جدول جو
جدول جو

معنی لهیه - جستجوی لغت در جدول جو

لهیه
(لُ یَ)
دهش و عطای سترگ و بهتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لایه
تصویر لایه
(دخترانه)
پوشش، نام زنی در رمان باغ بلور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لقیه
تصویر لقیه
دیدن، دیدار کردن، استقبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
زبانۀ آتش و گرمی آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
طرز سخن گفتن و تلفظ، زبان و لغتی که انسان با آن سخن می گوید، زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهیده
تصویر لهیده
کوبیده و نرم شده، میوۀ خراب شده، کنایه از خسته و کوفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیه
تصویر نهیه
منع، بازداشت، پایان چیزی، عقل، خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
موی های گونه و چانۀ مرد، ریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
ابله، احمق، بی ادب، سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
مهیا کردن، آماده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لا هی یَ)
دهی است از دهستان صحنۀ شهرستان کرمانشاهان در 2500گزی باختر صحنه، کنار شوسۀ کرمانشاهان. دشت و سردسیراست. سکنۀ آن 150 تن شیعه هستند و به لهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از رود خانه صحنه و چشمۀ کارون تپه و محصول آن غلات آبی و دیمی، چغندر قند و حبوب و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اُ هی یَ)
بازیچه. الهوّه. (منتهی الارب). آنچه بدان بازی کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هی یَ)
مؤنث الهی یعنی خدایی. منسوب به خدا.
- فلسفۀ الهیه. رجوع به فلسفه و حکمت و الهی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ کَ دَ)
خدایی. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). بمعنی الوهیت. (از اقرب الموارد). خدا و معبود بودن، نگاه داشتن خواستن چیزی را از کسی. (منتهی الارب). سپردن کسی مال خود را بدیگری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
گرمی آتش
فرهنگ لغت هوشیار
لباچه جامه پشمینه بی آستین زید از تو لباچه ای نمی یابد تا پیرهنی ز عمرو نستانی (ناصر خسرو کوادیانی) شاماکچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهید
تصویر لهید
ستور مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیده
تصویر لهیده
له شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
دراز اندام، ستم رسیده، پریشان روزگار، فریاد خواه، دریغ خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیم
تصویر لهیم
سختی، پتیار، مرگ، تب
فرهنگ لغت هوشیار
هر ته از پارچه ولباس لای تاه تو. یا یک لویه. یک تا یک لا: جامه جنگ تو یک لویه همی گفت که خصم نطفه را در رحم از جمله ایتام گرفت. (انوری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیه
تصویر لمیه
لمیت در فارسی: چرایی
فرهنگ لغت هوشیار
از لعیعه تازی نان گاورس نان ارزن لعیعه نان گاورس: حدیث حسب حال خویش گفتم صواب آید ندانم یا خطیه. نه گندم دارم از بهر کلیچه نه ارزن دارم از بهر لعیه. ازان سیم وزر و غله چه گویی نصیب سوزنی هل من بقیه ک (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهیه
تصویر لاهیه
مونث لاهی بنگرید به لاهی مونث لاهی جمع لواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
محاسن، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایه
تصویر لایه
هر چنه از دیوار رده، طبقه زمین. رده دیوار و تای جامه و کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیه
تصویر بهیه
روشن و تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهیه
تصویر فهیه
سست ناتوان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهیه
تصویر ملهیه
مونث ملهی، جمع ملهیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهیه
تصویر الهیه
خدتوندی خدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
نظم و ترتیب، آماده ساختن، تدارک و بسیج و آمادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
آمایش، بسیجیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
گویش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لایه
تصویر لایه
قشر
فرهنگ واژه فارسی سره