جدول جو
جدول جو

معنی لهم - جستجوی لغت در جدول جو

لهم
(لِ هََ م م)
ابن جلجب از بنی جدیس است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهم
(لِ هََ م م)
مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج، لهمون، دریای بزرگ، مرد سبقت گیرنده، اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهم
(سِ)
به یک بار فروخوردن چیزی را. (منتهی الارب). فروخوردن. (منتخب اللغات) ، فروواریدن. (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
لهم
(لِ)
گاو نر کلان سال، سالخورده از هر چیزی. ج، لهوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهم
(لَ هَِ / لُ هََ)
رجل ٌ لهم، مرد بسیارخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهم
(لَ)
مرد بسیارخیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهم
تصویر تهم
(پسرانه)
قوی، نیرومند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لثم
تصویر لثم
بوسه زدن بر دهان یا بر چهره
فرهنگ فارسی عمید
(سَ هََ)
لاغر، دراز، ناتوان از بیماری. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان نوکندکا از بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 6500گزی شمال شاهی، کنار رود خانه سیاهرود. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 280 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاهرود. محصول آنجا برنج، غلات، پنبه، کنف، کنجد و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ مِ / لُ مُ)
مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. (منتهی الارب). لهمیم
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ناقۀ بسیارشیر. اشتر بسیارشیر، زخم فراخ و فی بعض النسخ، و الخرج الواسع، یعنی خرجین فراخ، شرم زن، ابر بزرگ قطره، عدد بسیار، لشکر گران، مرد بسیار خیر و نیکوئی. (منتهی الارب). ج، لهامیم
لغت نامه دهخدا
(لِ هََ مْ مو)
جمع واژۀ لهم ّ. (منتهی الارب). رجوع به لهم ّ شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لهمم. مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَهََ)
تیره و تاریک. (منتهی الارب). مظلم. (اقرب الموارد) ، گرگ. (منتهی الارب). ذئب. (اقرب الموارد) ، سنگخوار نر. (منتهی الارب). نر از قطا. (از اقرب الموارد) ، مدهوش عقل رفته از عشق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، از اعلام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ هََ م م / عِلْ لَ)
شتر درشت بزرگ جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درشت و بزرگ از شتر و غیره. (از لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه). و نیز رجوع به علاهم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به یکبار فروخوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
شهرکی است (به دیلمان از طبرستان) بر کران دریا جای کشتی بانان و جای بازرگانان. (حدود العالم). شهر کوچکی است بر ساحل دریای طبرستان (خزر) که میان آن و آمل یک منزل است. (از معجم البلدان) (از تاج العروس) (از مراصد الاطلاع). در ’مرآت البلدان’ بغلط ’الهد’ آمده است، آنچه مربوط به ’اله’ باشد. مباحث و مسائل علم الهی که یکی از فنون حکمت است. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، حکمت الهی (بمعنی اعم). حکمت مابعدالطبیعه. علم اعلی (عقل و آثار آن در عالم جسمانی و روحانی. واجب الوجود، وحدانیت و نعوت جلال و فضل وعنایت او تعالی). ماوراءالطبیعه. و رجوع به ’حکمت’ و ’الهی’ و ’علم’ شود،
{{اسم خاص}} نام کتابی از ارسطو که آنرا کتاب الحروف نیز مینامند. رجوع به تاریخ علوم عقلی دکتر صفا ج 1 ص 94 و فهرست آن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ)
یک مشت از پست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ هَُ)
بل هم. سخت نادان. عظیم ابله. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف جملۀ ’بل هم اضل’ و آن اشاره است به آیۀو لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم أعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم أضل اولئک هم الغافلون (قرآن 179/7) ، و آفریدیم برای دوزخ بسیاری از جن و انس را که ایشان را دلهایی است که بدانها درنمی یابند و آنان را چشمانی است که بدانها نمی بینند و آنان را گوشهایی است که بدانها نمی شنوند، آنان چون چارپایانند بلکه گمراه ترند و آنان بی خبرانند:
ای رفته و بازآمده بلهم گشته
نامت ز میان نامها گم گشته.
(منسوب به خیام).
بار بلهم أضل کشی برخیز
تا ترا نام گشت بلهم خر.
سوزنی، رفتن آب و خشک گردیدن. (منتهی الارب). خشک شدن خاک نمگن. (تاج المصادر بیهقی). بلح. (از اقرب الموارد). رجوع به بلح شود، وافی نشدن زینهاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلهم
تصویر دلهم
تیره و تار، گرگ، سنگخوار (قطا) : نر، سر گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلهم
تصویر جلهم
راس هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهم
تصویر الهم
ای بار خدای خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلهم
تصویر فلهم
چوز، چاه فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم
تصویر بهم
با هم، همراه، جمعاً، با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهم
تصویر دهم
عدد ترتیبی برای ده در مرحله ده عاشر. غار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهم
تصویر زهم
بوی بد، پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهم
تصویر جهم
ترشروئی کردن، روبرو شدن با کسی که با روی ترش و عبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهم
تصویر اهم
ضرورتر، مهمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهم
تصویر تهم
قوی و نیرومند بدبو و گندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهم
تصویر سهم
جمع آن سهام است، بهره، نصیب، تیری که در قرعه کشی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهم
تصویر شهم
تیز خاطر و چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهم
تصویر اهم
برجسته ترین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سهم
تصویر سهم
بهره، بخش، دانگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فهم
تصویر فهم
دانایی
فرهنگ واژه فارسی سره