جدول جو
جدول جو

معنی لهیعه - جستجوی لغت در جدول جو

لهیعه
(لَ عَ)
بی خبری و فروگذاشت. لهاعه، کاهلی و سستی در خرید و فروخت چندانکه مغبون گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهیعه
(لَ عَ)
الحضرمی. ذکره ابوموسی فی الذیل و قال یقال ان ابازرعه الرازی ذکر فی الصحابه و روی من طریق محمد بن عبیدالله التمیمی عنه و قال انه مات سنه مائه و تکلم فیه الازدی و وثقه ابن حبان. (الاصابهج 6 ص 13). صاحب منتهی الارب عبدالله بن لهیعه حضرمی را قاضی مصر و محدثی موثوق گفته است. و رجوع به عبدالله و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 132 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهیده
تصویر لهیده
کوبیده و نرم شده، میوۀ خراب شده، کنایه از خسته و کوفته
فرهنگ فارسی عمید
(لَ عَ)
بی خبری و فروگذاشت. لهیعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابن مجمربن نعیم بن سلامهالیحصبی من الافیوش مطر بن یحصب، له ادراک قال ابن یونس شهد فتح مصر. (الاصابه ج 6 ص 12)
لغت نامه دهخدا
(لُ یَ)
دهش و عطای سترگ و بهتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
لیعهالجوع، تیزی گرسنگی و سوزش آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ عَ)
نام جحفه که موضعی است میان حرمین، میقات شامیان در حج. (منتهی الارب). جائی است نزدیک به جحفه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
پارۀ جامه که بر پیراهن زیاده کنند. (منتهی الارب). لفاعه
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
نان گاورس. حشر. (منتهی الارب). نان گاورسین. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). سوزنی در قافیۀ منیه و عطیه وقضیه، لعیه آورده است:
حدیث حسب حال خویش گویم
صواب آید ندانم یا خطیه
نه گندم دارم از بهر کلیچه
نه ارزن دارم از بهر لعیه
از آن سیم و زر و غله چه گویی
نصیب سوزنی هل من بقیه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ / دِ)
نعت مفعولی از لهیدن. له شده
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
بتابه نرم و سست. (منتهی الارب). طعامی است. (مهذب الاسماء). طبیخی میان عصیده و سخینه
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
لختیعه. یکی از ملوک یمن یا از مقاول ملقب بذوالشناتر. ذوالشناتر لخیعه بن بنوف حمیری است (یا آن لختیعه به زیادت تاء است و الاول اکثر او الصواب). (منتهی الارب). از اذواء یمن میباشد. صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: و در تاریخ جریر نام وی (ذوشناتر) لخیعه العالم گوید و خدای تعالی داناتر است. در این خلاف نیست که مردی ستمگر و بدفعل بود و با فرزندان ملوک یمن فساد کردی تا پادشاهی را نشایند و این عادت ایشان بود که هر که با وی کاری زشت کنند پادشاهی را نشاید. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 168 و 423 شود صاحب قاموس گوید: ذوالشناتر من ملوک الیمن اسمه لخیعه
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
گیاهی است. (منتهی الارب). به لغت مغربی اوقیمونداس است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ لَ عَ)
ابوعبدالرحمن عبدالله بن لهیعه حضرمی. محدث. در دولت عباسی به سال 155 ه. ق. بمقام قضای مصر منصوب شد و در سنۀ 174 درگذشت. و گویند او نخستین قاضی باشد که بتن خویش به استهلال رمضان شد و دیگر قضاه تقلید او کردند. و او را در روایت تضعیف کنند
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهاعه
تصویر لهاعه
فرو گذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیده
تصویر لهیده
له شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعیعه
تصویر لعیعه
نان گاورس نان گاورس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیده
تصویر لهیده
((لِ دِ))
له شده، کوبیده شده
فرهنگ فارسی معین