- لمعان
- درخشیدن، روشن شدن، درخشندگی
معنی لمعان - جستجوی لغت در جدول جو
- لمعان
- درخشیدن درخشش، تابیدن، نمار (اشاره) درخشیدن تابیدن، درخشش تابندگی: و روز کور را ازلمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود، اشارت کردن
- لمعان ((لَ مَ))
- درخشیدن، تابیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاسه لبریز چام پر
دور اندیشیدن در کاری، تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری
غور کردن در مطلبی یا در کاری، دقت و دوراندیشی در کاری
جمع لعمه، درخش ها روشنی ها، نام نوشتاری است در سروا (حدیث) جمع لمعه
خوار فروتن: درگه لیس
نالیدن، تپیدن، تفنگی از اندوه، تنگدل شدن
یکدیگر را لعن کردن، یکدیگر را نفرین کردن در نزد حاکم شرع
نفرین نفریننده نفرین کننده بسیار لعن کننده بسیار نفرین کننده. یکدیگر را لعنت کردن نفرین کردن، چون مردی زن خود را بزنا نسبت کند امام هر دو را بلعن یکدیگر وا دارد. سپس آن زن بر مرد همیشه حرام شود و اگر بچه آورد بچه از آن مرد نسب نبرد
جایباش جایگاه جایگاه جای باش منزل: قومی همه جا معان معنی دلشان همه جا معان معنی. (مقدمه لباب الالباب)
منزل، جایگاه
مهربان
آرش آفرین بر نام خاقانی شروانی