جدول جو
جدول جو

معنی لواز - جستجوی لغت در جدول جو

لواز
(لَ و و)
بادام فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لواز
بادام فروش
تصویری از لواز
تصویر لواز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لماز
تصویر لماز
کسی که بدگویی مردم را بکند، نمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لواش
تصویر لواش
نوعی نان بسیار نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواز
تصویر جواز
پروانۀ سفر، جایز بودن، روا بودن، رخصت، اجازه، گذشتن از جایی یا از راهی،
پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، لهی، پروانچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آواز
تصویر آواز
بانگ، صوت، نغمه، آهنگ، بانگ آهنگین انسان همراه با کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواز
تصویر گواز
چوب دستی کلفتی که با آن خر و گاو را می رانند، برای مثال دوستان را بیافتی به مراد / سر دشمن بکوفتی به گواز (فرخی - لغت نامه - گواز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
جمع واژۀ لازمه، آنچه وجودش برای بودن چیزی یا پدید آمدن وضعیتی مورد نیاز است، لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواز
تصویر کواز
کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لواط
تصویر لواط
آمیزش جنسی مرد با پسر
فرهنگ فارسی عمید
(بِلْ)
سر تیر پوشش خانه که از دیوار بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آنتوان. فقیه فرانسوی، مولد بووه (1536-1617 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ زِ)
جمع واژۀ لازم. (تاج العروس). و جمع واژۀ لازمه. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل: از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی. (گلستان). اذن در شیی ٔ اذن در لوازم شی ٔ است، (اصطلاح بدیع) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لوازم، صفتی نزد بلغاء آن است که در ترکیب الفاظ مشترک که باشند درسیاق از هر لفظی یک معنی مفید غرض بود و از معنی دوم مراعات نظیر و ایراد لوازم حاصل آید و این معنی اصلاً مراد نباشد و در افادۀ ترکیب بدان معنی گمان نیزنرود. و فرق میان این و تخییل آن است که در تخییل به معنی دوم گمان رود و در لوازم صفتی گمان نرود پس صنعت مراعات نظیر ایراد لوازم صفتی باشد. مثاله شعر:
ز عزم جزم چو فرمود نصب رایت را
رسید فتح و بر آن گشت ضم سعادتها
جزم و نصب و فتح و ضم هر یک دو معنی دارد. یکی اعلام حرکات و سکون، دوم معنی جزم قطع است و معنی نصب برآوردن و معنی فتح ظفر است و معنی ضم جمع شدن است و در سیاق ترکیب مراد این معنی است - انتهی.
لوازم معنوی نزد بلغاء آن است که ایراد الفاظ لوازم برای صحت معنی نبود نه به مجرد قصد صنعت. مثاله:
فرقدان گر دست یابد سر نهد در زیر پات
این سخن داند کسی کش فرقدان آورده است.
سرو پا که لوازمند ایشان برای صحت معنی نه مجرد قصد صنعت لوازم - انتهی.
لوازم لفظی: نزد بلغاء آن است که الفاظ خاص غیرمشترک را بمجرد قصد صنعت لوازم آرد. مثاله (مصراع) :
مجنون چو رباب و چنگ بر سر.
مثال دیگر (مصراع) :
سر مگردان که خاک پای توام
در مصراع دوّم، سر برای پای به تکلف آورده است، چه مقصود از سر مگردان آن است که اعراض مکن و در اصطلاح روی مگردان گویند، اما ازجهت لوازم چون بگوید که خاک پای توام، سر مگردان گفت و اصطلاح بگردانید. و در مصراع اول چنگ را سبب لوازم رباب آورده و مراد از چنگ اینجا دست است، اصطلاح رابگردانید، چه در اصطلاح دست بر سر گویند نه چنگ بر سر. این همه از جامعالصنایع است
لغت نامه دهخدا
(زُ)
شارل. خطیب فرانسوی، مولد ارلئان (1827-1912 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لواش
تصویر لواش
نان تنک و نرم از گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاز
تصویر لغاز
خرده، عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواص
تصویر لواص
انگبین پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانتاب گوالباف پاتاوه باف پایتابه فروش شالنگی زیلوباف، سازنده لوازم چادرو خیمه، جوال باف، پاتاوه باف پای تابه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواک
تصویر لواک
خاییدنی جویدنی
فرهنگ لغت هوشیار
چشیدنی چلاس کسی را گویند که از هر خوراک و شیرینی وزن بهره ای خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواح
تصویر لواح
تشنه شدن، درخشیدن آذرخش، پیداشدن ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواث
تصویر لواث
آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد، آلوده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواب
تصویر لواب
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوام
تصویر لوام
ملامت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آک کننده نکوهنده سخن چین دو به هم زن عیب کننده نمام بد گوی: ویل لکل همزه بهر زبانی بد بود هماز را لماز را جز چاشنی نبود دوا. (دیوان کبیر 23: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز
فرهنگ لغت هوشیار
امکان و تساهل، پاسپورت، گذر نامه، پروانه، اجازه نامه، رفتن و گذشتن تشنگی تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواز
تصویر آواز
صوت، بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلواز
تصویر جلواز
پارسی تازی گشته جلویز دزدارز نگهبان پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
جمع لازم، امور ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
درفش، پرچمک پرچم کوچک، پیشوا، گند چند گردان از سپاه، درفش رایت علم بیرق اختر، خلیفه التماس ایشان مبذول داشت و تشریف ولوا فرستاد، ایالت استان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
((لَ زِ))
جمع لازمه، چیزهای لازم، ضروریات، وسایل، آلات، ادوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواز
تصویر جواز
پروانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
ابزارها، ابزار، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
اثاث، اثاثه، ادات، اسباب، بساط، تجهیزات، مایحتاج، وسایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد