- لها
- برای او: مادینه، به سود او: مادینه، برای آنها، به سود آن ها برای او (مونث)، بسود او (مونث)، برای آنها ، بسود آنها ( جمع)
معنی لها - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لهات در فارسی: ملازه کزه زبانک زبان کوچک
لشکر بسیار
سپید، گاو نر سپید
خوراک اندک
تریشه که کنار دسته برای استوار کردن در سوراخ چرخ یا تبر نهند، داغ زیر گوش شتر چوب پاره ای که بوسیله آن سوراخ تبر وچرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
هکچه هکهک دم مرگ
زبان کوچک که در بیخ حلق قرار دارد
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
اندازه
((لِ))
فرهنگ فارسی معین
چوب پاره ای که به وسیله آن سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، کنج، ملاز، ملازه، کده
کام
کام
مشغول کردن
مشغول کردن، سرگرم ساختن، غافل کردن
قیمت
خلاص
روشنی، زیبایی شکوه فر، چشم انداز دل انگیز، نام زنی، ماده که دوشنده را رام باشد روشنی درخشندگی رونق، زیبایی نیکویی، زینت آرایش، عظمت کمال، فر شکوه فره، قیمت هر چیز، ارزش، نرخ شب بوی زرد
بزیرکی تصرف کردن، زیرکی هوشمندی، جودت رای
بی قید، آ زاد
تازگی و شکوفه گیاه
نخک از ستارگان
آزاد، یله، بی قید و بند
رها شدن: آزاد شدن، نجات یافتن از قید و بند
رها کردن: آزاد کردن، ول کردن
رها شدن: آزاد شدن، نجات یافتن از قید و بند
رها کردن: آزاد کردن، ول کردن
حرف ندا به معنای ای، ایا
دیدار کردن، دیدار، روی، چهره
میخانه، شراب خانه، فاحشه خانه
برای این، از این جهت، از این رو
ستاره ای کم نور در دب اصغر، سهیٰ
شعله، زبانۀ آتش، گرد و غبار بالاآمده