جدول جو
جدول جو

معنی لنوار - جستجوی لغت در جدول جو

لنوار(لُ)
آلکساندر. باستان شناس فرانسوی، مولد پاریس (1762-1839 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انوار
تصویر انوار
نورها، جمع واژۀ نور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(شَنْ)
شلوار و ازار و زیرجامه. (ناظم الاطباء). و این صورت ظاهراًتلفظی عامیانه از شلوار باشد. رجوع به شلوار شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام رودی به فرانسه و آن شاتودوم، وندم و لافلش را سیراب سازد و به سارث ریزد و 311 هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، در 45 هزارگزی جنوب شرقی رزن و 3 هزارگزی مشرق راه رزن به همدان، در جلگۀ سردسیری واقع است و 1120 تن سکنه دارد. آبش ازقنات، محصولش غلات و حبوبات و صیفی، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وا)
جمع واژۀ نوّاره. (منتهی الارب). جمع واژۀ نور، به معنی شکوفه. (از متن اللغه). نور شکوفه یا شکوفۀ سپید. واحد آن نوّاره است و جمع آن نواویر. (از اقرب الموارد). شکوفه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ نْ)
هموار. (آنندراج). با اینکه آنندراج شاهدی برای این صورت آورده است، گمان میرود که تغییر حرف میم به نون خطای کاتبان است
لغت نامه دهخدا
(اَنْ)
جمع واژۀ نور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. (گلستان).
چراغ را که چراغی ازاو فراگیرند
فرونشیند و باقی بماند انوارش.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(اَنْ)
رجوع به قاسم انوار شود، شادی و خرمی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج) (برهان) ، عدالت. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دپارتمان دلاهت لوار نام دپارتمانی متشکل از ویواره، ولای، ژودان، فره و لیونه به فرانسه، دارای 2 آرندیسمان و 29 کانتون و 268 کمون و 251608 تن سکنه
دپارتمان دولا لوار نام دپارتمانی متشکل از فره و قسمتی از بوژوله و لیونه به فرانسه، دارای 3 آرندیسمان و 32 کانتون و 338 کمون و 664822 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ظاهر گردیدن. (از اقرب الموارد). آشکار گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان جراحی که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است. و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا)
پرنور. نورانی:
وآن کز او روشنی پدید آید
روشن و گردگرد و نوار است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام زوجه فرزدق شاعر است. (از الموشح ص 106 و 116) (عیون الاخبار ج 4 ص 122). نام زنی است که همسر فرزدق بود و فرزدق او را طلاق گفت، سپس از کرده پشیمان شد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نوار شود
لغت نامه دهخدا
نام شطی به فرانسه که از قلۀ ژربیه دوژنک به سون سرچشمه گیرد و لاپوی، روئن نور، کسن وژین، ارلئان، بلوا، آمبوآز، تور، سومور، آنسنی، نانت، پمبوف و سن نازر را سیراب کند و پس از پیمودن مسیری به درازای 980هزار گز به اقیانوس اطلس ریزد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشته ای پهن که آنرا ریسمان بافند و بر خیمه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوار
تصویر منوار
شید افکن چراغ خیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوار
تصویر انوار
جمع نور، روشنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوار
تصویر نوار
((نَ))
رشته ای پهن مانند تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته باریک مغناطیسی شده مانند، نوار ضبط صوت یا ویدئو، ناحیه باریک و دراز از یک سرزمین، هر چیز که به شکل رشته ای باریک درآمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوار
تصویر نوار
((نَ وّ))
تابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انوار
تصویر انوار
((اَ))
جمع نور، روشنایی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انوار
تصویر انوار
جمع نور، شکوفه ها
فرهنگ فارسی معین
کاست، باند، روبان، رشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وسط، میان
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین یا زمین های پوشیده از خار بوته و علف هرز، تیغ های انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی
باریکه ای از پارچه و چیزهایی دیگر، بندی که توسط آن بار را بر روی حیوان بندند
فرهنگ گویش مازندرانی