش در بوتۀ هجران کنند، حافظ، - بوتۀ خاک، کنایه از بدن و قالب انسان، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، - بوتۀ زرگری، ظرفی که از گل حکمت (طین الحکمه) سازند و طلا و نقره و مانند آن را در آن بگدازند، (از فرهنگ فارسی معین)، ، بچۀ آدمی و سایر حیوانات را گویند، عموماً و بچۀ شتر، خصوصاً، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) (جهانگیری) (رشیدی)، بچۀاشتر، (غیاث)، نشانۀ تیر، (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، نشانۀ تیر، چه در امثال است که: بوتۀ ملامت شدیم، کنایه از این باشد که هدف تیر ملامت شده ایم، (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین)، زلف، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 512) : بوته بر عارض آن نگار نهاد دل ما را به عشق خار نهاد، (لغت فرس اسدی)، ، نقاشی بر صفحۀ آئینه و محبره که قلمدان گویند و امثال آن از لباس و شال کنند و آنرا گل و بوته گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، گلی که بر روی پارچه وجز آن نقش کنند و گل و بته، بته جقه ای ... (فرهنگ فارسی معین)، گلی که بر روی پارچه و جز آن نقش می کنند، (ناظم الاطباء)، - بوته امیری، نقشه ای از نقشه های قالی است، (یادداشت بخط مؤلف)، - بوته جقه ای، بته جقه ای، نقشی چون جقه، رجوع به جقه شود، - گل و بوته، نقش گل و گیاه که نقاش میکشد، (فرهنگ فارسی معین)
دهی کوچکی است از دهستان دردیمه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 45هزارگزی شمال باختری کیاسر، دارای 20 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی کوچکی است از دهستان دردیمه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 45هزارگزی شمال باختری کیاسر، دارای 20 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لوبیاء، لوباء، (منتهی الارب)، از گیاهان دو لپه ای و از تیره پروانه داران و از دستۀ لوبیاها، این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند، (گیاه شناسی گل گلاب ص 221)، دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و کم حجم تر از نخود به رنگ سرخ و سفید و گاهی دورنگ و سه رنگ مشهور به لوبیا چیتی یا قزوینی و هم لوبیائی که دو جانب آن سیاه باشد و بقیه سفید، مشهور به لوبیا چشم بلبلی (در تداول تهران) و سیاه چشم (در تداول قزوین)، دانه ای است خرد نزدیک به باقلا که آن را سیاه چشمک گویند، (منتخب اللغات)، لوبیای دورنگ (سفید دارای رگه ها و خطوط قرمز) یا سه رنگ که درشت تر از انواع دیگر است و به لوبیای قزوینی شهرت دارد و به آن که سیاه و سفید است لوبیای چشم بلبلی یاسیاه چشم گفته میشود، غله ای است معروف که در طعام کنند و بخورند، (آنندراج)، نام غله ای است، سهلتر از ماش هضم شود و نفخش از باقلا کمتر باشد و بهترین آن سرخ رنگ بود و آن را لوویا هم میگویند و لوبا هم به نظر آمده است، (برهان)، از جملۀ بقولات است که در اکثر نقاط ایران به عمل می آید، اقسام آن عبارت است از: لوبیای قرمز، لوبیای سفید، لوبیای چشم بلبلی و در آن لغات است، دجر، (منتهی الارب) (بحر الجواهر)، ثامر، حنبل، اجلل، لوبیاج، (صیدنه)، قریناء، (منتهی الارب)، لوباء، (المعرب ص 300)، لوویاء، لوبیه، غند ماش، تلک، ژاژومک که به عربی لیاء گویند، (برهان)، صاحب بحر الجواهر گوید: حاره فی الاولی معتدل الرطوبه و الیبوسه و قیل بارد یابس منق من دم النفاس و یدرﱡ الطمث و البول مخصب للبدن مخرج للاجنه و المشیه، (بحر الجواهر)، ابوریحان در صیدنه آرد: ابن الاعرابی گوید: عرب لوبیا را لیاء گوید و یکی را لیاه ومدّ و قصر الف در لوبیا لغت است و لوبیاج هم میگویند و لوبا نیز گویند، ’ری’ گوید به خط شمر دیدم که عرب لوبیا را دجر گویند به ضم دال، و ثعلب از ابن الاعرابی به فتح دال روایت کند، و اهل ترمد او را ژاژومک گویند و به رومی مسوقی و به هندی دوس و چولا نیز گویند، ’ص اونی’ گوید: گرم و تر است در اول و بادانگیز است، باه را تقویت کند و بول و حیض را براند، (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان)، صاحب اختیارات گوید: لوبیا ولوبا نیز گویند و ثامر و آن سهلتر از ماش هضم شود وبیرون آید و نفخ وی کمتر از باقلا بود و نیکوترین آن سرخ بود که نخورده (؟) بود و طبیعت وی گرم بود در اول و معتدل بود در تری و خشکی و گویند سرد و خشک بود، و سرخ وی کمتر از غیر وی بود و آبی که وی را در آن پخته باشند حیض براند، خاصه سرخ وی و دم نفاس را پاک گرداند و بول براند و بدن را فربه کند و سینه و شش را نافع بود و مشیمه برون آورد و بچۀ مرده و وی مولد خلط غلیط بلغمی بود و مغثی و مولد اخلاط بد و نفخ بود و ضرر آن کم بود، چون: بازیت و مری و سرکه و خردل و نمک و فلفل و دارچینی و سقز مستعمل کنند و شراب بر سر آن بیاشامند - انتهی، حکیم مؤمن در تحفه آرد:لوبیا، مؤلف تذکره گوید: لغت هندی است و به یونانی سیاهن (سیلمین) و به عربی (ظ، به عبری) فریقا نامند، نبات او شبیه به لبلاب و منبسط بر زمین و بعضی به مجاور خود می پیچد و دانۀ بعضی سفید و از بعضی سرخ واز باقلی کوچکتر و شبیه به گردۀ طیور و غلافش مانندباقلی و از آن رقیق تر و قوتش تا دو سال باقی و بهتراز باقلی و زبون تر از نخود و سرخ او در آخر اول گرم، و سفید او مایل به اعتدال و محرک باه و مولد منی ومدرّ شیر و بول و حیض و مسمن بدن، و شرب آب مطبوخ او با اندکی قند و جلوس در طبیخ او منقی نفاس و مخرج جنین زنده و مرده و مشیمه و جهت درد کمر و گرده مفیدو دیرهضم و نفاخ و مولد خلط غلیظ و مصلحش خردل و آبکامه و زنجبیل و بالخاصیه مورث غثیان و مصلح آن دارچینی و سکنجبین است، ضریر انطاکی در تذکره آرد: لوبیا، هندی بالیونانیه سیاهین و القبطیه مامیرا و العبریه فریقا نبت سبط عریض الاوراق یمتد علی الارض و فی قضبانه کالخیوط یغرس بنیسان و یدرک بحزیران ثمره حب کالکلی مطرف بالحمره و بعضه بالسواد داخل غلف اطول و اغلظ من الحلبه تبقی قوه هذا الحب نحو عشر سنین و هواجود من الفول و دون الحمص حار رطب فی الثانیه ینفع من اوجاع الظهر و الکلی یهیج الباه جدا خصوصاً بالزنجبیل و یخصب الابدان و الهند تأکله لذلک کثیراً و اجود ما اکلت رطبه بالجوز و الزیت و ملازمه اکلها تجلو الابدان ولکنها تولد ریحاً یصلحها السکنجبین و الدارصینی و قیل تسمی الدمادم: نیستی آگه چه گویم مر ترا جز من همانک عامه گوید نیستی آگه ز نرخ لوبیا، ناصرخسرو، پس به طریق تو خدای جهان بی شک در ماش و جو و لوبیاست، ناصرخسرو، گه بپختم از برایت لوبیا، مولوی (از آنندراج)، پا بجای زنگ زر بندم بپایش کوفته باز درّ لوبیا چنگل به جوهر گیرمش، بسحاق اطعمه، دمادم، نوعی از لوبیای هندی است، (منتهی الارب)، خرمه، گیاهی است مانند لوبیا، (منتهی الارب)، - لوبیا چیتی، لوبیای دورنگ مشهور به لوبیا قزوینی، - لوبیا سبز، لوبیای تازه، لوبیا که در غلاف بود نارسیده، - لوبیا سفید، نوعی از لوبیا به رنگ سفید یکدست، لوبیا الابیض، اصوفورون، فاسیولن، فاسیلیون، - لوبیا قرمز، نوعی از لوبیا به رنگ قرمز یکدست، رجوع به لوبیا شود، - لوبیا گلی، رجوع به لوبیا قرمز شود، -، قسمی گل، - لوبیا هندی، قسم اخیر فشغ است و در عراق دمادم نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، - لوبیای تازه، لوبیای با پوست سبز، لوبیای نارسیده که در غلاف بود، - امثال: نرخ لوبیا را ندانی یا هنوز نرخ لوبیا نداند
لوبیاء، لوباء، (منتهی الارب)، از گیاهان دو لپه ای و از تیره پروانه داران و از دستۀ لوبیاها، این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند، (گیاه شناسی گل گلاب ص 221)، دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و کم حجم تر از نخود به رنگ سرخ و سفید و گاهی دورنگ و سه رنگ مشهور به لوبیا چیتی یا قزوینی و هم لوبیائی که دو جانب آن سیاه باشد و بقیه سفید، مشهور به لوبیا چشم بلبلی (در تداول تهران) و سیاه چشم (در تداول قزوین)، دانه ای است خرد نزدیک به باقلا که آن را سیاه چشمک گویند، (منتخب اللغات)، لوبیای دورنگ (سفید دارای رگه ها و خطوط قرمز) یا سه رنگ که درشت تر از انواع دیگر است و به لوبیای قزوینی شهرت دارد و به آن که سیاه و سفید است لوبیای چشم بلبلی یاسیاه چشم گفته میشود، غله ای است معروف که در طعام کنند و بخورند، (آنندراج)، نام غله ای است، سهلتر از ماش هضم شود و نفخش از باقلا کمتر باشد و بهترین آن سرخ رنگ بود و آن را لوویا هم میگویند و لوبا هم به نظر آمده است، (برهان)، از جملۀ بقولات است که در اکثر نقاط ایران به عمل می آید، اقسام آن عبارت است از: لوبیای قرمز، لوبیای سفید، لوبیای چشم بلبلی و در آن لغات است، دُجر، (منتهی الارب) (بحر الجواهر)، ثامر، حُنُبل، اَجلَل، لوبیاج، (صیدنه)، قریناء، (منتهی الارب)، لوباء، (المعرب ص 300)، لوویاء، لوبیه، غند ماش، تُلک، ژاژومک که به عربی لیاء گویند، (برهان)، صاحب بحر الجواهر گوید: حاره فی الاولی معتدل الرطوبه و الیبوسه و قیل بارد یابس مُنق من دم النفاس و یُدِرﱡ الطمث و البول مخصب للبدن مخرج للاجنه و المشیه، (بحر الجواهر)، ابوریحان در صیدنه آرد: ابن الاعرابی گوید: عرب لوبیا را لیاء گوید و یکی را لیاه ومدّ و قصر الف در لوبیا لغت است و لوبیاج هم میگویند و لوبا نیز گویند، ’ری’ گوید به خط شمر دیدم که عرب لوبیا را دُجر گویند به ضم دال، و ثعلب از ابن الاعرابی به فتح دال روایت کند، و اهل ترمد او را ژاژومک گویند و به رومی مسوقی و به هندی دوَس و چولا نیز گویند، ’ص اونی’ گوید: گرم و تر است در اول و بادانگیز است، باه را تقویت کند و بول و حیض را براند، (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان)، صاحب اختیارات گوید: لوبیا ولوبا نیز گویند و ثامر و آن سهلتر از ماش هضم شود وبیرون آید و نفخ وی کمتر از باقلا بود و نیکوترین آن سرخ بود که نخورده (؟) بود و طبیعت وی گرم بود در اول و معتدل بود در تری و خشکی و گویند سرد و خشک بود، و سرخ وی کمتر از غیر وی بود و آبی که وی را در آن پخته باشند حیض براند، خاصه سرخ وی و دم نفاس را پاک گرداند و بول براند و بدن را فربه کند و سینه و شش را نافع بود و مشیمه برون آورد و بچۀ مرده و وی مولد خلط غلیط بلغمی بود و مغثی و مولد اخلاط بد و نفخ بود و ضرر آن کم بود، چون: بازیت و مری و سرکه و خردل و نمک و فلفل و دارچینی و سقز مستعمل کنند و شراب بر سر آن بیاشامند - انتهی، حکیم مؤمن در تحفه آرد:لوبیا، مؤلف تذکره گوید: لغت هندی است و به یونانی سیاهن (سیلمین) و به عربی (ظ، به عبری) فریقا نامند، نبات او شبیه به لبلاب و منبسط بر زمین و بعضی به مجاور خود می پیچد و دانۀ بعضی سفید و از بعضی سرخ واز باقلی کوچکتر و شبیه به گردۀ طیور و غلافش