جدول جو
جدول جو

معنی لوایه - جستجوی لغت در جدول جو

لوایه
(لِ یَ)
چوب سر علم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لواده
تصویر لواده
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام جد گروهی از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
لایمه ها، لایم ها، سرزنش ها، جمع واژۀ لایمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوایح
تصویر لوایح
لایحه ها، نوشته هایی که در آن پیشنهاد یا ادعایی ارائه شده باشد، در علوم سیاسی قانونی که از طرف دولت برای تصویب تقدیم مجلس می شود، جمع واژۀ لایحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لواشه
تصویر لواشه
لبیش، تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَکْکُ)
ربودن چیزی را. خواء، خالی شدن خانه از اهل خود. خواء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَرْ رُ)
حی. گرد کردن چیزی و فراگرفتن از هر سوی. (منتهی الارب). رجوع به حی شود، مالک شدن و احراز کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ یَ)
توانایی. ضد ضعف. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ یَ / یِ)
بالوایه. پرستوک را گویند و آن پرنده ایست که به عربی خطاف گویند. (برهان). پرستوک. (الفاظ الادویه). خطاف. (فهرست مخزن الادویه).
لغت نامه دهخدا
(یَلْ یَ / یِ)
به معنی یالوایه و شاید مخفف آن باشد. پرستو. (از شعوری ج 2 ورق 448). ظاهراً مصحف بالوایه است. و رجوع به بالوایه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوایه
تصویر حوایه
گرد آوردن، فراگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوافه
تصویر لوافه
آرده زیر خاز فشانند تا نچسبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوایه
تصویر هوایه
شیدایی دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
ولایت در فارسی کشور داری کنارنگی استانداری فرمانداری، خویشاوندی نزدیکی، سرپرستی للگی ولایت در فارسی نسنگ شهرستان، خویشاوندی نزدیکی، استان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزیه
تصویر لوزیه
پارسی تازی گشته لوزینه افروشه بادام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواثه
تصویر لواثه
گروه، آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد
فرهنگ لغت هوشیار
تکه گوشت برای کباب، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، کبابی کباب پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواشه
تصویر لواشه
پارسی تازی گشته لواشه لوایشه لبیشه ریسمانی برای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواسه
تصویر لواسه
نواله گراس کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواقه
تصویر لواقه
نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
لوامه در فارسی: روان سرزنشگر مونث لوام. یا نفس لوامه. نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
باد خوراک، پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لائح (لایح) و لائحه (لایحه) : لایحه ها، اثبات مراد است بازودی نفی آن (هجویری)، اسرار ظاهره ایست که در ترقی از حالی بحالی ظاهر میشود (ابن العربی)، لوایح و طوالع و لوامع سه کلمه در معنی نزدیک یکدیگرند و فرق بزرگی بین آنها نیست و عبارتند از صفات مبتدیان اهل سلوک که رو بترقی میروند. بترتیب اول لوایح است بعد لوامع و بعد طوالع. لوامع مانند برقی است که بمحض ظهور پنهان میشود. لوامع روشن تر از لوایح است و بان سرعت زوال نمی یابد بلکه اندکی باقی می ماند اما طوالع هم از جهت روشنایی قوی تر و هم از جهت دوام باقی تر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
جمع لائم (لایم) و لائمه (لایمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبایه
تصویر لبایه
درخت سپندار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوایه
تصویر غوایه
گمراهی، گمراه گشتن، گمراه کردن، نومیدی، نومید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوایه
تصویر دوایه
کبود دندانی، سر شیر، پوسته پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایه
تصویر روایه
باز گفت باز گفتن، آبکشیدن آب بردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لاهی، جمع لاهیه، باز دارنده ها جمع لاهی و لاهیه بازدارنده ها شواغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
((لَ یِ))
جمع لائمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوایح
تصویر لوایح
((لَ یِ))
جمع لایحه و لایح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لواهی
تصویر لواهی
((لَ))
جمع لاهی و لاهیه، بازدارنده ها، شواغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوامه
تصویر لوامه
((لَ وّ مَ یا مِ))
بسیار ملامت کننده، نکوهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
((بَ یِ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین