جدول جو
جدول جو

معنی لواث - جستجوی لغت در جدول جو

لواث
(لِ)
آرد که بر خوان زیر خمیر افشارند. آن آرد که بر نان پراکنند گاه پختن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
لواث
آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد، آلوده شونده
تصویری از لواث
تصویر لواث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لواف
تصویر لواف
گلیم باف، زیلو باف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لواش
تصویر لواش
نوعی نان بسیار نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لواط
تصویر لواط
آمیزش جنسی مرد با پسر
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
در اسپانیایی: اکسترمادور، در پرتغالی: استرمادورا، ناحیه ای در شبه جزیره ایبری. استرمادور اسپانیایی، کرسی آن بطلیوس که شامل ایالات کنونی بطلیوس و شریش است.
لغت نامه دهخدا
دپارتمان دلاهت لوار نام دپارتمانی متشکل از ویواره، ولای، ژودان، فره و لیونه به فرانسه، دارای 2 آرندیسمان و 29 کانتون و 268 کمون و 251608 تن سکنه
دپارتمان دولا لوار نام دپارتمانی متشکل از فره و قسمتی از بوژوله و لیونه به فرانسه، دارای 3 آرندیسمان و 32 کانتون و 338 کمون و 664822 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(غُ)
فریاد و نالش. فتح غین در آن شاذ است چه در اصوات چیزی بفتح نیامده جز این کلمه، و معمولاً بضم می آیند مانند بکاءو دعاء، و بکسر مانند نداء و صیاح. فراء گوید: اجاب اﷲ غواثه. (از منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از تغویث، یعنی واغوثاه گفتن. غوث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بمعنی غواث. فراء گوید: از اصوات جزء غواث چیزی بفتح اول نیامده است. (از اقرب الموارد). غوث. رجوع به غواث شود، توشه. زاد. (در لغت یمن). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به یونانی خشخاش سیاه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
شکنبه پز. سیرابی فروش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام رودی به فرانسه و آن شاتودوم، وندم و لافلش را سیراب سازد و به سارث ریزد و 311 هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا
نام شطی به فرانسه که از قلۀ ژربیه دوژنک به سون سرچشمه گیرد و لاپوی، روئن نور، کسن وژین، ارلئان، بلوا، آمبوآز، تور، سومور، آنسنی، نانت، پمبوف و سن نازر را سیراب کند و پس از پیمودن مسیری به درازای 980هزار گز به اقیانوس اطلس ریزد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پناه گرفتن به چیزی و پوشیده شدن به وی. لیاذ. لوذ. (منتهی الارب). در پس یکدیگر پنهان شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به یکدیگر پناه گرفتن. (منتخب اللغات). ملاوذه. (زوزنی) ، گرد گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لیاذ. لوذ. ملاوذه، همدیگر را پناه گرفتن، با هم کشتی گرفتن، فریب دادن، خلاف کردن. لوذانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ قَ)
تشنه شدن. (تاج المصادر). لوح. لؤوح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه تر در گیاه خشک رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(لَوْ وا)
تشنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
درفش، پرچمک پرچم کوچک، پیشوا، گند چند گردان از سپاه، درفش رایت علم بیرق اختر، خلیفه التماس ایشان مبذول داشت و تشریف ولوا فرستاد، ایالت استان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواح
تصویر لواح
تشنه شدن، درخشیدن آذرخش، پیداشدن ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانتاب گوالباف پاتاوه باف پایتابه فروش شالنگی زیلوباف، سازنده لوازم چادرو خیمه، جوال باف، پاتاوه باف پای تابه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواثه
تصویر لواثه
گروه، آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواث
تصویر غواث
یاری فریاد رسی فریاد نالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباث
تصویر لباث
آهسته رو کند: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکاث
تصویر لکاث
گچ کاران گچگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوام
تصویر لوام
ملامت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواک
تصویر لواک
خاییدنی جویدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواص
تصویر لواص
انگبین پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواش
تصویر لواش
نان تنک و نرم از گندم
فرهنگ لغت هوشیار
چشیدنی چلاس کسی را گویند که از هر خوراک و شیرینی وزن بهره ای خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواز
تصویر لواز
بادام فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواب
تصویر لواب
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوام
تصویر لوام
((لَ وّ))
بسیار نکوهنده، بسیار نکوهش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لواء
تصویر لواء
((لِ))
پرچم، بیرق، جمع الویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لواش
تصویر لواش
((لَ))
نوعی نان نرم و نازک و پهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لواف
تصویر لواف
((لَ وّ))
زیلوباف، سازنده لوازم چادر و خیمه، جوال باف
فرهنگ فارسی معین