جدول جو
جدول جو

معنی لمن - جستجوی لغت در جدول جو

لمن
چرکین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمن
تصویر سمن
(دخترانه)
یاسمن، رازقی، یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دمن
تصویر دمن
(دخترانه)
دامنه کوه یا پهنه دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبن
تصویر لبن
شیر حیوان ماده، شیر زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمن
تصویر دمن
دامن
مزبله، خاکروبه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
درون، اندرون، میان، داخل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمن
تصویر زمن
عصر، روزگار، وقت، هنگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمس
تصویر لمس
سست، بی حال، شل، افتاده، لس
دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن
لمس شدن: بی حس شدن، سست و بی حال شدن
لمس کردن: چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
لیمنوس. یکی از شمالی ترین جزایر بحر سفید، ملحق به آناطولی میان ساحل آناطولی و آینوروز به یک فاصله مساوی و در عین حال دماغۀ بلاوه که انتهای شمالی آن می باشد کمی قبل از 40 از خط عرض شمالی جای گرفته واز میان 23 از خط طولی شرقی میگذرد و دو خلیج پارادیس و مودروس از سمت شمال و جنوب به یکدیگر نزدیک گشته برزخی به شکل خورجین ترکی به وجود می آورد. طول آن از طرف مشرق به سوی مغرب به 34 و عرض آن از شمال به جنوب به 30هزار گز بالغ گردد و 47هزار گز مربع مساحت دارد و دارای 22000 تن سکنه است. مرکز آن نیز به لمنی موسوم و آن هم در ساحل غربی واقع شده است، ولی بومیان نام قاسترو (یعنی قلعه) به وی داده اند. نام قدیم آن میرینه است و در ساحل شرقی آن در میان دو خلیج قوکیتو و مودروس باز به نام مودروس و آغریونیسی سه قصبۀ کوچک هست. مدتهای مدید به صورت یک قضا اداره میشده، ولی بعدها جزیره امروزی را با جزایر بوزجه آطه و بوزبابا آیوستراتی متصل ساخته و سنجاقی، ملحق به جزایر تشکیل داده اند. جزیره لمنی اصلاً یک قضا محسوب میشود. و از 17 قریه ناحیه ای موسوم به موندروس تشکیل یافته و جزیره بوزبابا از جزایر سه گانه دیگر به شکل یک ناحیه ملحق به مرکز لوا درآمده و دو جزیره امروز و بوزجه آطه در شکل یک قضا اداره میشوند. کلیۀ سنجاق را 3 قضا و 2 ناحیه و 41 قریه است. این جزیره از اراضی برکانی تشکیل شده تل های مرتفع سیصد و چهارصد متری و موادّ کثیرۀ برکانی حکایت دارند که وقتی آتشفشانی در این جزیره بوده است. نهری در این سرزمین دیده نمیشود، ولی چشمه ها و آبهای گرم فراوان دارد. لمنی خاک حاصلخیزی دارد و جو و حبوبات دیگر و انگور وانجیر آنجا به دست می آید. جنگل ندارد، ولی دارای چراگاههای خوبی است. در زمان سلطان محمدخان ثانی این جزیره از وندیکها گرفته شد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لِ مُ)
پیر ادوار. سیاستمدار فرانسوی، مولد لیون (1762-1826 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لُ مُ نُ سُوْ)
شاعر و مؤلف روس، مولد کلمگوری (1711-1765 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ)
بینی آدمی و حیوانات دیگر باشد به زبان زند و پازند، و به عربی انف گویند. (برهان). به زبان زند و پازند بینی آدمی و دیگر جانوران. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خرطوم و منقار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ نِلْ مُ)
پادشاهی کراست ؟ کراست پادشاهی ؟ اقتباس از آیۀ شریفۀ: لمن الملک الیوم ﷲ الواحد القهار. (قرآن 16/40) :
لمن الملک بخواندی تو امیرا به یقین
یا قلیل الفئه کد زادوران لشکر کام.
محمد بن وصیف سکزی.
- کوس لمن الملک زدن یا لمن الملک زدن، دعوی پادشاهی جهان داشتن. دعوی مالکیت کردن:
وقت است اگر زنم لمن الملک چون شبی
تا روز در کنارمن آخر مقام کرد.
مختاری.
آن دلبر عیارمن ار یار منستی
کوس لمن الملک زدن کار منستی.
سنائی.
کیست در این دستگه دیرپای
کو لمن الملک زند جز خدای.
نظامی (مخزن الاسرارص 3).
نکند گوش به پیرایۀ معزولی خط
حسن غافل لمن الملک زنان است هنوز.
صائب.
خوش درآ می خور در قصر ملک خرم و شاد
ز تکبر لمن الملک چه خوانی بر شاه.
؟
لغت نامه دهخدا
(دُ مِ)
تخته سنگی که بطور افقی بر دو تخته سنگ عمودی گذارده باشند. (تاریخ ایران باستان ص 1908)
لغت نامه دهخدا
(لُ مُ)
شارل فرانسوا، آبه. نحوی فرانسوی، مولد شلنس (1727-1794 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی لمنده
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از لمیدن. که لمد. که یک بری راحت را دراز کشد
لغت نامه دهخدا
(لِ نُ)
نام جزیره ای (به دریای اژه) از مجمعالجزایر یونان، دارای 2000 تن سکنه. و آن در زمان داریوش کبیر فتح و از یونانیان گرفته شد. (ایران باستان ج 1 ص 626، 627 و 629) : و شخص الی جزیره لمنوس (جالینوس) لیری عمل الطین المختوم. (عیون الانباء ج 1 ص 82) (القفطی ص 125). و رجوع به لمنی شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نُ سی یَ)
منسوب به جزیره لمنس: خواتیم لمنسیه. مغره لمنسیه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
بها، قیمت، ارزش هشت یک گرفتن، هشتم شدن هشت یک گرفتن، هشتم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمنده
تصویر لمنده
یک بری راحت و دراز کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمندگی
تصویر لمندگی
حالت و کیفیت لمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمن الملک زدن
تصویر لمن الملک زدن
دم از فرمانروایی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمن
تصویر شمن
راهب بودایی یا برهمایی، بت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمن
تصویر سمن
فربهی، چاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمن
تصویر خمن
بد بویی گندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمن
تصویر آمن
استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمن
تصویر زمن
روزگار، زمانه، وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانروایی ازآن کیست ک پادشاهی کراست ک (ماخوذ از آیه 16 سوره: 40 المومن: لمن الملک الیوم. لله الواحد القهار مر کراست پادشاهی آن روز ک مر خدای راست یکتای قهر کننده: لمن الملک بخواندی تو امیرا بیقین. باقلیل الفئه کن داد بر آن لشکر کام. (محمد بن وصیف) یا لمن الملک زدن، کوس لمن الملک زدن، دعوی مالکیت و تسلط مطلق کردن: وقت است اگر زنم لمن الملک چون شبی تا روز در کنار من آخر مقام کرد. (مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
افزون، افزون بر، درکنار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمن
تصویر آمن
به زینهار، بی بیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رمن
تصویر رمن
جمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحن
تصویر لحن
آهنگ، نوا
فرهنگ واژه فارسی سره