جدول جو
جدول جو

معنی لنتبر - جستجوی لغت در جدول جو

لنتبر
(لَ تَ بَ)
بسیارخواره و کاهل. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
بر دل مکن مسلط گفتار هر لنتبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
شاکر بخاری.
(این ضبط یعنی تقدیم نون بر تاء و تقدیم تاء بر باء از فرهنگ اسدی نخجوانی و صحاح الفرس است، فرهنگهای دیگر لتنبر (به تقدیم تاء بر نون آورده اند)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنبر
تصویر لنبر
کفل، سرین، فربه، قوی هیکل، لمتر، لنبک، لبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنتر
تصویر لنتر
چراغ پیه سوز یا روغن سوزی که با زنجیر از سقف آویزان می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لتنبر
تصویر لتنبر
لت انبار، پرخور، شکم پرست، لت انبان
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
نوعی چراغ از شیشه به بزرگی کاسۀ بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند با فتیله ای روشنائی را و آن با دو زنجیر از سقف آویخته شود. شاید این کلمه از لاتینی لانترنا مأخوذ باشد. ظرفی چون کاسۀ کشیده و مایل به درازی که در آن روغن کردندی و فتیله نهادندی روشنی را و آن را بیاویختندی. چراغی آویختنی چون قندیل
چراغ در لکمتیو
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ بَ)
لباسی که آستر داشته باشد. (از دزی ج 1 ص 690)
لغت نامه دهخدا
(لَ تَمْ بَ)
لتنبار. لت انبار. لتنبان. لت انبان. مردم شکم پرست و پرخور. (برهان). بسیارخوار. (صحاح الفرس). بسیارخواره. (لغت نامۀ اسدی) ، هیچکاره و نادان و کمینه. (برهان). کاهل. (لغت نامۀ اسدی) :
بر دل مکن مسلط گفتارهر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دست آبله ناک و آماسیده. (آنندراج). دست آبله کرده و آماسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خطیب بر منبرشونده. (آنندراج). خطیب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر منبر برشده و برآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَمْ بَ)
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و ناهموار. (برهان). فربه. چاق. صاحب انجمن آرا نویسد: مشتق از لنب است و بر وزن عنبر خطاست که در فرهنگها و برهان آمده و به ضم اصح است و برخی از فرهنگها آن را تصحیف لنبه دانسته اند.
- لنبر دادن، شکم دادن قسمتی ازطاق بنائی
لغت نامه دهخدا
(لُمْ بَ)
ران از طرف خلف. سرین. (جهانگیری). کفل. (برهان). لمبر. سرین فربه. و رجوع به لمبر شود
لغت نامه دهخدا
(لُ نُ)
آندره. طراحی مشهور باغها و پارکها را، مولد پاریس (1613-1700 میلادی)
مورخ فرانسوی، عضو آکادمی فرانسه، مولد نزدیک متز (1857-1935 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَتَ)
لمتر. (ناظم الاطباء). رجوع به لمتر شود
لغت نامه دهخدا
لت انبار: بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر. (شاکر بخاری لفااق. 132)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنتر
تصویر لنتر
چراغ پایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و نا هموار بمعنی کفل و سرین هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
((لَ تَ))
نوعی چراغ به بزرگی کاسه ای بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند و فتیله ای دارد و آن را با دو زنجیر از سقف آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
((لَ بَ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبه، لنبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
((لُ بَ))
ران، سرین
فرهنگ فارسی معین
وش ناقص، ضایعات وش
فرهنگ گویش مازندرانی
پلیکان، پلیکان سفید
فرهنگ گویش مازندرانی