جدول جو
جدول جو

معنی لهمم - جستجوی لغت در جدول جو

لهمم
(لِ مِ / لُ مُ)
مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. (منتهی الارب). لهمیم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همم
تصویر همم
همت ها، قصدها، اراده ها و عزمهای قوی، بلند طبعی ها، جمع واژۀ همت
فرهنگ فارسی عمید
(لُ هََ)
سختی و بلا، مرگ، تب. ام ّ اللهیم مثله فی الکل ّ، دیگ فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
به یک بار فروخوردن چیزی را. (منتهی الارب). فروخوردن. (منتخب اللغات) ، فروواریدن. (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد بسیارخیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ هَِ / لُ هََ)
رجل ٌ لهم، مرد بسیارخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
گاو نر کلان سال، سالخورده از هر چیزی. ج، لهوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ هََ م م)
ابن جلجب از بنی جدیس است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ هََ م م)
مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج، لهمون، دریای بزرگ، مرد سبقت گیرنده، اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
نوعی از دیوانگی. (منتهی الارب). نوعی از جنون. (منتخب اللغات) ، گناه صغیره. (منتهی الارب). گناه خرد. (ترجمان القرآن جرجانی) ، نزدیکی به گناه. منه قوله تعالی: الذین یجتنبون کبائر الاًثم والفواحش اًلاّ اللمم. (قرآن 32/53) (منتهی الارب) ، زلت. (منتخب اللغات) ، بسیارو سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ)
جمع واژۀ لمّه. (منتهی الارب). رجوع به لمّه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
لشکر بسیار. (منتهی الارب). لشکر که هرچه بیند نیست کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد بسیارخوار، سخی، ناقۀ شیرناک. اشتر بسیارشیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسب نیکو. (منتهی الارب). اسب نیکرو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ)
بطنی است از ارض به جزیره ای در مغرب تکریت. و آن آبی است نمر بن قاسط را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ / لُ یِ)
مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. لهمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ سُ)
آبراهۀ رودبار تنگ. ج، لهاسم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طلب کردن. (تاج المصادر بیهقی). جستن چیزی را و تجسس نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جستن چیزی را و تجسس نمودن. (از اقرب الموارد). رجوع به تجسس شود، شپش جستن در سر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لهمم. مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ)
یک مشت از پست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ناقۀ بسیارشیر. اشتر بسیارشیر، زخم فراخ و فی بعض النسخ، و الخرج الواسع، یعنی خرجین فراخ، شرم زن، ابر بزرگ قطره، عدد بسیار، لشکر گران، مرد بسیار خیر و نیکوئی. (منتهی الارب). ج، لهامیم
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
سنان برنده و روان. ج، لهاذم. (منتهی الارب). سنان جان ستان، تیز. یقال: لسان لهذم و سیف لهذم، دزد. (مهذب الاسماء) ، شرم فراخ. (منتهی الارب). ج، لهاذمه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
الکاتب. شاعری است. قال فی عبدالله بن الاهتم و سالۀ فحرمه:
و ما بنوالاهتم الا کالرحم
لا شی ٔ الا انهم لحم و دم
جأت به جذام من ارض العجم
اهتم سلاح علی ظهرالقدم.
(عقدالفرید ج 7 ص 144)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
کاسۀ بزرگ، راه گشادۀ کوفتۀ پاسپرده. (منتهی الارب) : طریق لهجم، ای مذلل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ)
جمع واژۀ همّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). همت ها. اندیشه های بلند:
اندر دلش دیانت و اندر کفش سخا
اندر تنش مروت و اندر سرش همم.
فرخی.
هرکه را بینی با بخشش و با خلعت اوست
همتی دارد در کار سخا، به ز همم.
فرخی.
همم بقایای امم در مهاوی قصور و نقصان قرار گرفته. (تاریخ بیهقی).
گردش گردون نیارد همچو تو نیکوسیر
دیدۀ گردون نبیند همچو تو عالی همم.
مسعودسعد.
آرزوی جان ملک عدل و همم بود
از ملک عادل همام برآمد.
خاقانی.
، آرزوها:
یک همت تو حاصل گرداندم همم
یک فکرت تو زایل گرداندم فکر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از همم
تصویر همم
جمع همه، کوش ها بهمنشی ها جمع همت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیم
تصویر لهیم
سختی، پتیار، مرگ، تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهام
تصویر لهام
لشکر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهجم
تصویر لهجم
پیاله کلان، راه گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهذم
تصویر لهذم
نیزه بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهسم
تصویر لهسم
آبراهه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همم
تصویر همم
((هِ مَ))
جمع همت
فرهنگ فارسی معین
از توابع علی آباد قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی