دلیر، دلاور، برای مثال کسی کاو بود پهلوان جهان / میان سپه درنماند نهان (فردوسی - ۲/۱۶۳)، اگر پهلوان زاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی - ۶/۴۴۴)نیرومند
دلیر، دلاور، برای مِثال کسی کاو بُوَد پهلوان جهان / میان سپه درنمانَد نهان (فردوسی - ۲/۱۶۳)، اگر پهلوان زاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی - ۶/۴۴۴)نیرومند
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه واقع در 24 هزارگزی ساوه، دارای 341 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، از دیه های قم، (تاریخ قم ص 141)، از رستاق قاسان رستاق خوی به قم، (تاریخ قم ص 118)
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه واقع در 24 هزارگزی ساوه، دارای 341 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، از دیه های قم، (تاریخ قم ص 141)، از رستاق قاسان رستاق خوی به قم، (تاریخ قم ص 118)
دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 21هزارگزی شمال باختری بابل با 455 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهلبان و رودکاری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 21هزارگزی شمال باختری بابل با 455 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهلبان و رودکاری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن، واقع در شش هزارگزی شمال باختری فومن. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 435 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله. محصول آنجا برنج، توتون سیگار و ابریشم. شغل اهالی زراعت است و از فومن و صومعه سرا اتومبیل میرود. چهل باب دکان دارد و روزهای شنبه آنجابازار عمومی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن، واقع در شش هزارگزی شمال باختری فومن. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 435 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله. محصول آنجا برنج، توتون سیگار و ابریشم. شغل اهالی زراعت است و از فومن و صومعه سرا اتومبیل میرود. چهل باب دکان دارد و روزهای شنبه آنجابازار عمومی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
بازاری است در پنج هزارگزی خاور کوچصفهان، سر راه شوسه به لاهیجان. این بازار در اراضی قراء رودبارکی و پیربست واقع شده، در حدود یک صد باب دکان دارد و روزهای یکشنبه و چهارشنبه بازار عمومی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
بازاری است در پنج هزارگزی خاور کوچصفهان، سر راه شوسه به لاهیجان. این بازار در اراضی قراء رودبارکی و پیربست واقع شده، در حدود یک صد باب دکان دارد و روزهای یکشنبه و چهارشنبه بازار عمومی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لولهنگ. لولنگ. ابریق. ظرفی سفالین با لوله ای برای طهارت (شاید از لوله و ئین، یعنی دارای لوله). - لولهین کسی آب گرفتن یا بسیار آب گرفتن، کنایه است از غنی بودن و معتبر بودن او. بسیار بودن مال او. دارا بودن. متمول بودن. - امثال: لولهین و آفتابه یک کار کنند اما در گرو گذاردن قدر هر یک معلوم شود
لولهنگ. لولنگ. ابریق. ظرفی سفالین با لوله ای برای طهارت (شاید از لوله و ئین، یعنی دارای لوله). - لولهین کسی آب گرفتن یا بسیار آب گرفتن، کنایه است از غنی بودن و معتبر بودن او. بسیار بودن مال او. دارا بودن. متمول بودن. - امثال: لولهین و آفتابه یک کار کنند اما در گرو گذاردن قدر هر یک معلوم شود
جمع واژۀ لولی. رجوع به لولی شود: خبر شکست او (یعنی زکی خان) که به وکیل الدوله رسید، فرقۀ لولیان و جماعت الواط به استقبال زکیخان فرستاد. (تاریخ زندیه گلستانی). در تحقیق احوال طوایف و اقوام بشری سرگذشت لولیان، داستانی دلنشین و شگفت انگیز دارد، این مشتی مردم جهانگردخانه بدوش سرگشتۀ آواره که زندگی آنها آثار ارزنده به بودلر، پوشکین، هوگو و بسیاری گویندگان و هنرمندان دیگر الهام کرده است از دیرباز در همه جای دنیا پراکنده بوده اند و سرگذشتی مبهم و رازناک و شگفت انگیز داشته اند. زندگی آنها ساده و خشن و دور از هیاهو و خالی از ماجرا گذشته است. مثل دریا وحشی و مثل نسیم آزاد زیسته اند، همواره در میان طوفان حوادث بوده اند، اما هیچگاه دستخوش امواج طوفان نگشته اند. پیوسته از کنار تمدنها و فرهنگهای بشری گذشته اند، لیکن هرگز خود را به قیود آن گرفتارندیده اند. حتی مثل بسیاری از اقوام کهن نیز گذشتۀ خود، سرگذشت پدران خود را جز در سرودها و تصنیف های دیرین خود به دست فراموشی سپرده اند. با اینهمه در تاریخ و ادبیات ما از آنها بسیار یاد میشود. نه همان شادخواری و رامشجوئی و خنیاگری و سرگردانی و بی سر و سامانی آنها مورد توجه شاعران و نویسندگان ما واقع شده است، بلکه در تاریخ گذشتۀ ما نیز داستانهائی در باب اصل و منشاء آنها ذکر کرده اند. نوشته اند که بهرام گور عده ای از آنها را برای رامشگری و خنیاگری از هند به ایران آورد و در سراسر ایران پراکنده کرد. نیز گفته اند که شاپور هنگام بستن بند شوشتر چند هزار از این طایفه را از کابل احضار کرده به خوزستان و شوشترآورد، روز مردان ایشان عملگی کردندی و شب زنان ایشان به کار آب و به رقاصی و هم بستری مردان به سر بردندی. در ادبیات ما از چنگ ونای لوریان بسیار یاد کرده اند. منوچهری گفته است: این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار. نیز از دزدی و راهزنی و طراری آنها سخن گفته اند. جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی گوید: رومی روز آب کارت برد و تودر کار آب لوری شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار. باز از بیشرمی و شوخ طبعی آنان یاد کرده اند. حافظ راست: صبا زآن لولی شنگول سرمست چه داری آگهی چون است حالش. و هم از پریشانی زندگی و بی سامانی و آشفتگی خانه و بنگاه آنها سخن رانده اند. کمال اسماعیل میگوید: با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا همواره همچو بنگه لوری است خان و مان. در تاریخ ایران نام لوریان نخست در داستان های مربوط به روزگار ساسانیان آمده است، نوشته اند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند درخواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد. روایتی که مؤلف غرر اخبار در این باره آورده است بدین گونه است: ’... گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب بر سبزه چمن نشسته اند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع محروم داشته اند بنکوهید. گفتند: ای ملک ! امروز رامشگری به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم. بهرام گفت: در کار شما خواهم نگریست. پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته بدانها بپردازند و این لوریان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند از بازماندگان آنانند. همین داستان در مجمل التواریخ و القصص بدین گونه است که بهرام ’... کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنکه مردمان بی رامشگر شراب خوردندی. پس بفرمود تا به ملک هندوان نامه نوشتند و از وی کوسان خواست و کوسان به زبان پهلوی خنیاگر بود. پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامدند زن و مرد لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند و ایشان را ساز و چهارپا دادتا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند. اما فردوسی در نقل داستان تا اندازه ای به تفصیل گرائیده است و آن را با شاخ و برگهائی آراسته، میگوید: وز آن پس به هر موبدی نامه کرد کسی را که درویش بد جامه کرد بپرسیدشان گفت بی رنج کیست به هر جای درویش و بی گنج کیست ز کار جهان یکسر آگه کنید دلم را سوی روشنی ره کنید بیامدش پاسخ ز هر موبدی ز هر نامداری و هر بخردی که آباد بینیم روی زمین به هر جای پیوسته گشت آفرین مگر مرد درویش کز شهریار بنالد همی وز بد روزگار که چون می گساردتوانگر همی به سر بر ز گل دارد افسر همی بر آواز رامشگران می خورد چو ما مردمان را به کس نشمرد تهی دست بی رود و گل می خورد توانگر همان جان و دل پرورد بخندید از آن نامه بسیار شاه هیونی برافکند پویان به راه به نزدیک شنگل فرستاد کس چنین گفت کی شاه فریادرس از آن لوریان برگزین ده هزار نر و ماده بر زخم بربط سوار فرستی بر من مگر کام من برآید از آن نامدار انجمن چو نامه به نزدیک شنگل رسید سر از فخر بر چرخ کیوان کشید هم آنگاه شنگل گزین کرد زود ز لوری کجا شاه فرموده بود چو لوری بیامد به نزدیک شاه بفرمود تا برگشادند راه به هر یک یکی گاو داد و خری ز لوری همی ساخت برزیگری همان نیز خروار گندم هزار بدیشان سپرد آنکه بد پایکار بدان تا بورزد به گاو و به خر ز گندم کند تخم و آرد به بر کند پیش درویش رامشگری ورا رایگانی کند کهتری بشد لوری و گاو و گندم بخورد بیامد سر ساله رخساره زرد بدو گفت شاه این نه کار تو بود پراکندن تخم و کشت و درود خری ماند اکنون بنه برنهید بسازیدرود و بریشم دهید کنون لوری از پاک گفتار اوی همی گردد اندر جهان چاره جوی سگ و گرگ همسایه و هامراه به دزدی شب و روز پویان به راه. حمزۀ اصفهانی نیز همین داستان را با اندک تفاوتی نقل کند و گوید که جماعت ’زط’ از نژاد این هندوان بازمانده اند. کسانی که این داستان را درباره نژاد و تبار لوریان آورده اند بیشترشان پیش از این داستان از مسافرت بهرام گور به هند نیز سخن رانده اند. فردوسی در این باره حکایت هائی زیبا با آب و رنگ حماسی نقل کرده است که آوردن آن در اینجا ضرورت ندارد. مسعودی مینویسد:... و او (یعنی بهرام) پیش از این (یعنی پیش از جنگ با خاقان) ناشناخته به هند رفت تا از اخبار آنان آگهی یابد و به شبرمه یکی از پادشاهان هند پیوست و در خدمت او به جنگ پرداخت و او را در برابر دشمنی یاری داد تا ملک هند او رایکی از اساورۀ فارس شمرد و دختر خویش به زنی بدو داد و ابن بلخی میگوید:...و لنگرها جمع آمدند و روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند و دختر را به زنی بهرام داد و دیبل و مکران به بهرام داد. آیا داستان مسافرت یا لشکرکشی بهرام گور به هند چنانکه در روایات ایرانی آمده است صحت دارد؟ اسناد موثقی در این باره در دست نیست، اما قرائن و امارات نشان میدهد که در آن زمان بین ایران و هند روابطی سیاسی وجود داشته است و حتی شاید بعضی از پادشاهان هند در ازای جلوگیری از هیاطله (هیتالیان) که برای آن کشور نیز خطرناک بوده اند ایالت سند و مکران را به بهرام واگذار کرده باشند. مسئلۀ مهاجرت لولیان نیز باید یک مسئلۀ سیاسی مربوط به روابط ایران و هند و یا مربوط به سختی زندگی لولیان در هندباشد. آنچه درباره مکاتبۀ بهرام با شنگل و درخواست فرستادن خنیاگران هند نوشته اند افسانه ای بیش نیست.بدین گونه چنانکه از تاریخها و داستانها برمی آید لولیان ایران از سرزمین هند بدین جا آمده اند. اتفاقاً درباره لولیان اروپا نیز با همه اختلافی که درباره نژاد و تبار آنها هست محققان این نکته را پذیرفته اند که سرزمین اصلی آنها هند بوده است. تحقیقات و پژوهشهای نژادشناسی نیز که کوپرنیکی در یکی از بیمارستانهای بخارست انجام داده است، نشان میدهد که جمجمۀ لولیان اروپای شرقی با جمجمۀ هندوان طبقات پست شباهت بسیار دارد. مطالعات زبان شناسی نیز این نکته را تأیید میکند. لهجه های مختلف این طوایف هم از جهت لغات و هم از حیث ساختمان در سراسر اروپا با لهجه های طبقات پست هندو شباهت دارد. گذشته از آن نام رم که این طایفه در اروپا به خود میدهند به نظر نمی آید که با کلمه روم امپراطوری معروف مناسبت داشته باشد. از این رو عقیدۀ میکلوزیش که نام آن را با کلمه دوما و دمبا که نام طایفۀ پست از مردم هند علیا باشند تطبیق کرده است، چه بسا که مطابق واقع باشد. بعضی از نامهای دیگر نیز که در اروپا بر این طایفه اطلاق میشود از ارتباط آنان با سرزمین هندوستان حکایت میکند. درباره کلمه Tzigane که در بیشتر نقاط اروپا بر این طایفه اطلاق میشود گفتگو بسیار کرده اند. اگر مفهوم آن چنانکه بعضی از لغت شناسان پنداشته اند به معنی بنسودنیها باشد به رغم سایر احتمالات و به حکم قرائن دیگر میتوان آنان را با ’نجس’های هند مربوط کرد. کلمه Sinti نیز که در پیه مون و لیتوانی بر آنان اطلاق میشود نام سند را که در قصص ایرانی با سرگذشت لولیان مربوط میشود به خاطر می آورد. و در هر حال، بسیاری از قرائن و امارات ارتباط و انتساب این طایفه را که در سراسر جهان قدیم به نامهای مختلف پراکنده بوده اند با سرزمین هند مشخص و معلوم میکند. ظهور لولیان در اروپااز قرن چهاردهم میلادی فراتر نمی رود. مقارن قرن پانزدهم میلادی بود که آنها اروپای غربی را عرصۀ استیلای خویش کردند. بسیاری در آن زمان گمان میبردند که آنهااز اهل Boheme میباشند، از این رو آنها را بوهمی خواندند و این نام در زبان فرانسه هنوز بر آنها مانده است. بعضی نیز آنها را مصری شمردند و نام Gypsies که در زبان انگلیسی به آنها داده شده است از اینجاست. زندگی مرموز و آلوده و آمیخته با دزدی و نابکاری این طایفه که آنان را به مثابۀ بازماندگان نسل جادوگران قدیم معرفی میکند، در اروپا از دیرباز خشم و نفرت مردم را نسبت به آنان برانگیخته است. این مردمی که خشم و کینۀ تمدن را مثل یک لعنت ابدی همه جا با خود همراه دارند، از دیرباز جادوگری و افسونکاری و فالگیری و مارفسائی و نیزه سازی و اسلحه گری را چون پیشۀ اجدادی می ورزیده اند، با چنین وضعی عجیب نیست که هنوز مثل خویشان و شاید نیاکان دیرین خود ’نجس’های هند چیزی از سرنوشت ’سامری جادوگر’ و ’یهودی سرگردان’ را با خویش داشته باشند. زندگی آنها در ایران هم که گویا وطن دوم آنها بوده است از اروپا بهتر نیست. در ایران نیز همه جا با نفرت و بیم و تحقیر و انزجار مردم روبه رو هستند. آنان را در فارس کولی، در آذربایجان قراچی، در عراق غربتی یا غربت، در خراسان قرشمال و در تهران غربیل بند مینامند. کلمه کولی را فرهنگ نویسان تحریفی از کابلی دانسته اند. قراچی نیز گویا همان لغت بسیار معروف غرچه است که در زبان فارسی به معنی ابله و پست و نابکار و بی شرم به کار رفته است. گفته اند: بفریبد دلت به هر سخنی روستائی و غرچه را مانی. و ابوالطیب مصعبی گوید: صد و اند ساله یکی مرد غرچه چرا شصت وسه زیست آن مرد تازی. واژۀ قرشمال را نیز تحریف گونه ای از غیرشمار، یعنی ’بی شمار’ یا ’در شمار بیگانه’ دانسته اند. نام (غربیل بند) یا (غربالبند) نیز از جهت حرفه و پیشه ای است که غالباً میورزند و چنانکه بعضی از آنان نیز که حرفۀ زرگری دارند به زرگر کرمانی نامبردار شده اند در جاهای دیگر نامهائی، مانند چنگیانه، گیلانی، سوزمانی، لولی، جوکی، کابلی، حرامی و زنگاری نیز بر آنها اطلاق میکنند که غالباً از جایگاه یا پیشه و شیوۀ زندگی آنها حکایت میکند. سایکس که تقریباً پنجاه سال پیش درباره آنها اطلاعاتی جمع آورده است، می گوید: ’تنها در آذربایجان پنج هزار خانواده از این طایفه زندگی میکنند و روی هم رفته در ایران نزدیک بیست هزار خانواده یا به عبارت دیگر یکصدهزار تن لولی سکونت دارند’. تحقیقات جدیدتر نشان میدهد که این ارقام تا اندازۀ بسیار در این اواخر نقصان یافته است. نوع زندگی آنان که فالگیری، آهنگری، آوازه خوانی، رقاصی، طلسم سازی، جادوگری، گاوبازی و غربالبندی است، در نقاط مختلف به اقتضای محیط و اقلیم تفاوت میکند، اما در هیچ جا محبت و علاقۀ مردم را به آنها جلب نکرده است. حتی با آنکه در زندگی روستائیان به وسیلۀ آهنگری و غربالبندی تأثیر مفیدی مخصوصاً در بعضی نقاط خراسان داشته اند و نیز با آنکه در آذربایجان و کردستان آوازه خوانی و رقاصی و مسخرگیشان مایۀ تفریح و سرگرمی بسیاری از مردم را فراهم میدارد، همواره مردم آنها را همه جا به منزلۀ بیگانه تلقی میکنند و نسبت بدانان چندان خوش بینی و مهربانی و همدردی از جانب مردم ابراز نمی شود. زندگی آنها درغالب نقاط ایران یک نوع تمدن شبانی را که به تمدن صنعتی نزدیک است نشان میدهد و از بسیاری جهات نیز طرزمعیشت و آداب و رسوم آنها با زندگی ایلات شباهت دارد. آنها در میان خود نظم و نسق خاصی با پاره ای آداب وقوانین مخصوص دارند که غالباً به وسیلۀ کلانتر و ’شاطرباشی’ شان معمول و مجری میگردد. زبان آنان نیز باآنکه در هر ناحیه تحت تأثیر لغات خاص محلی قرار گرفته است از عناصر مجهول و بیگانه مشترکی مشحون است که به نظر می آید یادگارهائی از زبانها و لهجه های قدیم هندی میباشد. احتمال داده اند که لهجه های ایشان در بسیاری از نقاط صورتهائی از یک زبان ساختگی و قراردادی باشد و این احتمال به نظر نابعید است. در هر حال از این نظر که ایران اولین سرزمین است که لولیان پس از خروج از هند در آن مسکن گرفته اند، مطالعه در لهجه های لولیان از لحاظ فقه اللغۀ فارسی بسیار سودمند خواهد بود. درباره ریشه کلمه لولی تاکنون به درستی تحقیق نکرده اند. در فرهنگ جهانگیری آمده است که: ’لول با اول مضموم و واو مجهول بی شرم و بی حیا را گویند و آن را لور نیز خوانند لوری و لولی منسوب به آن است’. مولوی فرماید: گر همی خوانیم لول و گر همی گوئیم گول چون کلنده بر لب دولیم و تک تک می کنیم. در مجمعالفرس سروری گفته شده است که ’لوری به ضم لام و کسر رای مهمله، خوره باشد که به تازی جذام گویند و نیز نام طایفه ای باشد که ایشان را کاولی نیز گویند... لولی در موید به معنی سرودگوی در کوچه و نیز به معنی نازک و لطیف و ظریف نیز آمده است...’ و اما در فرهنگ رشیدی پس از نقل معانی کلمه لور مینویسد: ’... و تحقیق آن است که لول و لور به معنی بی حیا است و لوری و لولی منسوب است به آن، زیرا که بی حیائی لازمۀ لولیان است’. اما از این معانی وجه تسمیه و نحوۀ اشتقاق لولی استنباط نمی شود. لوره و لور درفرهنگها به معنی گذرگاه سیل نیز آمده است... و این معنی اگر با نام طایفۀ لر مناسب باشد بعید است که بانام لوریان ارتباط داشته باشد، اما کسانی که درباره لوریان ایران تحقیق کرده اند وجود بعضی طوایف و عناصر لر را در میان آنها تأیید کرده اند. درست است که لران سفیدپوست فارسی زبان را با لوریان سیه چردۀ مجهول زبان نمیتوان اشتباه کرد، لیکن شباهتی که در طرز معیشت و زندگی بین آنها هست کار داوری را درباره آن دشوار میکند. طایفۀ زط که حمزۀ اصفهانی نام آنان راتقریباً بجای لوریان به کار میبرد، چنانکه از تاریخها برمی آید، در قرون اول اسلام و مقارن حکومت حجاج دراهواز و خوزستان سکونت داشته اند. به دشواری میتوان این احتمال را پذیرفت که این زطها همان لرهای ساکن خوزستان و لرستان امروز بوده اند، اما نکته ای که در این مورد جالب توجه میتواند بود این است که یاقوت در خوزستان ناحیه ای را به نام ’رور’ ذکر میکند که با نام لور بی تناسب به نظر نمی رسد. آیا زطها یا لورها که در خوزستان بوده اند از اینجا برخاسته اند؟ درست روشن نیست. شهری نیز در سند به همین نام (رور) یا (الرور) وجود داشته است که مسلمانان در سال 95 هجری قمری بوسیلۀ محمد بن قاسم آن را گشوده اند. این شهر که در سی فرسنگی جنوب غربی مولتان و در بیست فرسنگی شمال المنصور جای داشته است و روزگاری جایگاه راجه های سند به شمارمیرفته است اکنون ویران شده است. آیا شباهت نام این شهر با رور خوزستان و ارتباط نام زطها با لوریان که طبق سنن و تواریخ از سند به ایران آمده اند نمیتواندریشه و اصل کلمه لوری را به دست دهد؟ در واقع تحریف و تبدیل روری و الروری به لوری و لولی با قواعد و موازین لغوی و صرفی عربی و فارسی درست به نظر می آید.بنابراین میتوان این احتمال را پذیرفت که اعقاب آن عده از رامشگران هندو که در روزگار بهرام گور به ایران آمده اند، نام خود را از نام اولین شهر سند که به ایران نزدیک تر بوده است گرفته باشند. به هر حال این گروه خانه به دوش بی سامان قانون گریزی که همه جا نسبت به حدود و قیود تمدن و فرهنگ سرکش و بی اعتنا بوده اند، اگر در نام و تاریخ و اصل و نژاد خویش نیز از دسترس فرهنگ و اطلاع بشری دور مانده باشند جای شگفتی نیست. (از مقالۀ زرین کوب در مجلۀ روابط فرهنگی هند و ایران، سال 1952 میلادی شمارۀ یک صص 11-21)
جَمعِ واژۀ لولی. رجوع به لولی شود: خبر شکست او (یعنی زکی خان) که به وکیل الدوله رسید، فرقۀ لولیان و جماعت الواط به استقبال زکیخان فرستاد. (تاریخ زندیه گلستانی). در تحقیق احوال طوایف و اقوام بشری سرگذشت لولیان، داستانی دلنشین و شگفت انگیز دارد، این مشتی مردم جهانگردخانه بدوش سرگشتۀ آواره که زندگی آنها آثار ارزنده به بودلر، پوشکین، هوگو و بسیاری گویندگان و هنرمندان دیگر الهام کرده است از دیرباز در همه جای دنیا پراکنده بوده اند و سرگذشتی مبهم و رازناک و شگفت انگیز داشته اند. زندگی آنها ساده و خشن و دور از هیاهو و خالی از ماجرا گذشته است. مثل دریا وحشی و مثل نسیم آزاد زیسته اند، همواره در میان طوفان حوادث بوده اند، اما هیچگاه دستخوش امواج طوفان نگشته اند. پیوسته از کنار تمدنها و فرهنگهای بشری گذشته اند، لیکن هرگز خود را به قیود آن گرفتارندیده اند. حتی مثل بسیاری از اقوام کهن نیز گذشتۀ خود، سرگذشت پدران خود را جز در سرودها و تصنیف های دیرین خود به دست فراموشی سپرده اند. با اینهمه در تاریخ و ادبیات ما از آنها بسیار یاد میشود. نه همان شادخواری و رامشجوئی و خنیاگری و سرگردانی و بی سر و سامانی آنها مورد توجه شاعران و نویسندگان ما واقع شده است، بلکه در تاریخ گذشتۀ ما نیز داستانهائی در باب اصل و منشاء آنها ذکر کرده اند. نوشته اند که بهرام گور عده ای از آنها را برای رامشگری و خنیاگری از هند به ایران آورد و در سراسر ایران پراکنده کرد. نیز گفته اند که شاپور هنگام بستن بند شوشتر چند هزار از این طایفه را از کابل احضار کرده به خوزستان و شوشترآورد، روز مردان ایشان عملگی کردندی و شب زنان ایشان به کار آب و به رقاصی و هم بستری مردان به سر بردندی. در ادبیات ما از چنگ ونای لوریان بسیار یاد کرده اند. منوچهری گفته است: این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار. نیز از دزدی و راهزنی و طراری آنها سخن گفته اند. جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی گوید: رومی روز آب کارت برد و تودر کار آب لوری شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار. باز از بیشرمی و شوخ طبعی آنان یاد کرده اند. حافظ راست: صبا زآن لولی شنگول سرمست چه داری آگهی چون است حالش. و هم از پریشانی زندگی و بی سامانی و آشفتگی خانه و بنگاه آنها سخن رانده اند. کمال اسماعیل میگوید: با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا همواره همچو بنگه لوری است خان و مان. در تاریخ ایران نام لوریان نخست در داستان های مربوط به روزگار ساسانیان آمده است، نوشته اند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند درخواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد. روایتی که مؤلف غرر اخبار در این باره آورده است بدین گونه است: ’... گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب بر سبزه چمن نشسته اند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع محروم داشته اند بنکوهید. گفتند: ای ملک ! امروز رامشگری به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم. بهرام گفت: در کار شما خواهم نگریست. پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته بدانها بپردازند و این لوریان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند از بازماندگان آنانند. همین داستان در مجمل التواریخ و القصص بدین گونه است که بهرام ’... کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنکه مردمان بی رامشگر شراب خوردندی. پس بفرمود تا به ملک هندوان نامه نوشتند و از وی کوسان خواست و کوسان به زبان پهلوی خنیاگر بود. پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامدند زن و مرد لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند و ایشان را ساز و چهارپا دادتا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند. اما فردوسی در نقل داستان تا اندازه ای به تفصیل گرائیده است و آن را با شاخ و برگهائی آراسته، میگوید: وز آن پس به هر موبدی نامه کرد کسی را که درویش بد جامه کرد بپرسیدشان گفت بی رنج کیست به هر جای درویش و بی گنج کیست ز کار جهان یکسر آگه کنید دلم را سوی روشنی ره کنید بیامدْش ْ پاسخ ز هر موبدی ز هر نامداری و هر بخردی که آباد بینیم روی زمین به هر جای پیوسته گشت آفرین مگر مرد درویش کز شهریار بنالد همی وز بد روزگار که چون می گساردتوانگر همی به سر بر ز گل دارد افسر همی بر آواز رامشگران می خورد چو ما مردمان را به کس نشمرد تهی دست بی رود و گل می خورد توانگر همان جان و دل پرورد بخندید از آن نامه بسیار شاه هیونی برافکند پویان به راه به نزدیک شنگل فرستاد کس چنین گفت کی شاه فریادرس از آن لوریان برگزین ده هزار نر و ماده بر زخم بربط سوار فرستی بر من مگر کام من برآید از آن نامدار انجمن چو نامه به نزدیک شنگل رسید سر از فخر بر چرخ کیوان کشید هم آنگاه شنگل گزین کرد زود ز لوری کجا شاه فرموده بود چو لوری بیامد به نزدیک شاه بفرمود تا برگشادند راه به هر یک یکی گاو داد و خری ز لوری همی ساخت برزیگری همان نیز خروار گندم هزار بدیشان سپرد آنکه بد پایکار بدان تا بورزد به گاو و به خر ز گندم کند تخم و آرد به بر کند پیش درویش رامشگری ورا رایگانی کند کهتری بشد لوری و گاو و گندم بخورد بیامد سر ساله رخساره زرد بدو گفت شاه این نه کار تو بود پراکندن تخم و کشت و درود خری ماند اکنون بنه برنهید بسازیدرود و بریشم دهید کنون لوری از پاک گفتار اوی همی گردد اندر جهان چاره جوی سگ و گرگ همسایه و هامراه به دزدی شب و روز پویان به راه. حمزۀ اصفهانی نیز همین داستان را با اندک تفاوتی نقل کند و گوید که جماعت ’زط’ از نژاد این هندوان بازمانده اند. کسانی که این داستان را درباره نژاد و تبار لوریان آورده اند بیشترشان پیش از این داستان از مسافرت بهرام گور به هند نیز سخن رانده اند. فردوسی در این باره حکایت هائی زیبا با آب و رنگ حماسی نقل کرده است که آوردن آن در اینجا ضرورت ندارد. مسعودی مینویسد:... و او (یعنی بهرام) پیش از این (یعنی پیش از جنگ با خاقان) ناشناخته به هند رفت تا از اخبار آنان آگهی یابد و به شبرمه یکی از پادشاهان هند پیوست و در خدمت او به جنگ پرداخت و او را در برابر دشمنی یاری داد تا ملک هند او رایکی از اساورۀ فارس شمرد و دختر خویش به زنی بدو داد و ابن بلخی میگوید:...و لنگرها جمع آمدند و روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند و دختر را به زنی بهرام داد و دیبل و مکران به بهرام داد. آیا داستان مسافرت یا لشکرکشی بهرام گور به هند چنانکه در روایات ایرانی آمده است صحت دارد؟ اسناد موثقی در این باره در دست نیست، اما قرائن و امارات نشان میدهد که در آن زمان بین ایران و هند روابطی سیاسی وجود داشته است و حتی شاید بعضی از پادشاهان هند در ازای جلوگیری از هیاطله (هیتالیان) که برای آن کشور نیز خطرناک بوده اند ایالت سند و مکران را به بهرام واگذار کرده باشند. مسئلۀ مهاجرت لولیان نیز باید یک مسئلۀ سیاسی مربوط به روابط ایران و هند و یا مربوط به سختی زندگی لولیان در هندباشد. آنچه درباره مکاتبۀ بهرام با شنگل و درخواست فرستادن خنیاگران هند نوشته اند افسانه ای بیش نیست.بدین گونه چنانکه از تاریخها و داستانها برمی آید لولیان ایران از سرزمین هند بدین جا آمده اند. اتفاقاً درباره لولیان اروپا نیز با همه اختلافی که درباره نژاد و تبار آنها هست محققان این نکته را پذیرفته اند که سرزمین اصلی آنها هند بوده است. تحقیقات و پژوهشهای نژادشناسی نیز که کوپرنیکی در یکی از بیمارستانهای بخارست انجام داده است، نشان میدهد که جمجمۀ لولیان اروپای شرقی با جمجمۀ هندوان طبقات پست شباهت بسیار دارد. مطالعات زبان شناسی نیز این نکته را تأیید میکند. لهجه های مختلف این طوایف هم از جهت لغات و هم از حیث ساختمان در سراسر اروپا با لهجه های طبقات پست هندو شباهت دارد. گذشته از آن نام رم که این طایفه در اروپا به خود میدهند به نظر نمی آید که با کلمه روم امپراطوری معروف مناسبت داشته باشد. از این رو عقیدۀ میکلوزیش که نام آن را با کلمه دوما و دمبا که نام طایفۀ پست از مردم هند علیا باشند تطبیق کرده است، چه بسا که مطابق واقع باشد. بعضی از نامهای دیگر نیز که در اروپا بر این طایفه اطلاق میشود از ارتباط آنان با سرزمین هندوستان حکایت میکند. درباره کلمه Tzigane که در بیشتر نقاط اروپا بر این طایفه اطلاق میشود گفتگو بسیار کرده اند. اگر مفهوم آن چنانکه بعضی از لغت شناسان پنداشته اند به معنی بنسودنیها باشد به رغم سایر احتمالات و به حکم قرائن دیگر میتوان آنان را با ’نجس’های هند مربوط کرد. کلمه Sinti نیز که در پیه مون و لیتوانی بر آنان اطلاق میشود نام سند را که در قصص ایرانی با سرگذشت لولیان مربوط میشود به خاطر می آورد. و در هر حال، بسیاری از قرائن و امارات ارتباط و انتساب این طایفه را که در سراسر جهان قدیم به نامهای مختلف پراکنده بوده اند با سرزمین هند مشخص و معلوم میکند. ظهور لولیان در اروپااز قرن چهاردهم میلادی فراتر نمی رود. مقارن قرن پانزدهم میلادی بود که آنها اروپای غربی را عرصۀ استیلای خویش کردند. بسیاری در آن زمان گمان میبردند که آنهااز اهل Boheme میباشند، از این رو آنها را بوهمی خواندند و این نام در زبان فرانسه هنوز بر آنها مانده است. بعضی نیز آنها را مصری شمردند و نام Gypsies که در زبان انگلیسی به آنها داده شده است از اینجاست. زندگی مرموز و آلوده و آمیخته با دزدی و نابکاری این طایفه که آنان را به مثابۀ بازماندگان نسل جادوگران قدیم معرفی میکند، در اروپا از دیرباز خشم و نفرت مردم را نسبت به آنان برانگیخته است. این مردمی که خشم و کینۀ تمدن را مثل یک لعنت ابدی همه جا با خود همراه دارند، از دیرباز جادوگری و افسونکاری و فالگیری و مارفسائی و نیزه سازی و اسلحه گری را چون پیشۀ اجدادی می ورزیده اند، با چنین وضعی عجیب نیست که هنوز مثل خویشان و شاید نیاکان دیرین خود ’نجس’های هند چیزی از سرنوشت ’سامری جادوگر’ و ’یهودی سرگردان’ را با خویش داشته باشند. زندگی آنها در ایران هم که گویا وطن دوم آنها بوده است از اروپا بهتر نیست. در ایران نیز همه جا با نفرت و بیم و تحقیر و انزجار مردم روبه رو هستند. آنان را در فارس کولی، در آذربایجان قراچی، در عراق غربتی یا غربت، در خراسان قرشمال و در تهران غربیل بند مینامند. کلمه کولی را فرهنگ نویسان تحریفی از کابلی دانسته اند. قراچی نیز گویا همان لغت بسیار معروف غرچه است که در زبان فارسی به معنی ابله و پست و نابکار و بی شرم به کار رفته است. گفته اند: بفریبد دلت به هر سخنی روستائی و غرچه را مانی. و ابوالطیب مصعبی گوید: صد و اند ساله یکی مرد غرچه چرا شصت وسه زیست آن مرد تازی. واژۀ قرشمال را نیز تحریف گونه ای از غیرشمار، یعنی ’بی شمار’ یا ’در شمار بیگانه’ دانسته اند. نام (غربیل بند) یا (غربالبند) نیز از جهت حرفه و پیشه ای است که غالباً میورزند و چنانکه بعضی از آنان نیز که حرفۀ زرگری دارند به زرگر کرمانی نامبردار شده اند در جاهای دیگر نامهائی، مانند چنگیانه، گیلانی، سوزمانی، لولی، جوکی، کابلی، حرامی و زنگاری نیز بر آنها اطلاق میکنند که غالباً از جایگاه یا پیشه و شیوۀ زندگی آنها حکایت میکند. سایکس که تقریباً پنجاه سال پیش درباره آنها اطلاعاتی جمع آورده است، می گوید: ’تنها در آذربایجان پنج هزار خانواده از این طایفه زندگی میکنند و روی هم رفته در ایران نزدیک بیست هزار خانواده یا به عبارت دیگر یکصدهزار تن لولی سکونت دارند’. تحقیقات جدیدتر نشان میدهد که این ارقام تا اندازۀ بسیار در این اواخر نقصان یافته است. نوع زندگی آنان که فالگیری، آهنگری، آوازه خوانی، رقاصی، طلسم سازی، جادوگری، گاوبازی و غربالبندی است، در نقاط مختلف به اقتضای محیط و اقلیم تفاوت میکند، اما در هیچ جا محبت و علاقۀ مردم را به آنها جلب نکرده است. حتی با آنکه در زندگی روستائیان به وسیلۀ آهنگری و غربالبندی تأثیر مفیدی مخصوصاً در بعضی نقاط خراسان داشته اند و نیز با آنکه در آذربایجان و کردستان آوازه خوانی و رقاصی و مسخرگیشان مایۀ تفریح و سرگرمی بسیاری از مردم را فراهم میدارد، همواره مردم آنها را همه جا به منزلۀ بیگانه تلقی میکنند و نسبت بدانان چندان خوش بینی و مهربانی و همدردی از جانب مردم ابراز نمی شود. زندگی آنها درغالب نقاط ایران یک نوع تمدن شبانی را که به تمدن صنعتی نزدیک است نشان میدهد و از بسیاری جهات نیز طرزمعیشت و آداب و رسوم آنها با زندگی ایلات شباهت دارد. آنها در میان خود نظم و نسق خاصی با پاره ای آداب وقوانین مخصوص دارند که غالباً به وسیلۀ کلانتر و ’شاطرباشی’ شان معمول و مجری میگردد. زبان آنان نیز باآنکه در هر ناحیه تحت تأثیر لغات خاص محلی قرار گرفته است از عناصر مجهول و بیگانه مشترکی مشحون است که به نظر می آید یادگارهائی از زبانها و لهجه های قدیم هندی میباشد. احتمال داده اند که لهجه های ایشان در بسیاری از نقاط صورتهائی از یک زبان ساختگی و قراردادی باشد و این احتمال به نظر نابعید است. در هر حال از این نظر که ایران اولین سرزمین است که لولیان پس از خروج از هند در آن مسکن گرفته اند، مطالعه در لهجه های لولیان از لحاظ فقه اللغۀ فارسی بسیار سودمند خواهد بود. درباره ریشه کلمه لولی تاکنون به درستی تحقیق نکرده اند. در فرهنگ جهانگیری آمده است که: ’لول با اول مضموم و واو مجهول بی شرم و بی حیا را گویند و آن را لور نیز خوانند لوری و لولی منسوب به آن است’. مولوی فرماید: گر همی خوانیم لول و گر همی گوئیم گول چون کلنده بر لب دولیم و تک تک می کنیم. در مجمعالفرس سروری گفته شده است که ’لوری به ضم لام و کسر رای مهمله، خوره باشد که به تازی جذام گویند و نیز نام طایفه ای باشد که ایشان را کاولی نیز گویند... لولی در موید به معنی سرودگوی در کوچه و نیز به معنی نازک و لطیف و ظریف نیز آمده است...’ و اما در فرهنگ رشیدی پس از نقل معانی کلمه لور مینویسد: ’... و تحقیق آن است که لول و لور به معنی بی حیا است و لوری و لولی منسوب است به آن، زیرا که بی حیائی لازمۀ لولیان است’. اما از این معانی وجه تسمیه و نحوۀ اشتقاق لولی استنباط نمی شود. لوره و لور درفرهنگها به معنی گذرگاه سیل نیز آمده است... و این معنی اگر با نام طایفۀ لر مناسب باشد بعید است که بانام لوریان ارتباط داشته باشد، اما کسانی که درباره لوریان ایران تحقیق کرده اند وجود بعضی طوایف و عناصر لر را در میان آنها تأیید کرده اند. درست است که لران سفیدپوست فارسی زبان را با لوریان سیه چردۀ مجهول زبان نمیتوان اشتباه کرد، لیکن شباهتی که در طرز معیشت و زندگی بین آنها هست کار داوری را درباره آن دشوار میکند. طایفۀ زط که حمزۀ اصفهانی نام آنان راتقریباً بجای لوریان به کار میبرد، چنانکه از تاریخها برمی آید، در قرون اول اسلام و مقارن حکومت حجاج دراهواز و خوزستان سکونت داشته اند. به دشواری میتوان این احتمال را پذیرفت که این زطها همان لرهای ساکن خوزستان و لرستان امروز بوده اند، اما نکته ای که در این مورد جالب توجه میتواند بود این است که یاقوت در خوزستان ناحیه ای را به نام ’رور’ ذکر میکند که با نام لور بی تناسب به نظر نمی رسد. آیا زطها یا لورها که در خوزستان بوده اند از اینجا برخاسته اند؟ درست روشن نیست. شهری نیز در سند به همین نام (رور) یا (الرور) وجود داشته است که مسلمانان در سال 95 هجری قمری بوسیلۀ محمد بن قاسم آن را گشوده اند. این شهر که در سی فرسنگی جنوب غربی مولتان و در بیست فرسنگی شمال المنصور جای داشته است و روزگاری جایگاه راجه های سند به شمارمیرفته است اکنون ویران شده است. آیا شباهت نام این شهر با رور خوزستان و ارتباط نام زطها با لوریان که طبق سنن و تواریخ از سند به ایران آمده اند نمیتواندریشه و اصل کلمه لوری را به دست دهد؟ در واقع تحریف و تبدیل روری و الروری به لوری و لولی با قواعد و موازین لغوی و صرفی عربی و فارسی درست به نظر می آید.بنابراین میتوان این احتمال را پذیرفت که اعقاب آن عده از رامشگران هندو که در روزگار بهرام گور به ایران آمده اند، نام خود را از نام اولین شهر سند که به ایران نزدیک تر بوده است گرفته باشند. به هر حال این گروه خانه به دوش بی سامان قانون گریزی که همه جا نسبت به حدود و قیود تمدن و فرهنگ سرکش و بی اعتنا بوده اند، اگر در نام و تاریخ و اصل و نژاد خویش نیز از دسترس فرهنگ و اطلاع بشری دور مانده باشند جای شگفتی نیست. (از مقالۀ زرین کوب در مجلۀ روابط فرهنگی هند و ایران، سال 1952 میلادی شمارۀ یک صص 11-21)
پلنی. کشوری به اروپا، محدود از شمال به دریای بالتیک، از جانب مشرق به روسیه واز جانب جنوب به رومانی و از مغرب به آلمان. دارای 388328 گز مربع مساحت و بر حسب سرشماری 14 فوریۀ 1949 میلادی دارای 24 میلیون تن سکنه. پایتخت آن ورشو و شهرهای عمده وی لدز، لووّ، لمبرگ، کراکوی و پزنان، است. این کشور تا جنگ بین الملل اول در تصرف روسیه بود و پس از آن جنگ استقلال یافت و در جنگ بین الملل دوم نخست از طرف کشور آلمان اشغال شد و پس از شکست یافتن آلمان بار دیگر به تصرف روسیه درآمد و اکنون جمهوری مذکور جزو کشورهای کمونیست اروپای شرقی است
پُلُنی. کشوری به اروپا، محدود از شمال به دریای بالتیک، از جانب مشرق به روسیه واز جانب جنوب به رومانی و از مغرب به آلمان. دارای 388328 گز مربع مساحت و بر حسب سرشماری 14 فوریۀ 1949 میلادی دارای 24 میلیون تن سکنه. پایتخت آن ورشو و شهرهای عمده وی لُدز، لوُوّ، لِمبِرگ، کُراکوی و پُزنان، است. این کشور تا جنگ بین الملل اول در تصرف روسیه بود و پس از آن جنگ استقلال یافت و در جنگ بین الملل دوم نخست از طرف کشور آلمان اشغال شد و پس از شکست یافتن آلمان بار دیگر به تصرف روسیه درآمد و اکنون جمهوری مذکور جزو کشورهای کمونیست اروپای شرقی است
نام یکی از بخشهای دهگانه شهرستان ایلام و محدود است از طرف شمال به بخش آبدانان و کوه آبدانان و کوه دینار و کوه اناران. از طرف جنوب به کوههای حمرین عراق. از خاور به رود خانه کرخه و از باختر به مرز عراق و رود خانه چنگوله. منطقه ای است جلگه و از سوی باختر کوهستانی قراء این بخش در طول جادۀ مهران به دهلران واقع و کوهستانی و هوای بخش گرمسیر و آب آن شور و گس است. یک چشمه آب شیرین در 15000 گزی شمال مرکزی بخش و دامنۀ ارتفاعات اناران وجود دارد که مورد استفادۀ کلانتر مرز و گمرک است. سایرین از آب شور استفاده می نمایند. کوههای مهم بخش عبارتند از: کوه دینار و اناران که در شمال بخش واقع و دیگر کوه حمرین که در جنوب باختری بخش واقع است و کوه دال بری در جنوب خاور. رودخانه های مهم این بخش عبارتند از: رود خانه میمه که از کبیرکوه سرچشمه گرفته بدون استفاده زراعتی وارد مرز عراق می شود و دیگر رود خانه کوچک آب گرم که از کبیره کوه به طرف جنوب عبور نموده از 100 گزی خاور مرکز بخش گذشته وارد دره غزال می شود که مورد استفادۀ اهالی است. این بخش از 20 ده کوچک و بزرگ تشکیل و جمعیت آن در حدود 3300 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از بخشهای دهگانه شهرستان ایلام و محدود است از طرف شمال به بخش آبدانان و کوه آبدانان و کوه دینار و کوه اناران. از طرف جنوب به کوههای حمرین عراق. از خاور به رود خانه کرخه و از باختر به مرز عراق و رود خانه چنگوله. منطقه ای است جلگه و از سوی باختر کوهستانی قراء این بخش در طول جادۀ مهران به دهلران واقع و کوهستانی و هوای بخش گرمسیر و آب آن شور و گس است. یک چشمه آب شیرین در 15000 گزی شمال مرکزی بخش و دامنۀ ارتفاعات اناران وجود دارد که مورد استفادۀ کلانتر مرز و گمرک است. سایرین از آب شور استفاده می نمایند. کوههای مهم بخش عبارتند از: کوه دینار و اناران که در شمال بخش واقع و دیگر کوه حمرین که در جنوب باختری بخش واقع است و کوه دال بری در جنوب خاور. رودخانه های مهم این بخش عبارتند از: رود خانه میمه که از کبیرکوه سرچشمه گرفته بدون استفاده زراعتی وارد مرز عراق می شود و دیگر رود خانه کوچک آب گرم که از کبیره کوه به طرف جنوب عبور نموده از 100 گزی خاور مرکز بخش گذشته وارد دره غزال می شود که مورد استفادۀ اهالی است. این بخش از 20 ده کوچک و بزرگ تشکیل و جمعیت آن در حدود 3300 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
منسوب به پهلو (پارت) با الف و نون علامت نسبت نه جمع، و مجازاً بمعنی سخت توانا و دلیر و زورمند بمناسبت دلیری قوم پارت. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مردم سخت و توانا و دلاور و قوی جثه و بزرگ و ضابط و درشت اندام و درشت گوی. (برهان). دلیر. بطل. مرد زورمند. یل. کمی: پهلوان این کارست، بنیرو و دلیری از عهدۀ آن برمی آید، امیری که بمردی و سپاهکشی از او بهتر نباشد. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). سپهبد بر لشکر. (صحاح الفرس). سپهبد لشکر باشد برلشکر تمام. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی) : همانا بفرمان شاه آمدی گراز پهلوان سپاه آمدی. فردوسی. نهادند آوردگاهی بزرگ دو جنگی بکردار ارغنده گرگ به آوردگه شد سپه پهلوان بقلب اندرون با گروه گوان. فردوسی. بدان تن سراسیمه گردد روان سپه چون زید شاد بی پهلوان. فردوسی. برآراست رستم سپاهی گران زواره شدش برسپه پهلوان. فردوسی. بسا پهلوانان کز ایران زمین که با لشکر آیند پر درد و کین. فردوسی. کسی کو بود پهلوان جهان میان سپه در نماند نهان. فردوسی. نه موبد بود شاد و نه پهلوان نه او در جهان شاد و روشن روان. فردوسی. ورا پهلوان کرد بر لشکرش بدان تا به آیین بود کشورش. فردوسی. بزانوش بد نام آن پهلوان سواری سرافراز و روشن روان. فردوسی. چو شب تیره شد پهلوان سپاه به پیلان آسوده بربست راه. فردوسی. بیامد سبک پهلوان با سپاه بیاورد لشکر بنزدیک شاه. فردوسی. چنین گفت پس شاه با پهلوان که ایدر همی باش روشن روان. فردوسی. همه پهلوانان ایران زمین بشاهی برو خواندند آفرین. فردوسی. فرستاده ای جست روشن روان فرستاد موبد بر پهلوان... فرستادۀ موبد آمد دوان ز جائی که بد تا در پهلوان. فردوسی. یکی پهلوان داشتی نامجوی خردمند و بیدار و آرامجوی. فردوسی. چو جنگ آمدی نورسیده جوان برفتی ز درگاه با پهلوان. فردوسی. چه نیکوتر از پهلوان جهان که گردد ز فرزند روشن روان. فردوسی. چنین گفت با پهلوان زال زر چو آوند خواهی بتیغم نگر. فردوسی. که تا من شدم پهلوان از میان چنین تیره شد بخت ساسانیان. فردوسی. شهنشاه را نامه کردی بدان هم از بدهنر مرد و از پهلوان. فردوسی. بپرسید از او پهلوان از نژاد بر او یک بیک سروبن کرد یاد. فردوسی. چو دانی و از گوهری پهلوان مگر با تو او برگشاید زبان. فردوسی. مرا با چنین پهلوان تاو نیست و گر رام گردد به از ساو نیست. فردوسی. کجا او بود من نیایم بکار که او پهلوانست و گرد و سوار. فردوسی. اگر پهلوان زاده باشد رواست که بر پهلوانان دلیری سزاست. فردوسی. یکی جام پر بادۀ خسروان بکف برنهاد آن زن پهلوان. فردوسی. یکی پهلوان بود شیروی نام دلیر و سرافراز و جوینده نام. فردوسی. یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیر و بزرگ و خردمند و راد. فردوسی. خروشیدن پهلوانان بدرد کنان گوشت از بازو آزاده مرد. فردوسی. جوان بود و از گوهر پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان. فردوسی. بیامد سوی کاخ دستان فراز یل پهلوان رستم سرفراز. فردوسی. ز خوشی بود مینوآباد نام چو بگذشت ازو پهلوان شادکام. اسدی. خضر علیه السلام گفت پهلوان و مقدمۀ لشکر مرا باید بودن، پس اسکندر همه لشکر در فرمان او کرد. (اسکندرنامه، نسخۀ نفیسی). اما جهان پهلوان بزرگتر مرتبتی بوده است از بعد شاه و از فرود آن پهلوان و سپهبد برآنسان که اکنون امیر گویند. (مجمل التواریخ والقصص ص 420). فرزانه سید اجل مرتضی رضا کاولاد مرتضی و رضا راست پهلوان. سوزنی. نامیست از پهلوان شرق و همچون پهلوان دل ز مهر زر بریده همچو مهر زرنگار. سوزنی. کیخسرو دین که در سپاهش صد رستم پهلوان ببینم. خاقانی. وی پهلوان ملکت داودیان بگوهر شایم بکهتریت که بد گوهری ندارم. خاقانی. روز و شب است ابلق دورنگ و گفته اند کز نام پهلوان عجم داغ ران ماست. خاقانی. اسلام فخر کرد بدور همام و گفت ملت درست پهلو ازین پهلوان ماست. خاقانی. شهریار فلک غلام که هست هر غلامیش پهلوان ملوک. خاقانی. از غلامان سرایش هر وشاق بر عراقین پهلوان باد از ظفر. خاقانی. شمشیر دو قطعتش به یک زخم پهلوی سه پهلوان شکافد. خاقانی. سلام من که رساند بپهلوان جهان جز آفتاب که چون من درم خریدۀ اوست. خاقانی. ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب در ظل پهلوان تهمتن مکین گریخت. خاقانی. هر غلامیش را ز سلطانان پهلوان جهان خطاب رساد. خاقانی. تو ای پهلوان کامدی سوی من نگهدار پهلو زپهلوی من. نظامی. کند هر پهلوی خسرو نشانی تو هم خود خسروی هم پهلوانی. نظامی. گفت پیغمبر که ان فی البیان سحراً و حق گفت آن خوش پهلوان. مولوی. - امثال: پهلوان زنده را عشقست. گرز خورند پهلوان باید باشد. ، جمع واژۀ پهلو: چو پرویز بیباک بود و جوان پدر زنده و پور چون پهلوان. فردوسی. چنین بود آیین شاه جهان چنین بود رسم سر پهلوان. فردوسی. چنین گوید از دفتر پهلوان که پرسید موبد ز نوشین روان. فردوسی. - پهلوان افسانه، بطل الروایه. بطل القصه. ترجمه کلمه فرانسۀ هرو. قهرمان. مرد داستان. مرد فوق العاده. ، در تداول فارسی زبانان قرون اخیر، کشتی گیر، زورخانه کار، که فنون کشتی نیک داند. که بفنون زورآوری و ورزشکاری آشنا باشد. ج، پهلوانان. - پهلوان سپهر، مریخ. - جهان پهلوان. - سپه پهلوان. (فردوسی). رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود
منسوب به پهلو (پارت) با الف و نون علامت نسبت نه جمع، و مجازاً بمعنی سخت توانا و دلیر و زورمند بمناسبت دلیری قوم پارت. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مردم سخت و توانا و دلاور و قوی جثه و بزرگ و ضابط و درشت اندام و درشت گوی. (برهان). دلیر. بطل. مرد زورمند. یل. کمی: پهلوان این کارست، بنیرو و دلیری از عهدۀ آن برمی آید، امیری که بمردی و سپاهکشی از او بهتر نباشد. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). سپهبد بر لشکر. (صحاح الفرس). سپهبد لشکر باشد برلشکر تمام. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی) : همانا بفرمان شاه آمدی گراز پهلوان سپاه آمدی. فردوسی. نهادند آوردگاهی بزرگ دو جنگی بکردار ارغنده گرگ به آوردگه شد سپه پهلوان بقلب اندرون با گروه گوان. فردوسی. بدان تن سراسیمه گردد روان سپه چون زید شاد بی پهلوان. فردوسی. برآراست رستم سپاهی گران زواره شدش برسپه پهلوان. فردوسی. بسا پهلوانان کز ایران زمین که با لشکر آیند پر درد و کین. فردوسی. کسی کو بود پهلوان جهان میان سپه در نماند نهان. فردوسی. نه موبد بود شاد و نه پهلوان نه او در جهان شاد و روشن روان. فردوسی. ورا پهلوان کرد بر لشکرش بدان تا به آیین بود کشورش. فردوسی. بزانوش بد نام آن پهلوان سواری سرافراز و روشن روان. فردوسی. چو شب تیره شد پهلوان سپاه به پیلان آسوده بربست راه. فردوسی. بیامد سبک پهلوان با سپاه بیاورد لشکر بنزدیک شاه. فردوسی. چنین گفت پس شاه با پهلوان که ایدر همی باش روشن روان. فردوسی. همه پهلوانان ایران زمین بشاهی برو خواندند آفرین. فردوسی. فرستاده ای جست روشن روان فرستاد موبد بر پهلوان... فرستادۀ موبد آمد دوان ز جائی که بد تا در پهلوان. فردوسی. یکی پهلوان داشتی نامجوی خردمند و بیدار و آرامجوی. فردوسی. چو جنگ آمدی نورسیده جوان برفتی ز درگاه با پهلوان. فردوسی. چه نیکوتر از پهلوان جهان که گردد ز فرزند روشن روان. فردوسی. چنین گفت با پهلوان زال زر چو آوند خواهی بتیغم نگر. فردوسی. که تا من شدم پهلوان از میان چنین تیره شد بخت ساسانیان. فردوسی. شهنشاه را نامه کردی بدان هم از بدهنر مرد و از پهلوان. فردوسی. بپرسید از او پهلوان از نژاد بر او یک بیک سروبن کرد یاد. فردوسی. چو دانی و از گوهری پهلوان مگر با تو او برگشاید زبان. فردوسی. مرا با چنین پهلوان تاو نیست و گر رام گردد به از ساو نیست. فردوسی. کجا او بود من نیایم بکار که او پهلوانست و گرد و سوار. فردوسی. اگر پهلوان زاده باشد رواست که بر پهلوانان دلیری سزاست. فردوسی. یکی جام پر بادۀ خسروان بکف برنهاد آن زن پهلوان. فردوسی. یکی پهلوان بود شیروی نام دلیر و سرافراز و جوینده نام. فردوسی. یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیر و بزرگ و خردمند و راد. فردوسی. خروشیدن پهلوانان بدرد کنان گوشت از بازو آزاده مرد. فردوسی. جوان بود و از گوهر پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان. فردوسی. بیامد سوی کاخ دستان فراز یل پهلوان رستم سرفراز. فردوسی. ز خوشی بود مینوآباد نام چو بگذشت ازو پهلوان شادکام. اسدی. خضر علیه السلام گفت پهلوان و مقدمۀ لشکر مرا باید بودن، پس اسکندر همه لشکر در فرمان او کرد. (اسکندرنامه، نسخۀ نفیسی). اما جهان پهلوان بزرگتر مرتبتی بوده است از بعد شاه و از فرود آن پهلوان و سپهبد برآنسان که اکنون امیر گویند. (مجمل التواریخ والقصص ص 420). فرزانه سید اجل مرتضی رضا کاولاد مرتضی و رضا راست پهلوان. سوزنی. نامیست از پهلوان شرق و همچون پهلوان دل ز مهر زر بریده همچو مهر زرنگار. سوزنی. کیخسرو دین که در سپاهش صد رستم پهلوان ببینم. خاقانی. وی پهلوان ملکت داودیان بگوهر شایم بکهتریت که بد گوهری ندارم. خاقانی. روز و شب است ابلق دورنگ و گفته اند کز نام پهلوان عجم داغ ران ماست. خاقانی. اسلام فخر کرد بدور همام و گفت ملت درست پهلو ازین پهلوان ماست. خاقانی. شهریار فلک غلام که هست هر غلامیش پهلوان ملوک. خاقانی. از غلامان سرایش هر وشاق بر عراقین پهلوان باد از ظفر. خاقانی. شمشیر دو قطعتش به یک زخم پهلوی سه پهلوان شکافد. خاقانی. سلام من که رساند بپهلوان جهان جز آفتاب که چون من درم خریدۀ اوست. خاقانی. ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب در ظل پهلوان تهمتن مکین گریخت. خاقانی. هر غلامیش را ز سلطانان پهلوان جهان خطاب رساد. خاقانی. تو ای پهلوان کامدی سوی من نگهدار پهلو زپهلوی من. نظامی. کند هر پهلوی خسرو نشانی تو هم خود خسروی هم پهلوانی. نظامی. گفت پیغمبر که ان فی البیان سحراً و حق گفت آن خوش پهلوان. مولوی. - امثال: پهلوان زنده را عشقست. گرز خورند پهلوان باید باشد. ، جَمعِ واژۀ پهلو: چو پرویز بیباک بود و جوان پدر زنده و پور چون پهلوان. فردوسی. چنین بود آیین شاه جهان چنین بود رسم سر پهلوان. فردوسی. چنین گوید از دفتر پهلوان که پرسید موبد ز نوشین روان. فردوسی. - پهلوان افسانه، بطل الروایه. بطل القصه. ترجمه کلمه فرانسۀ هرو. قهرمان. مرد داستان. مرد فوق العاده. ، در تداول فارسی زبانان قرون اخیر، کشتی گیر، زورخانه کار، که فنون کشتی نیک داند. که بفنون زورآوری و ورزشکاری آشنا باشد. ج، پهلوانان. - پهلوان سپهر، مریخ. - جهان پهلوان. - سپه پهلوان. (فردوسی). رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود
دهی از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه، معتدل، دارای 195تن سکنه. آب آن ازچشمه سارها، محصول آنجا غلات، بادام، حبوبات، کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی گلیم بافی، راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه، معتدل، دارای 195تن سکنه. آب آن ازچشمه سارها، محصول آنجا غلات، بادام، حبوبات، کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی گلیم بافی، راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام شهری است از بلاد فارس... که در نزدیکی رود خانه خیرآباد واقع شده است. و آن ولایت بیشتر کوهستانی و رعایای آن طوایف الوارند و آن کوهستانات را کهکیلویه گویند... و از آن شهر علمای معروف به رخاسته اند چون از گرمسیرات است نارنج بزرگ ممتاز در آنجا بعمل می آید و پارسی آن بمعنی به از بهتران است. (از انجمن آرا) (آنندراج). یکی از شهرستانهای ده گانه استان ششم است که از طرف شمال برود خانه کارون از باختر به شهرستان اهواز و خرمشهر و از جنوب به خلیج فارس و شهرستان شیراز و از خاور به شهرستان شیراز محدود است. هوای شهرستان بهبهان نسبت به موقعیت محل و بخش ها متفاوت است. بدین ترتیب که هوای شهر بهبهان با حومه و بخش بویراحمد گرم سیری است و بخش آغاجاری و گچساران گرمسیر و بخش کهکیلویه سردسیر است. آب مصرفی این شهرستان از رودخانه ها و چشمه سار تأمین میشود و چون اغلب ارتفاعات شهرستان دارای معادن گچ است لذا آب آشامیدنی آنها دارای املاح و سنگین می باشد. این شهرستان را ارتفات زیادی احاطه نموده که قسمت عمده آن در قسمت شمالی شهرستان واقع و مهم ترین آنها بقرار زیر است: 1-کوه پس شانه به ارتفاع 3320 گز. 2- کوه سردوک به ارتفاع 3025 گز. 3- کوه سفید به ارتفاع 2770 گز. مهمترین رودخانه های شهرستان رود خانه مارون است که از کویر کوه و کوه لخت ده سرچشمه گرفته و پس از مشروب نمودن آبادیهای زیادی از شهر بهبهان گذشته و در محل قامه شیخ با رود خانه رامهرمز یکی شده و پس از عبور از خلف آباد در باختر بندر معشور به خلیج فارس منتهی میگردد. 2- رود خانه خیرآباد که از ارتفاعات چلخور سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن خیرآباد و دهستان زیدون برود خانه هندیجان ملحق و پس از عبور از ده ملا و هندیجان به خلیج فارس میریزد. سازمان اداری شهرستان بهبهان دارای چهار بخش است. 1- بخش حومه شهرستان دارای دو دهستان مرکزی وزیدون. 2- بخش گچساران که از دو دهستان زیر کوه باشت بابوئی و پشت کوه باشت بابوئی تشکیل شده است. 3- بخش آغاجاری که فقط از لحاظ وجود نفت حائز اهمیت است و فاقد قراء و قصبات است ولی جمعیت آن قابل ملاحظه و عموماً کارگر شرکت نفت می باشند. 4- بخش کهکیلویه که از ده دهستان بشرح زیر تشکیل شده: 1- دهستان بویراحمد گرمسیر. 2- دهستان بویراحمد سرحدی. 3- دهستان بویراحمد سردسیر. 4- دهستان بهمئی گرم سیر. 5- دهستان بهمئی سردسیر. 6- دهستان بهمئی سرحدی. 7- دهستان طیبی گرم سیر. 8- دهستان طیبی سرحدی. 9- دهستان چرام. 10- دهستان دشمن زیاری. جمع قراء این شهرستان 497 آبادی کوچک و بزرگ و جمعیت آن در حدود 155 هزار تن با نفوس شهر بهبهان است. آثار باستانی این شهرستان بشرح زیر است: 1- در شهر بهبهان بنای چندین امامزاده دیده می شود که از همه مهمتر بنای امام زاده شاه فضل است که می گویند برادر حضرت رضا (ع) می باشد و ظاهراً بقعۀ آن در حدود یکهزار سال پیش بنا شده است. 2- بین برازجان و رام هرمز خرابه هایی وجود دارد که به عقیدۀ کارشناسان مربوط به عهد ساسانیان است. 3- در ارجان خرابه هایی وجود دارد که مربوط به عهد ساسانیان است. 4- بین اسک و ارجان نیز خرابه هائی موجود است که مربوط به عهد ساسانیان است. 5- در خیرآباد محل معروف به چهار طاق باقی ماندۀ ابنیۀ ساسانیان مشاهده میشود. 6- در میدان نفت محلی را بنام معبد دوره اشکانی نام می برند. معادن: در این شهرستان معادن نسبتاً مهمی بشرح زیر دیده میشود. 1- دربخشهای گچساران و آغاجاری و حومه بهبهان معدن نفت موجود است که بوسیلۀ شرکت نفت ایران و انگلیس بهره برداری می شد. ولی اکنون بوسیلۀ شرکت ملی نفت ایران بهره برداری میشود. 2- در اغلب کوه های این شهرستان معدن گچ موجود است. 3- در ارتفاعات تجک و بعضی از ارتفاعات بخش کهکیلویه معادن گوگرد دیده میشود که هنوز بهره برداری نشده است. 4- سنگ جهت تهیۀ سیمان در کوههای بیلوان، ماهرو، چشم سیاه وجود دارد. 5- در محلهای تنگ تکا، تنگ دورق و تنگ سبق معدن سنگ مومیائی یافت میشود. بخش حومه بهبهان از 57 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود پانزده هزار نفر است. اکثر قراء بخش در طول رود خانه مارون و خیرآباد واقع است. قراء مهم آن عبارتند از: دودانگه کردستان کیکاوس، نشان و یازنان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). جمعیت حوزۀ بهبهان 174415 تن و مرکز آن شهر بهبهان است که 29886 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد شود، ستوده ترین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : و بهترینان بنی اسرائیل اینها بودند. (قصص الانبیاء ص 110). از جسم بهترین حرکاتی صلوه بین وز نفس بهترین سکناتی صیام دان. خاقانی. ، زیباترین. جمیل ترین. (فرهنگ فارسی معین). زیباترین. (ناظم الاطباء) شهر بهبهان در 349 هزارگزی جنوب خاوری اهواز واقع شده است. سکنۀ آن در حدود 24هزار تن است و یکی از شهرهای قدیمی کشور میباشد. قبل از تسلط اعراب یکی از پنج قسمت ناحیه شیراز بنام کوره قباد موسوم بوده که حکومت نشین آن را اره کان یا اره جان می نامیده اند (12 هزارگزی بهبهان) و بعدها اهالی از اره جان یا ارغون به محل فعلی انتقال یافته اند. ازآثار شهر قدیمی خرابه ای در کنار رود خانه مارون باقی است، که گویا حمام بوده و وسعت این شهر در حدود چهارهزار متر مربع است راه های شوسۀ آغاجاری بهبهان، گچ ساران بهبهان و بهبهان آرو از این شهر می گذرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). نام قدیم آن ارجان است. ورجوع به مادۀ قبل و شدالازار ص 245 و مرآت البلدان ج 1ص 306 و جغرافیای غرب ایران ص 61، 62، 89، 91، 102، 172، 183، 185، 186، 187، 227، 301، 306 و 326 شود
نام شهری است از بلاد فارس... که در نزدیکی رود خانه خیرآباد واقع شده است. و آن ولایت بیشتر کوهستانی و رعایای آن طوایف الوارند و آن کوهستانات را کهکیلویه گویند... و از آن شهر علمای معروف به رخاسته اند چون از گرمسیرات است نارنج بزرگ ممتاز در آنجا بعمل می آید و پارسی آن بمعنی به از بهتران است. (از انجمن آرا) (آنندراج). یکی از شهرستانهای ده گانه استان ششم است که از طرف شمال برود خانه کارون از باختر به شهرستان اهواز و خرمشهر و از جنوب به خلیج فارس و شهرستان شیراز و از خاور به شهرستان شیراز محدود است. هوای شهرستان بهبهان نسبت به موقعیت محل و بخش ها متفاوت است. بدین ترتیب که هوای شهر بهبهان با حومه و بخش بویراحمد گرم سیری است و بخش آغاجاری و گچساران گرمسیر و بخش کهکیلویه سردسیر است. آب مصرفی این شهرستان از رودخانه ها و چشمه سار تأمین میشود و چون اغلب ارتفاعات شهرستان دارای معادن گچ است لذا آب آشامیدنی آنها دارای املاح و سنگین می باشد. این شهرستان را ارتفات زیادی احاطه نموده که قسمت عمده آن در قسمت شمالی شهرستان واقع و مهم ترین آنها بقرار زیر است: 1-کوه پس شانه به ارتفاع 3320 گز. 2- کوه سردوک به ارتفاع 3025 گز. 3- کوه سفید به ارتفاع 2770 گز. مهمترین رودخانه های شهرستان رود خانه مارون است که از کویر کوه و کوه لخت ده سرچشمه گرفته و پس از مشروب نمودن آبادیهای زیادی از شهر بهبهان گذشته و در محل قامه شیخ با رود خانه رامهرمز یکی شده و پس از عبور از خلف آباد در باختر بندر معشور به خلیج فارس منتهی میگردد. 2- رود خانه خیرآباد که از ارتفاعات چلخور سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن خیرآباد و دهستان زیدون برود خانه هندیجان ملحق و پس از عبور از ده ملا و هندیجان به خلیج فارس میریزد. سازمان اداری شهرستان بهبهان دارای چهار بخش است. 1- بخش حومه شهرستان دارای دو دهستان مرکزی وزیدون. 2- بخش گچساران که از دو دهستان زیر کوه باشت بابوئی و پشت کوه باشت بابوئی تشکیل شده است. 3- بخش آغاجاری که فقط از لحاظ وجود نفت حائز اهمیت است و فاقد قراء و قصبات است ولی جمعیت آن قابل ملاحظه و عموماً کارگر شرکت نفت می باشند. 4- بخش کهکیلویه که از ده دهستان بشرح زیر تشکیل شده: 1- دهستان بویراحمد گرمسیر. 2- دهستان بویراحمد سرحدی. 3- دهستان بویراحمد سردسیر. 4- دهستان بهمئی گرم سیر. 5- دهستان بهمئی سردسیر. 6- دهستان بهمئی سرحدی. 7- دهستان طیبی گرم سیر. 8- دهستان طیبی سرحدی. 9- دهستان چرام. 10- دهستان دشمن زیاری. جمع قراء این شهرستان 497 آبادی کوچک و بزرگ و جمعیت آن در حدود 155 هزار تن با نفوس شهر بهبهان است. آثار باستانی این شهرستان بشرح زیر است: 1- در شهر بهبهان بنای چندین امامزاده دیده می شود که از همه مهمتر بنای امام زاده شاه فضل است که می گویند برادر حضرت رضا (ع) می باشد و ظاهراً بقعۀ آن در حدود یکهزار سال پیش بنا شده است. 2- بین برازجان و رام هرمز خرابه هایی وجود دارد که به عقیدۀ کارشناسان مربوط به عهد ساسانیان است. 3- در ارجان خرابه هایی وجود دارد که مربوط به عهد ساسانیان است. 4- بین اسک و ارجان نیز خرابه هائی موجود است که مربوط به عهد ساسانیان است. 5- در خیرآباد محل معروف به چهار طاق باقی ماندۀ ابنیۀ ساسانیان مشاهده میشود. 6- در میدان نفت محلی را بنام معبد دوره اشکانی نام می برند. معادن: در این شهرستان معادن نسبتاً مهمی بشرح زیر دیده میشود. 1- دربخشهای گچساران و آغاجاری و حومه بهبهان معدن نفت موجود است که بوسیلۀ شرکت نفت ایران و انگلیس بهره برداری می شد. ولی اکنون بوسیلۀ شرکت ملی نفت ایران بهره برداری میشود. 2- در اغلب کوه های این شهرستان معدن گچ موجود است. 3- در ارتفاعات تجک و بعضی از ارتفاعات بخش کهکیلویه معادن گوگرد دیده میشود که هنوز بهره برداری نشده است. 4- سنگ جهت تهیۀ سیمان در کوههای بیلوان، ماهرو، چشم سیاه وجود دارد. 5- در محلهای تنگ تکا، تنگ دورق و تنگ سبق معدن سنگ مومیائی یافت میشود. بخش حومه بهبهان از 57 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود پانزده هزار نفر است. اکثر قراء بخش در طول رود خانه مارون و خیرآباد واقع است. قراء مهم آن عبارتند از: دودانگه کردستان کیکاوس، نشان و یازنان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). جمعیت حوزۀ بهبهان 174415 تن و مرکز آن شهر بهبهان است که 29886 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد شود، ستوده ترین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : و بهترینان بنی اسرائیل اینها بودند. (قصص الانبیاء ص 110). از جسم بهترین حرکاتی صلوه بین وز نفس بهترین سکناتی صیام دان. خاقانی. ، زیباترین. جمیل ترین. (فرهنگ فارسی معین). زیباترین. (ناظم الاطباء) شهر بهبهان در 349 هزارگزی جنوب خاوری اهواز واقع شده است. سکنۀ آن در حدود 24هزار تن است و یکی از شهرهای قدیمی کشور میباشد. قبل از تسلط اعراب یکی از پنج قسمت ناحیه شیراز بنام کوره قباد موسوم بوده که حکومت نشین آن را اره کان یا اره جان می نامیده اند (12 هزارگزی بهبهان) و بعدها اهالی از اره جان یا ارغون به محل فعلی انتقال یافته اند. ازآثار شهر قدیمی خرابه ای در کنار رود خانه مارون باقی است، که گویا حمام بوده و وسعت این شهر در حدود چهارهزار متر مربع است راه های شوسۀ آغاجاری بهبهان، گچ ساران بهبهان و بهبهان آرو از این شهر می گذرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). نام قدیم آن ارجان است. ورجوع به مادۀ قبل و شدالازار ص 245 و مرآت البلدان ج 1ص 306 و جغرافیای غرب ایران ص 61، 62، 89، 91، 102، 172، 183، 185، 186، 187، 227، 301، 306 و 326 شود
شهرکیست بناحیت پارس خرم و آبادان و بدریا نزدیک. (حدود العالم) ، از خود بیخود. بی توان. بی تاب: روزی دو سه برآمد این زن خیره گشت از نوحه و ناتوان و بی خویش ببود. (مجمل التواریخ) ، شوریده و دیوانه. (ناظم الاطباء) : مانده آن همره گرو در پیش او خون روان شد از دل بیخویش او. مولوی. ، بی محبت. (ناظم الاطباء)
شهرکیست بناحیت پارس خرم و آبادان و بدریا نزدیک. (حدود العالم) ، از خود بیخود. بی توان. بی تاب: روزی دو سه برآمد این زن خیره گشت از نوحه و ناتوان و بی خویش ببود. (مجمل التواریخ) ، شوریده و دیوانه. (ناظم الاطباء) : مانده آن همره گرو در پیش او خون روان شد از دل بیخویش او. مولوی. ، بی محبت. (ناظم الاطباء)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که تقریباً در باختر بخش واقع شده و ازرود فهلیان و چشمه سارها مشروب می شود. محصول دهستان غله، حبوب و جزئی مرکبات است. از یازده آبادی تشکیل شده که مرکزش قریۀ فهلیان است. در حدود 2000 تن سکنه دارد و آبادیهای مهم آن سروان گر، فهلیان، جنجان و میانه است. راه شوسۀ کازرون به بهبهان از وسط این دهستان عبور میکند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که تقریباً در باختر بخش واقع شده و ازرود فهلیان و چشمه سارها مشروب می شود. محصول دهستان غله، حبوب و جزئی مرکبات است. از یازده آبادی تشکیل شده که مرکزش قریۀ فهلیان است. در حدود 2000 تن سکنه دارد و آبادیهای مهم آن سروان گر، فهلیان، جنجان و میانه است. راه شوسۀ کازرون به بهبهان از وسط این دهستان عبور میکند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)