جدول جو
جدول جو

معنی لمسکلا - جستجوی لغت در جدول جو

لمسکلا
(لَ کَ)
نام موضعی به بارفروش (بابل) مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 119)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
مسیله. شهری است به مغرب از ابنیۀ فاطمیان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَلْ لا)
نعت مفعولی منحوت از کلاه فارسی. آنکه کلاه بر سر گذارد، نه عمامه. کلاه دار. کلاه پوشیده. مقابل معمم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لغتی است مجعول که از کلاه فارسی بر وزن معمم و در مقابل آن ساخته شده است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(لَ مِ کَ)
دهی از دهستان سدن رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان، واقع در8هزارگزی باختری گرگان و 8هزارگزی باختری گرگان و 2هزارگزی راه شوسه گرگان به بندر شاه. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 540 تن سکنه. آب آن از رود خانه شصت کلانه و قنات. محصول آنجا برنج و غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس و دارای راه فرعی به شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 71، 125 و 126 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
نام سازی است که به دهن بنوازند مثل موسیقار. (جهانگیری) (از آنندراج). سازی را گویند که بعضی مردم از دهن به هوای دهن به طریق موسیقار نوازند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 11هزارگزی جنوب باختری شاهی با 375 تن جمعیت. آب آن از نهر هتکه و رود خانه تالار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ چَ / چِ)
نام موضعی به هزارجریب مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 124)
لغت نامه دهخدا
(مُ کُ)
شعبه ای از رود ولگا که از کنار شهر مسکو پایتخت اتحاد جماهیر شوروی عبور می کند
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا کَ)
دهی از دهستان تالارپی است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان دشت سراست که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام موضعی در حوالی ساری مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 59 بخش انگلیسی). دهی از دهستان قره طغان بخش بهشهر شهرستان ساری در5 هزارگزی شمال نکادشت. معتدل و مرطوب مالاریائی با 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه نکا. محصول آن برنج و غلات و پنبه و مختصر مرکبات و صیفی. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمسک
تصویر لمسک
جغرات و ماستی که شیر و نمک در آن ریزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان از کلاه پارسی کلاهپوش کلاهدار کسی که کلاه بر سر گذارد مقابل معمم: (گرچه از مکلا و مستفرنگ است و من آخوند شل و ولی بیش نیستم) (سر و ته یک کرباس 36: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکلا
تصویر مکلا
((مُ کَ لْ لا))
گرفته شده از واژه فارسی «کلاه»، کسی که کلاه بر سر می گذارد
فرهنگ فارسی معین
روستایی در ناحیه ی کجور، روستایی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
رستم کلا از دهکده های قره طغان اشرف (بهشهر) است که در جنوب
فرهنگ گویش مازندرانی
نمد کوچک که معمولا مدور تزیین شده استلمتکا
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف مسی بزرگ با لبه ی پهن که در آن شیر یا آب ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاه نمدی
فرهنگ گویش مازندرانی
از تپه های تاریخی ناحیه ی سدن رستاق واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی