جدول جو
جدول جو

معنی لهون - جستجوی لغت در جدول جو

لهون
به هندی جاورس است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاون
تصویر لاون
(دخترانه)
نام جایی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اهون
تصویر اهون
سست تر، آسان تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه، مجرایی که در زیر زمین باشد، راه زیرزمینی، نقب، سمجه، برای مثال به آهون زدن در زمان شتاب / سبک تر ز ماهی روند اندر آب (اسدی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
حفظ باشد و آن را ازبر و زبر نیز گویند. (جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان). حفظ و یاد. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری).
- از دهون خواندن، از بر خواندن. (ناظم الاطباء) :
آنکه مدح شاه خواند از دهون
از دهانش بوی مشک آید برون.
عبدالقادر نائینی (از جهانگیری).
، همان دهان است، چه الف و واو در فارسی تبدیل می یابند. (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) ، خاطرنشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رهن. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رهن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رهو. ظاهراً صورتی از ’رهو’ است که مهبط حضرت آدم باشد. مؤلف اخبار الصین و الهند گوید: و فی ارضها (ارض سرندیب) جبل یدعی الرهون و علیه هبط آدم علیه السلام. (ص 4). رجوع به رهو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ مُ)
ثابت و دایم گردیدن و لاغر شدن کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ثابت و برقرار ماندن چیزی. (ناظم الاطباء). ثابت دایم داشتن چیزی را. (منتهی الارب). رجوع به رهن شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی دخان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به دخان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دهی. (ناظم الاطباء). رجوع به دهی شود، جمع واژۀ داه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به داه و داهی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خطاکردن در خواندن و در اعراب. لحن. لحن. لحانه. لحانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لحن. آوازها.
- علم لحون، علم موسیقی
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عهن. رجوع به عهن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لده. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ذیل ولد)
لغت نامه دهخدا
از بنی اسرائیلیان. مدت ولایت وی و عکرون هشت سال بوده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 142 فصل ’اندر سالهای بنی اسرائیلیان و ذکر ملوک و علماء ایشان بر اجمال’ شود
لغت نامه دهخدا
(لَجْ جو)
نام شهری به اردن، میان آن و طبریه بیست میل و به رملۀ شهر فلسطین چهل میل است. بدانجا صخرۀ گردی است در وسط شهر و برآن قبتی است که برخی گمان برند مسجد ابراهیم باشد وزیر قبّه چشمه ای است بسیارآب... (معجم البلدان). ازبلاد شام و مسجد حضرت ابراهیم بدانجاست. (سمعانی)
نام چمنی به درازای شش میل. باطلاقی در زمستان و تابستان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شتر سرکش گران رفتار. (مذکر و مؤنث در وی یکسان است). (منتهی الارب). استر گران رو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نبات و گیاهی است نیکو و طیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند، نقب، سمج، سمجه:
حور بهشتی گرش به بیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون،
دقیقی،
به آهون زدن در زمین با شتاب
سبکتر روندی ز ماهی در آب،
اسدی،
بن باره سرتاسر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند،
اسدی،
منگر سوی حرام و جز حق مشنو
تا نبرد دزد سوی نقد تو آهون،
ناصرخسرو،
دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست
بیخ مر آن را بزیر خاک درآهون،
ناصرخسرو،
سر بفلک برکشیده بی خردی
مردمی و سروری در آهون شد،
ناصرخسرو،
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی،
ناصرخسرو،
مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند، (راحهالصدور)،
، دائره، زه، طوقه، حلقه: الحماره، آنچه گردآهون حوض بنهند ... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند، (محمود بن عمر ربنجنی)، آبدان:
مشرق بنور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است
گوئی میان خیمۀ پیروزه
پر زآب زعفران یکی آهون است،
ناصرخسرو،
، کهف، غار، (برهان)، و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند،
لغت نامه دهخدا
سنّور وحشی است و به فارسی گربۀ دشتی نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
آسان و نرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آسان. هین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، تسبیح کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اوابون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
کلوخ. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام موضعی به راه مکه از جانب شام نزدیک تیماء. راعی در گفتۀ خویش آن را لجان خوانده است:
فقلت والحرّه الرّجلاء دونهم
و بطن لجّان امّا اعتادنی ذکری
صلی علی عزّه الرحمن و ابنتها
لیلی و صلی علی جاراتها الاخر.
(معجم البلدان).
، نام موضعی نزدیک برکه میان راه شام به حجاز. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلهون
تصویر گلهون
کلوخ
فرهنگ لغت هوشیار
روزه هندوان برهمایی: الا تا مومنان گیرند روزه الا تا هندوان گیرند لگهن. (منوچهری د چا 60: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجون
تصویر لجون
سرکشی گرانرفتاری: در ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبون
تصویر لبون
شیر ده، شیر باره شیر دوست شیردار (میش شتر) جمع لبان لبن لبائن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لحن، نوا ها آواز های خوش جمع لحن آوازها. یا علم لحون. علم موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهون
تصویر رهون
جمع رهن، گرویی ها گروگان ها جمع رهن گروها گروگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه و راه و مجرایی که زیر زمین حفر کنند نقب سمج اهون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهوتن
تصویر لهوتن
((لَ وْ تَ))
مشغول کننده، سرگرم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبون
تصویر لبون
((لَ))
شیردار (میش، شتر)، جمع لبان. لبن، لبائن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه، نقب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهون
تصویر اهون
((اَ وَ))
آسان تر، سست تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی معین
رنگ
دیکشنری عربی به فارسی