جدول جو
جدول جو

معنی لهذا - جستجوی لغت در جدول جو

لهذا
برای این، از این جهت، از این رو
تصویری از لهذا
تصویر لهذا
فرهنگ فارسی عمید
لهذا(وَ گَ تَ)
مرکّب از: ل + هذا، برای این. از این رو. از این روی. بدین جهت. از این جهت. بدین سبب. بدین علت. لذلک. ازایرا
لغت نامه دهخدا
لهذا
برای این، از اینرو، بدین جهت
تصویری از لهذا
تصویر لهذا
فرهنگ لغت هوشیار
لهذا((لِ ها))
از این جهت، از این رو
تصویری از لهذا
تصویر لهذا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هذا
تصویر هذا
اسم اشاره، این، اشاره به شخص یا شیء نزدیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لذا
تصویر لذا
برای این، بنابراین
فرهنگ فارسی عمید
(ها)
اسم اشاره است به معنی ’این’ که بدان به شخص یا شی ٔ قریب اشاره کنند. (ناظم الاطباء). مرکب از ها و ذا اشاره. (از اقرب الموارد).
- معهذا، با وجود این. با اینحال. با این که. رجوع به معهذا شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لهاه. (منتهی الارب) : فان اللها تفتح باللهی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرکب از: ل + ها، برای او (زن)
لغت نامه دهخدا
(وَ شِ کَ شُ دَ)
از ’ل’ به معنی برای + ’ذا’ به معنی این، برای این. ازین روی. ازینرو. بدینجهت. بدین سبب
لغت نامه دهخدا
ابن غانم الدراجی الهذالی النجاعی. از مردم جزائر و فقیه و متصوف است. تولد و تعلیم او در قسطنطنیه بود، سپس به تونس و مدینه رفت و در مدینه سکونت جست. از تألیفات اوست: ارشاد اهل الهمم العلیه فی الادعیه النبویه. وی به سال 1296 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام موضعی است به باب دمشق. (منتهی الارب). جایگاهی به باب دمشق و بدان بیت لهیا گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
ثابت و لازم: الزمه لهذباً واحداً، یعنی لازم گرفت و برچسبید وی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
الکاتب. شاعری است. قال فی عبدالله بن الاهتم و سالۀ فحرمه:
و ما بنوالاهتم الا کالرحم
لا شی ٔ الا انهم لحم و دم
جأت به جذام من ارض العجم
اهتم سلاح علی ظهرالقدم.
(عقدالفرید ج 7 ص 144)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
سنان برنده و روان. ج، لهاذم. (منتهی الارب). سنان جان ستان، تیز. یقال: لسان لهذم و سیف لهذم، دزد. (مهذب الاسماء) ، شرم فراخ. (منتهی الارب). ج، لهاذمه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لذا
تصویر لذا
بمعنی برای، برای این، از اینروی، بدینجهت، بدین سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذا
تصویر هذا
این: نرینه این (اشاره بشخص یا شی نزدیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهذم
تصویر لهذم
نیزه بران
فرهنگ لغت هوشیار
برای او: مادینه، به سود او: مادینه، برای آنها، به سود آن ها برای او (مونث)، بسود او (مونث)، برای آنها ، بسود آنها ( جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذا
تصویر لذا
((لِ))
بدین جهت، از این رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هذا
تصویر هذا
((هاذا))
این (اشاره به شخص یا شیء نزدیک)
فرهنگ فارسی معین
بنابراین، پس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنج شاخه یا سه شاخه ی چوبی است که در خرمن کوبی کاربرد دارد
فرهنگ گویش مازندرانی