جدول جو
جدول جو

معنی لهس - جستجوی لغت در جدول جو

لهس
(سَ)
لیسیدن. لحس، پستان لیسیدن کودک بی مکیدن، انبوهی کردن بر طعام از حرص و آز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهس
لیسیدن، آز برای خوردن
تصویری از لهس
تصویر لهس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهی
تصویر لهی
رخصت، پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، پروانچه، جواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمس
تصویر لمس
سست، بی حال، شل، افتاده، لس
دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن
لمس شدن: بی حس شدن، سست و بی حال شدن
لمس کردن: چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیس
تصویر لیس
لیسیدن، پسوند متصل به واژه به معنای لیسنده مثلاً کاسه لیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاس
تصویر لاس
مادۀ هر حیوان، سگ ماده
نوازش عاشقانه
نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ، لاه، برای مثال از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری - ۲۶۳)
لاس زدن: از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهف
تصویر لهف
کلمه ای که با آن اظهار حسرت کنند، افسوس، دریغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله، زبانۀ آتش، گرد و غبار بالاآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهر
تصویر لهر
میخانه، شراب خانه، فاحشه خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبس
تصویر لبس
جامه، پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
(طِ هَِ)
لشکر بسیار. (فرهنگ نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(لِ یا لَ هَِ)
پلنی. کشوری به اروپا، محدود از شمال به دریای بالتیک، از جانب مشرق به روسیه واز جانب جنوب به رومانی و از مغرب به آلمان. دارای 388328 گز مربع مساحت و بر حسب سرشماری 14 فوریۀ 1949 میلادی دارای 24 میلیون تن سکنه. پایتخت آن ورشو و شهرهای عمده وی لدز، لووّ، لمبرگ، کراکوی و پزنان، است. این کشور تا جنگ بین الملل اول در تصرف روسیه بود و پس از آن جنگ استقلال یافت و در جنگ بین الملل دوم نخست از طرف کشور آلمان اشغال شد و پس از شکست یافتن آلمان بار دیگر به تصرف روسیه درآمد و اکنون جمهوری مذکور جزو کشورهای کمونیست اروپای شرقی است
لغت نامه دهخدا
(لُ سُ)
آبراهۀ رودبار تنگ. ج، لهاسم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
ما لک عندی لهسه، یعنی برای تو نزد من چیزی نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهی
تصویر لهی
اجازه رخصت
فرهنگ لغت هوشیار
تملق و فروتنی و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و بازی دادن، گفتار خوش، فروتنی بیش از حد و اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیس
تصویر لیس
قسمی بازی و قمار با پول
فرهنگ لغت هوشیار
بسودن بدست چیزی را، سائیدن سست، بیحال، شل، خم پذیر، قابل انعطاف، بی حس، فلج پدید آمدن در عضو یا همه اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مایه اشتغال باشد، سرگرم کن، طرب، بازی، آنچه مشغول کند مردم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهف
تصویر لهف
اندوهگین گردیدن، دریغ خوردن، حسرت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعس
تصویر لعس
گزیدن به دندان سیاهی لب که نیکو نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرس
تصویر لرس
سیلی، تپانچه ترحم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسس
تصویر لسس
شتربانان کاردان باربران کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقس
تصویر لقس
گری، آک نهادن تند خوی، دو به هم زن، دانا باهوش، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکس
تصویر لکس
دشوار خوی، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدس
تصویر لدس
سست نرم انداختن، لیسیدن، دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحس
تصویر لحس
لیسیدن: با زبان لیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبس
تصویر لبس
پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ لغت هوشیار
ماده هر حیوان عموماً و ماده سگ خصوصاً، و نیز نوعی از ابریشم پست، ابریشم نخاله هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهس
تصویر رهس
پایمال کردن سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهس
تصویر دهس
نو رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهس
تصویر بهس
دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهستانی
تصویر لهستانی
منسوب به لهستان: از مردم لهستان اهل لهستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهسم
تصویر لهسم
آبراهه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهر
تصویر لهر
میخانه و شرابخانه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار