جدول جو
جدول جو

معنی لمنس - جستجوی لغت در جدول جو

لمنس
(لِ نُ)
نام جزیره ای (به دریای اژه) از مجمعالجزایر یونان، دارای 2000 تن سکنه. و آن در زمان داریوش کبیر فتح و از یونانیان گرفته شد. (ایران باستان ج 1 ص 626، 627 و 629) : و شخص الی جزیره لمنوس (جالینوس) لیری عمل الطین المختوم. (عیون الانباء ج 1 ص 82) (القفطی ص 125). و رجوع به لمنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لمس
تصویر لمس
سست، بی حال، شل، افتاده، لس
دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن
لمس شدن: بی حس شدن، سست و بی حال شدن
لمس کردن: چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ مُ)
شارل فرانسوا، آبه. نحوی فرانسوی، مولد شلنس (1727-1794 میلادی)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت بتون در ایالت ’پادکاله’ فرانسه، دارای راه آهن و 33513 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
مسیحیی بود در رومیه که با پولس و تیموتیوس رفاقت میداشت (2 تیموطاوس 4:21) و در تقلید معروف است که بعد از پطرس، او اول اسقف روم است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لُ رَ)
ژان پل. نقاش و مصور تاریخ فرانسه. مولد ’فورک و’ (هت گارن) (1838-1921 میلادی)
تماس. نقاش صورت ساز انگلیسی. مولد بریستول (1769-1830 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لِ رَ)
نام گروهی از جزایر مدیترانه (آلپ ماری تیم). دوجزیره اصلی آن: ’سنت مارگریت’ و ’سن انر’ است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دردجای. یقال: کواه لماس ، ای موضع دائه. (منتهی الارب) ، حاجت. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لِ نُ سی یَ)
منسوب به جزیره لمنس: خواتیم لمنسیه. مغره لمنسیه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لیمنوس. یکی از شمالی ترین جزایر بحر سفید، ملحق به آناطولی میان ساحل آناطولی و آینوروز به یک فاصله مساوی و در عین حال دماغۀ بلاوه که انتهای شمالی آن می باشد کمی قبل از 40 از خط عرض شمالی جای گرفته واز میان 23 از خط طولی شرقی میگذرد و دو خلیج پارادیس و مودروس از سمت شمال و جنوب به یکدیگر نزدیک گشته برزخی به شکل خورجین ترکی به وجود می آورد. طول آن از طرف مشرق به سوی مغرب به 34 و عرض آن از شمال به جنوب به 30هزار گز بالغ گردد و 47هزار گز مربع مساحت دارد و دارای 22000 تن سکنه است. مرکز آن نیز به لمنی موسوم و آن هم در ساحل غربی واقع شده است، ولی بومیان نام قاسترو (یعنی قلعه) به وی داده اند. نام قدیم آن میرینه است و در ساحل شرقی آن در میان دو خلیج قوکیتو و مودروس باز به نام مودروس و آغریونیسی سه قصبۀ کوچک هست. مدتهای مدید به صورت یک قضا اداره میشده، ولی بعدها جزیره امروزی را با جزایر بوزجه آطه و بوزبابا آیوستراتی متصل ساخته و سنجاقی، ملحق به جزایر تشکیل داده اند. جزیره لمنی اصلاً یک قضا محسوب میشود. و از 17 قریه ناحیه ای موسوم به موندروس تشکیل یافته و جزیره بوزبابا از جزایر سه گانه دیگر به شکل یک ناحیه ملحق به مرکز لوا درآمده و دو جزیره امروز و بوزجه آطه در شکل یک قضا اداره میشوند. کلیۀ سنجاق را 3 قضا و 2 ناحیه و 41 قریه است. این جزیره از اراضی برکانی تشکیل شده تل های مرتفع سیصد و چهارصد متری و موادّ کثیرۀ برکانی حکایت دارند که وقتی آتشفشانی در این جزیره بوده است. نهری در این سرزمین دیده نمیشود، ولی چشمه ها و آبهای گرم فراوان دارد. لمنی خاک حاصلخیزی دارد و جو و حبوبات دیگر و انگور وانجیر آنجا به دست می آید. جنگل ندارد، ولی دارای چراگاههای خوبی است. در زمان سلطان محمدخان ثانی این جزیره از وندیکها گرفته شد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جاره عبدالله بن طاهر. مغنیه من مغنیات العصر العباسی المجیدات صنع اسحاق الموصلی لحنه:
اما وی ان المال غاد و رائح
و یبقی من المال الاحادیث و الذکر
وقد علم الاقوام لو ان حاتماً
یرید ثراء المال کان له وفر.
وکان اسحاق کثیرالملازمه لعبدالله بن طاهر ثم تخلف عنه مده و ذلک فی ایام المأمون فقال عبدالله للمیس جاریته:خذی لحن اسحاق فی:
اما وی ان المال غاد و رائح، فاخلعیه علی
و هبت شمال آخر اللیل قره
و لا ثوب الا بردها و ردائیا
و القیه علی کل جاریه تعلمینها و اشهریه و القیه علی من یجیده من جواری زبیده و قولی اخذته من بعض عجائز المدینه. ففعلت و شاع امره حتی غنی به بین یدی المأمون فقال المأمون للجاریه: ممن اخذت هذا؟ فقالت:من دار عبدالله بن طاهر من لمیس جاریته و اخبرتنی انهااخذته من بعض عجائز المدینه. فقال المأمون لاسحاق: ویلک قد صرت تسرق الغناء و تدعیه اسمع هذا الصوت. فسمعه فقال: هذا و حیاتک لحن و قد وقع علی ّ فیه نقب من لص حاذق و انا اغوص علیه حتی اعرفه ثم بکر الی عبدالله بن طاهر فقال: اء هذا حقی و حرمتی تأخذ لمیس لحن فی اما وی ان المال غاد و رائح. فتغنیه فی و هبت شمال و لیس بی ذلک ولکن بی انها فضحتنی عند الخلیفه و ادعت انها اخذته من بعض عجائز المدینه. فضحک عبدالله و قال: لو کنت تکثر عندنا کما کنت تفعل لم تقدم علیک لمیس و لا غیرها. فاعتذر فقبل عذره و قال له: ای شی ٔ ترید؟ قال: ارید ان تکذب نفسها عند من القته علیها حتی یعلم الخلیفه بذلک. قال: افعل و مضی اسحاق الی المأمون و اخبره القصه فاستکشفها من لمیس حتی وقف علیهاو جعل یعبث باسحاق بذلک مده. (اعلام النساء ج 3 ص 1363)
بنت علی بن حارث، زن عمر بن عبدالعزیز خلیفۀ اموی و مادر عبدالله و بکر و ام عمار. (سیره عمر بن عبدالعزیز ص 275)
ابوسلمی من اعراب البصره. روی حدیثه عمرو بن جبله. ذکره ابن منده مختصراً. (الاصابه ج 6 ص 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
زن نرم و نازک پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
الاب هانری. احد علماء المشرقیات البلجیکی. المرسل الیسوعی نزیل بیروت و مصر و کان استاذاً للاسفار القدیمه فی کلیه رومیه. وله: الالفاظ الفرنسیه المشتقه من العربیه: تسریح الابصار فیما یحتوی لبنان من الاثار، الرحلهالسوریه فی امیرکا المتوسطه و الجنوبیه، فرائداللغه. المذاکرات الجغرافیه فی الاقطار السوریه. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
تمنش. این دو کلمه در ابن البیطاربمعنی نوعی درختچه. درختک. بوته. بته. آمده و مترجم فرانسوی هم بهمین معنی ترجمه کرده است: اغیراطن، قال دیسقوریدس فی الرابعه هوتمنس، یستعمل فی وقود النار. (ابن البیطار، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هو (ای افنیقطش) تمنس صغیر و له ورق صغار. (ابن البیطار). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِنِ)
منشی اسکندر مقدونی که در لشکر به هند همراه وی بود. (از ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1082)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شترماده ای که در فربهی وی شک باشد. ج، لمس. (منتهی الارب). آن اشتر که کوهانش بمجند تا فربه است یا نه. (مهذب الاسماء) ، پسرخوانده، آنکه در گوهر و حسب وی عیبی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمیس
تصویر لمیس
نرمپوست: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لموس
تصویر لموس
پسر خوانده، ناپاک پرور
فرهنگ لغت هوشیار
بسودن بدست چیزی را، سائیدن سست، بیحال، شل، خم پذیر، قابل انعطاف، بی حس، فلج پدید آمدن در عضو یا همه اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمس
تصویر لمس
سست، شل، بی حس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمس
تصویر لمس
((لَ))
دست مالیدن به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمس
تصویر لمس
Recline, Touch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لمس
تصویر لمس
s'incliner, touche
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خسته و فرسوده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از لمس
تصویر لمس
reclinar, toque
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لمس
تصویر لمس
sich zurücklehnen, Berührung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لمس
تصویر لمس
opierać się, dotyk
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لمس
تصویر لمس
откидываться , прикосновение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لمس
تصویر لمس
нахилятися , дотик
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لمس
تصویر لمس
achterover leunen, aanraking
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لمس
تصویر لمس
reclinar, toque
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لمس
تصویر لمس
reclinare, tocco
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لمس
تصویر لمس
झुकना , स्पर्श
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از لمس
تصویر لمس
bersandar, sentuhan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لمس
تصویر لمس
기대다 , 터치
دیکشنری فارسی به کره ای