مانندباقلی و از آن رقیق تر و قوتش تا دو سال باقی و بهتراز باقلی و زبون تر از نخود و سرخ او در آخر اول گرم، و سفید او مایل به اعتدال و محرک باه و مولد منی ومدرّ شیر و بول و حیض و مسمن بدن، و شرب آب مطبوخ او با اندکی قند و جلوس در طبیخ او منقی نفاس و مخرج جنین زنده و مرده و مشیمه و جهت درد کمر و گرده مفیدو دیرهضم و نفاخ و مولد خلط غلیظ و مصلحش خردل و آبکامه و زنجبیل و بالخاصیه مورث غثیان و مصلح آن دارچینی و سکنجبین است، ضریر انطاکی در تذکره آرد: لوبیا، هندی ُ بالیونانیه سیاهین و القبطیه مامیرا و العبریه فریقا نبت سبط عریض الاوراق یمتد علی الارض و فی قضبانه کالخیوط یغرس بنیسان و یدرک بحزیران ثمره حب کالکلی مطرف بالحمره و بعضه بالسواد داخل غلف اطول و اغلظ من الحلبه تبقی قوه هذا الحب نحو عشر سنین و هواجود من الفول و دون الحمص حار رطب فی الثانیه ینفع من اوجاع الظهر و الکلی یهیج الباه جدا خصوصاً بالزنجبیل و یخصب الابدان و الهند تأکله لذلک کثیراً و اجود ما اکلت رطبه بالجوز و الزیت و ملازمه اکلها تجلو الابدان ولکنها تولد ریحاً یصلحها السکنجبین و الدارصینی و قیل تسمی الدمادم: نیستی آگه چه گویم مر ترا جز من همانک عامه گوید نیستی آگه ز نرخ لوبیا، ناصرخسرو، پس به طریق تو خدای جهان بی شک در ماش و جو و لوبیاست، ناصرخسرو، گه بپختم از برایت لوبیا، مولوی (از آنندراج)، پا بجای زنگ زر بندم بپایش کوفته باز درّ لوبیا چنگل به جوهر گیرمش، بسحاق اطعمه، دمادم، نوعی از لوبیای هندی است، (منتهی الارب)، خرمه، گیاهی است مانند لوبیا، (منتهی الارب)، - لوبیا چیتی، لوبیای دورنگ مشهور به لوبیا قزوینی، - لوبیا سبز، لوبیای تازه، لوبیا که در غلاف بود نارسیده، - لوبیا سفید، نوعی از لوبیا به رنگ سفید یکدست، لوبیا الابیض، اصوفورون، فاسیولن، فاسیلیون، - لوبیا قرمز، نوعی از لوبیا به رنگ قرمز یکدست، رجوع به لوبیا شود، - لوبیا گلی، رجوع به لوبیا قرمز شود، -، قسمی گل، - لوبیا هندی، قسم اخیر فشغ است و در عراق دمادم نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، - لوبیای تازه، لوبیای با پوست سبز، لوبیای نارسیده که در غلاف بود، - امثال: نرخ لوبیا را ندانی یا هنوز نرخ لوبیا نداند
گیاهی است از تیره پروانه واران که دسته خاصی را بنام دسته لوبیاها در این تیره بوجود میاورد. این گیاه پیچنده و بالارونده است. برگهایش مرکب سه تایی است. گلهایش کوچک و غالبا سفید رنگ و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 60 گونه از این گیاه شناخته شده که غالبا در نواحی معتدل و یا گرم میرویند. لوبیا در اغلب نقاط ایران کشت میشود و اقسام مختلف آن در اغذیه مصرف میگردد. میوه لوبیا جزو میوه های بنام است و در هر غلاف آن چندین دانه موجود است. اقسام مختلفی که در ایران کشت میشوند عبارتند از: لوبیای مرمری لوبیای قرمز لوبیای چشم بلبلی لوبیای رسمی لوبیای چینی فصولیه لوبیاء. یا لوبیای چینی. لوبیای ژاپنی یا لوبیای دریایی. گیاهی است از تیره اسفناجیان که در سواحل دریاها میروید. ساقه ها و برگهایش متقابل گلهایش عاری از جام و میوه اش کپسولی شکل است. در حدود 8 گونه از این گیاه شناخته شده است. از خاکستر این گیاه سود (کربنات سدیم) بدست میاورند خریس قلی. یا لوبیای ژاپنی. گونه ای لوبیا که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و گاهی تا یک متر است. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گلهایش تقریبا سفید رنگ و متمایل به بنفش هستند. میوه اش زرد رنگ بطول 2 تا 6 سانتیمتر و بعرض 1 تا 5، 1 سانتیمتر است و در آن 2 تا 5 دانه قرار دارد. دانه لوبیای ژاپنی ببزرگی یک نخود ولی کمی مسطح است و گاهی کروی میباشد. درازیش 6 تا 7 میلیمتر و پهنایش 4 تا 6 میلیمتر است. رنگ دانه لوبیای ژاپنی ممکنست سفید یا زرد یا قرمز و یا برنگهای دیگر باشد، لوبیای ژاپنی گیاهی بسیار مفید است بطوریکنه امروزه از لحاظ اهمیت فراوانی که درتغذیه انسان دارد در غالب نقاط کشت میشود لوبیای چینی فول صویه سویا. یا لوبیای سبز. قسمی لوبیا که فقط بمنظور استفاده از میوه اش در حالیکه هنوز دانه ها نارس میباشند کشت میشود. میوه نارس لوبیا که بشکل میوه باقلا سبزرنگ است در اغذیه مصرف میگردد. یا لوبیای سفید. لوبیای مرمری یا لوبیای فرنگی. قسمی لوبیاکه درعهد ناصر الدنشاه بایران وارد شد ورواج یافت. یا لوبیای مرمری. گونه ای لوبیا که دانه هایش سفید رنگ است لوبیای سفید
گیاهی است از تیره پروانه واران که دسته خاصی را بنام دسته لوبیاها در این تیره بوجود میاورد. این گیاه پیچنده و بالارونده است. برگهایش مرکب سه تایی است. گلهایش کوچک و غالبا سفید رنگ و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 60 گونه از این گیاه شناخته شده که غالبا در نواحی معتدل و یا گرم میرویند. لوبیا در اغلب نقاط ایران کشت میشود و اقسام مختلف آن در اغذیه مصرف میگردد. میوه لوبیا جزو میوه های بنام است و در هر غلاف آن چندین دانه موجود است. اقسام مختلفی که در ایران کشت میشوند عبارتند از: لوبیای مرمری لوبیای قرمز لوبیای چشم بلبلی لوبیای رسمی لوبیای چینی فصولیه لوبیاء. یا لوبیای چینی. لوبیای ژاپنی یا لوبیای دریایی. گیاهی است از تیره اسفناجیان که در سواحل دریاها میروید. ساقه ها و برگهایش متقابل گلهایش عاری از جام و میوه اش کپسولی شکل است. در حدود 8 گونه از این گیاه شناخته شده است. از خاکستر این گیاه سود (کربنات سدیم) بدست میاورند خریس قلی. یا لوبیای ژاپنی. گونه ای لوبیا که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و گاهی تا یک متر است. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گلهایش تقریبا سفید رنگ و متمایل به بنفش هستند. میوه اش زرد رنگ بطول 2 تا 6 سانتیمتر و بعرض 1 تا 5، 1 سانتیمتر است و در آن 2 تا 5 دانه قرار دارد. دانه لوبیای ژاپنی ببزرگی یک نخود ولی کمی مسطح است و گاهی کروی میباشد. درازیش 6 تا 7 میلیمتر و پهنایش 4 تا 6 میلیمتر است. رنگ دانه لوبیای ژاپنی ممکنست سفید یا زرد یا قرمز و یا برنگهای دیگر باشد، لوبیای ژاپنی گیاهی بسیار مفید است بطوریکنه امروزه از لحاظ اهمیت فراوانی که درتغذیه انسان دارد در غالب نقاط کشت میشود لوبیای چینی فول صویه سویا. یا لوبیای سبز. قسمی لوبیا که فقط بمنظور استفاده از میوه اش در حالیکه هنوز دانه ها نارس میباشند کشت میشود. میوه نارس لوبیا که بشکل میوه باقلا سبزرنگ است در اغذیه مصرف میگردد. یا لوبیای سفید. لوبیای مرمری یا لوبیای فرنگی. قسمی لوبیاکه درعهد ناصر الدنشاه بایران وارد شد ورواج یافت. یا لوبیای مرمری. گونه ای لوبیا که دانه هایش سفید رنگ است لوبیای سفید
گیاه علفی بالارونده که به دور چوبی که در کنارش قرار می دهند می پیچد و بالا می رود. دانه های خوارکی آن در غلافی شبیه غلاف باقلا قرار دارد و انواع مختلف دارد، لوبیا سفید، لوبیا چیتی، لوبیا قرمز و
گیاه علفی بالارونده که به دور چوبی که در کنارش قرار می دهند می پیچد و بالا می رود. دانه های خوارکی آن در غلافی شبیه غلاف باقلا قرار دارد و انواع مختلف دارد، لوبیا سفید، لوبیا چیتی، لوبیا قرمز و