جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لمعان

لمعان

لمعان
درخشیدن درخشش، تابیدن، نمار (اشاره) درخشیدن تابیدن، درخشش تابندگی: و روز کور را ازلمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود، اشارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

لمعان

لمعان
لَمْع. درخشیدن. (تاج المصادر). بُروق. تلألؤ. تابش. درخشیدن. درفشیدن. تافیدن. تابیدن. لُموع: و روزکور را از لمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود. (تاریخ بیهق ص 4). و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. (گلستان) ، اشارت کردن. لمع
لغت نامه دهخدا

امعان

امعان
دور اندیشیدن در کاری، تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری
امعان
فرهنگ لغت هوشیار

امعان

امعان
غور کردن در مطلبی یا در کاری، دقت و دوراندیشی در کاری
امعان
فرهنگ فارسی عمید

لمعات

لمعات
جمع لعمه، درخش ها روشنی ها، نام نوشتاری است در سروا (حدیث) جمع لمعه
فرهنگ لغت هوشیار