جدول جو
جدول جو

معنی لهاق - جستجوی لغت در جدول جو

لهاق
(لِ)
جمع واژۀ لهق و لهق. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ لهقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
لهاق
سپید، گاو نر سپید
تصویری از لهاق
تصویر لهاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهاک
تصویر لهاک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لهات
تصویر لهات
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، کنج، ملاز، ملازه، کده
کام
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مراهقه. (از ناظم الاطباء). رجوع به مراهقه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فهقه. رجوع به فهقه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
کوهی است. (منتهی الارب) ، جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گردانیدن گریه را در سینۀ خود. شهیق. تشهاق، رسیدن کسی را چشم زخم: شهقت عین الناظر علیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رهاق. مقدار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رهاق شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مقدار. یقال: القوم رهاق ماءه، ای زهاء ماءه، یعنی آنان نزدیک صداند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ابتدای بلوغ. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ کِ)
لحق. (منتهی الارب). الحاق. ادراک. دررسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن جرجانی). دریافتن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پر و مالامال. (غیاث). جام پر یا جام پی در پی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر و پیاپی. (از مهذب الاسماء) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 49) ، آب بسیار، نطفۀ سخت ریخته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ / زِ)
مقدار. یقال: انهم زهاق ماءه، ای زهأها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زهاء شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چیزی. ماذاق لماقاً،نچشید چیزی (هذا یصلح فی الاکل و الشرب). (منتهی الارب). چیزی اندک. (منتخب اللغات). لماج. لماظ. لماک.
- هیچ لماقی نچشیده بودن، هیچ چیزی نچشیده بودن
لغت نامه دهخدا
(لِ)
چسبندگی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام گیاهی است. (از کازیمیرسکی)
لغت نامه دهخدا
(لَصْ صا)
نیک چسبنده. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
غلاف کمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، واقع در 24هزارگزی شمال خاوری خیاو و یکهزارگزی شوسۀ خیاو به اردبیل، جلگه، معتدل. دارای 632 تن سکنۀ شیعه. آب آن از چشمه و انارچای. محصول آنجا غلات و حبوبات و پنبه و میوه جات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چیزی اندک. (منتخب اللغات). یقال: ماذقت لواقا، یعنی نچشیدم چیزی را. (منتهی الارب). لماظ. لماق. لماک. و رجوع به سه کلمه اخیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهاء
تصویر لهاء
اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاب
تصویر لهاب
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهات
تصویر لهات
زبان کوچک که در بیخ حلق قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاد
تصویر لهاد
هکچه هکهک دم مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تریشه که کنار دسته برای استوار کردن در سوراخ چرخ یا تبر نهند، داغ زیر گوش شتر چوب پاره ای که بوسیله آن سوراخ تبر وچرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاس
تصویر لهاس
خوراک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهام
تصویر لهام
لشکر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاه
تصویر لهاه
لهات در فارسی: ملازه کزه زبانک زبان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیاق
تصویر لیاق
چرا گاه، پایداری ایستادگی در کار آفرازه آلاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزاق
تصویر لزاق
چسب، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماق
تصویر لماق
ناشتا شکن خوراک کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاق
تصویر لحاق
نیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاق
تصویر دهاق
پر و مالامال، پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاق
تصویر دهاق
((دِ))
پر، لبریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهاز
تصویر لهاز
((لِ))
چوب پاره ای که به وسیله آن سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
فرهنگ فارسی معین