نعت فاعلی از لعب. بازی گر. بازی کن. بازی کننده: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین. (قرآن 38/44). و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما لاعبین. (قرآن 16/21). قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبین. (قرآن 56/21). لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب.
نعت فاعلی از لعب. بازی گر. بازی کن. بازی کننده: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعِبین. (قرآن 38/44). و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما لاعبین. (قرآن 16/21). قالوا اَجِئتنا بالحق ام اَنت من اللاعبین. (قرآن 56/21). لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب.
جمع واژۀ لاعجه. سوزشها. سوزنده. (غیاث). سوزندگان. سوزندگان جلد و به دردآورندگان بدن: و لواعج این مصیبت قوی عزایم را غلبه کرد و پرده از صبر و شکیبائی برداشت. (تاریخ بیهقی ص 97). انواع حزن و اکتیاب از لواعج آن مصاب بر دلهای ایشان استیلا یافت. (ترجمه تاریخ یمینی). به لطف مجالست و فرط موانست او اندکی استیناس یافتم و لواعج خوف و انزعاج به انحطاط رسید. (ترجمه تاریخ یمینی)
جَمعِ واژۀ لاعجه. سوزشها. سوزنده. (غیاث). سوزندگان. سوزندگان جلد و به دردآورندگان بدن: و لواعج این مصیبت قوی عزایم را غلبه کرد و پرده از صبر و شکیبائی برداشت. (تاریخ بیهقی ص 97). انواع حزن و اکتیاب از لواعج آن مصاب بر دلهای ایشان استیلا یافت. (ترجمه تاریخ یمینی). به لطف مجالست و فرط موانست او اندکی استیناس یافتم و لواعج خوف و انزعاج به انحطاط رسید. (ترجمه تاریخ یمینی)
جمع واژۀ کاعب و کاعبه. دختران پستان برآمده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). زنان نارپستان. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خرامان بت من میان جواری چو حور بهشتی میان کواعب. امیر معزی. به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب. خاقانی. هقعه چو کواعب قصب پوش با هنعه نشسته گوش درگوش. نظامی. طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب بر خلاف طباع بشر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). بستانش حدائق اعناب، سکانش کواعب اتراب. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). سقی اﷲ لیلا کصدغ الکواعب شبی عنبرین موی و مشکین ذوائب. سلمان ساوجی. ز تأثیر زنجیر حفظش نماید گره چون سلاسل به زلف کواعب. میرزاقلی میلی هروی (از آنندراج). ، پستانهای برآمده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - ام الکواعب، صاحب پستانهای برآمده: سلام علی دار ام الکواعب بتان سیه چشم عنبرذوائب. امیرمعزی
جَمعِ واژۀ کاعب و کاعبه. دختران پستان برآمده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). زنان نارپستان. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خرامان بت من میان جواری چو حور بهشتی میان کواعب. امیر معزی. به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب. خاقانی. هقعه چو کواعب قصب پوش با هنعه نشسته گوش درگوش. نظامی. طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب بر خلاف طباع بشر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). بستانش حدائق اعناب، سکانش کواعب اتراب. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). سقی اﷲ لیلا کصدغ الکواعب شبی عنبرین موی و مشکین ذوائب. سلمان ساوجی. ز تأثیر زنجیر حفظش نماید گره چون سلاسل به زلف کواعب. میرزاقلی میلی هروی (از آنندراج). ، پستانهای برآمده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - ام الکواعب، صاحب پستانهای برآمده: سلام علی دار ام الکواعب بتان سیه چشم عنبرذوائب. امیرمعزی
جمع لاعجه، سوزش ها سوزندگان درد چشانان جمع لاعج ولاعجه سوزندگان پوست و بدرد آورندگان بدن: ولواعج این مصیبت قوی عزایم را غلبه کرد و پرده از صبر و شکیبایی برداشت
جمع لاعجه، سوزش ها سوزندگان درد چشانان جمع لاعج ولاعجه سوزندگان پوست و بدرد آورندگان بدن: ولواعج این مصیبت قوی عزایم را غلبه کرد و پرده از صبر و شکیبایی برداشت
بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده
بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده