جدول جو
جدول جو

معنی لهذم - جستجوی لغت در جدول جو

لهذم
(لَ ذَ)
سنان برنده و روان. ج، لهاذم. (منتهی الارب). سنان جان ستان، تیز. یقال: لسان لهذم و سیف لهذم، دزد. (مهذب الاسماء) ، شرم فراخ. (منتهی الارب). ج، لهاذمه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
لهذم
(لَ ذَ)
الکاتب. شاعری است. قال فی عبدالله بن الاهتم و سالۀ فحرمه:
و ما بنوالاهتم الا کالرحم
لا شی ٔ الا انهم لحم و دم
جأت به جذام من ارض العجم
اهتم سلاح علی ظهرالقدم.
(عقدالفرید ج 7 ص 144)
لغت نامه دهخدا
لهذم
نیزه بران
تصویری از لهذم
تصویر لهذم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهذا
تصویر لهذا
برای این، از این جهت، از این رو
فرهنگ فارسی عمید
(لِ هََ م م)
ابن جلجب از بنی جدیس است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
ثابت و لازم: الزمه لهذباً واحداً، یعنی لازم گرفت و برچسبید وی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ هََ م م)
مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج، لهمون، دریای بزرگ، مرد سبقت گیرنده، اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ لَ)
به شگفت آوردن، بوسه دادن، لازم گرفتن جای را. (منتهی الارب). جایی مقام کردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذِ)
حریص. (المرصع ص 56)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
شمشیر بران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیف قاطع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذِ)
جمع واژۀ لهذم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
لشکر بسیار. (منتهی الارب). لشکر که هرچه بیند نیست کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد بسیارخوار، سخی، ناقۀ شیرناک. اشتر بسیارشیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسب نیکو. (منتهی الارب). اسب نیکرو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ)
بطنی است از ارض به جزیره ای در مغرب تکریت. و آن آبی است نمر بن قاسط را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ)
سختی و بلا، مرگ، تب. ام ّ اللهیم مثله فی الکل ّ، دیگ فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ / لُ یِ)
مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. لهمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
کاسۀ بزرگ، راه گشادۀ کوفتۀ پاسپرده. (منتهی الارب) : طریق لهجم، ای مذلل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ گَ تَ)
مرکّب از: ل + هذا، برای این. از این رو. از این روی. بدین جهت. از این جهت. بدین سبب. بدین علت. لذلک. ازایرا
لغت نامه دهخدا
(لُ سُ)
آبراهۀ رودبار تنگ. ج، لهاسم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ مِ / لُ مُ)
مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. (منتهی الارب). لهمیم
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
بریدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریدن، خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ ذَ)
بمعنی قلهدم یا تصحیف آن کلمه است. (اقرب الموارد). رجوع به قلهدم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهذا
تصویر لهذا
برای این، از اینرو، بدین جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهسم
تصویر لهسم
آبراهه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیم
تصویر لهیم
سختی، پتیار، مرگ، تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهجم
تصویر لهجم
پیاله کلان، راه گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهام
تصویر لهام
لشکر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهذم
تصویر تلهذم
بریدن و خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذم
تصویر لذم
به شگفت آوردن، بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاذم
تصویر لهاذم
جمع لهذم، نیزه های برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهذمه
تصویر لهذمه
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهذا
تصویر لهذا
((لِ ها))
از این جهت، از این رو
فرهنگ فارسی معین
از توابع علی آباد قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی