جدول جو
جدول جو

معنی لنجه - جستجوی لغت در جدول جو

لنجه
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
فرهنگ فارسی عمید
لنجه
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
فرهنگ فارسی عمید
لنجه
(لُ جَ / جِ)
در تداول گناباد خراسان، بر لولۀ قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود، لب، گردبرگرد دهان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
لنجه
(لَجَ / جِ)
اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
لنجه
(لَ جَ /جِ)
اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. (فرهنگ اسدی). خرامیدن زشت بود. (اوبهی). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. (فرهنگ اسدی) :
کفش صندوق و مخبث... زنش
هر دو گردند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست در این
کو برد جمله را همی از کار
این یکی را به خنجه و خفتن
وآن یکی را به لنجه و رفتار.
لبیبی.
در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است:
برداشته تا حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنچه.
منوچهری.
از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفتۀ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم:
سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه
او کبک گه لنجه، من باز گه جولان.
خاقانی.
به خنده گفتن شیرینش دیدید
به لنجه رفتن رعناش بینید.
نزاری.
شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل
به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا.
ابن یمین.
، لنجه کردن، دبه کردن (در تداول مردم خراسان)
لغت نامه دهخدا
لنجه
لب لنج، گرد بر گرد دهان
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
فرهنگ لغت هوشیار
لنجه
((لَ جِ))
رفتاری از روی ناز و عشوه
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
فرهنگ فارسی معین
لنجه
((لُ جَ یا جِ))
لب، لنج، گرد بر گرد دهان
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلنجه
تصویر بلنجه
(دخترانه)
خرامان، صاحب خرام، نوعی گل خوشبو وخوشرنگ (نگارش کردی: بهلهنجه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
(پسرانه)
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
مقابل جفت، فرد، یک نیمۀ باری که بر ستور گذاشته می شود، چیزی که جفت یا دو قسمت داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجه
تصویر غنجه
غنچه، گل ناشکفته، گلی که هنوز شکفته و باز نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
خری که زیر دهانش ورم کرده باشد، خر دم بریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
سنگی که با آن چیزی را وزن کنند، سنگ ترازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجه
تصویر زنجه
نوحه، مویه، ناله و زاری، برای مثال به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی - لغتنامه - زنجه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجه
تصویر کنجه
نوعی کباب که تکۀ های گوشت را در دیگ و با بخار آب می پزند، کباب کنجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلنجه
تصویر فلنجه
افلنجه، گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ جِ)
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 17 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 2 هزارگزی باختر راه فرعی اسدآباد به آجین. در دامنه واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 170 تن شیعه هستند و به کردی و فارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات، و حبوبات، لبنیات و قیسی و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ جَ / جِ)
افلنجه، و آن تخمی باشد مانند خردل لیکن بسیار سرخ است. نیکوترین وی آن بود که چون در دست بمالند بوی سیب کند. و در عطریات به کار برند. (برهان). یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر میباشد. دانه های آن را به نامهای حب المیسم، حب المنشم، حب المنسم و حب المیشم خوانند، سرخدار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
محله ای است به اصفهان. (منتهی الارب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ جَ)
سنگی که از زیر آخرین طبقۀ معادن سنگ برمیدارند. (دزی ج 1 ص 34). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگه سیاه و سپید سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجه
تصویر پنجه
پنج انگشت دست یا پا در انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجه
تصویر خنجه
شادی، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجه
تصویر تنجه
رد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجه
تصویر زنجه
ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
فرهنگ لغت هوشیار
سرخدار، یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر می باشد دانه های آن را به نامهای حب المیسم حب المنشم حب المنسم حی المیشم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
معیار، مقیاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنجه
تصویر گنجه
کابینت، صندوق، قفسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
گویش
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی پارچ خوراکی که در اطراف و بدنه درخت افرا روید
فرهنگ گویش مازندرانی