نام قومی: و من صنهاجه، لمتونه. و من لمتونه ملوک المرابطین، الذین کان منهم امیرالمسلمین یوسف بن تاشفین بانی مدینه مراکش من المغرب الاقصی، و هم الذین انقرض ملکهم بدوله الموحدین. (صبح الاعشی ج 1 ص 363)
نام قومی: و من صنهاجه، لمتونه. و من لمتونه ملوک المرابطین، الذین کان منهم امیرالمسلمین یوسف بن تاشفین بانی مدینه مراکش من المغرب الاقصی، و هم الذین انقرض ملکهم بدوله الموحدین. (صبح الاعشی ج 1 ص 363)
جایی بر ستونهای چوبین که از زمین بقدر هفت یا هشت گز بلند و مرفوع باشد و مردم بالای آن بخسبند تا از زحمت نمناکی زمین محفوظباشند. (آنندراج). کتام، کتام (در لهجۀ گیلان)
جایی بر ستونهای چوبین که از زمین بقدر هفت یا هشت گز بلند و مرفوع باشد و مردم بالای آن بخسبند تا از زحمت نمناکی زمین محفوظباشند. (آنندراج). کَتام، کُتام (در لهجۀ گیلان)
سایه دار، یکی از منازل بنی اسرائیل است در دشت (سفر اعداد 33:41 و 42) که در شرقی ادوم بوده و بگمان یلمر و رومر صلمونه همان معان است و دیگران آنرا وادی الاثم دانسته اند. (قاموس کتاب مقدس)
سایه دار، یکی از منازل بنی اسرائیل است در دشت (سفر اعداد 33:41 و 42) که در شرقی ادوم بوده و بگمان یلمر و رومر صلمونه همان معان است و دیگران آنرا وادی الاثم دانسته اند. (قاموس کتاب مقدس)
لیسبن پایتخت کشور پرتقال. رجوع به لیسبن شود. یاقوت در معجم البلدان گوید: لشبونه... و یقال اشبونه بالالف، هی مدینه بالاندلس یتصل عملها باعمال شنترین و هی مدینه قدیمه قریبهمن البحر غربی قرطبه و فی جبالها البزاه الخلص و لعسلها فضل علی کل عسل الذی بالاندلس یسمی ّ اللاذرنی یشبه السکر بحیث انه یلف فی خرقه فلایلونها و هی مبنیه علی نهر تاجه والبحر قریب منها و بهامعدن التبر الخالص و یوجد بساحلها العنبر الفائق و قد ملکها الافرنج فی سنه 537 و هی فیما احسب فی ایدیهم الی الاّن - انتهی. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: نامی است که اعراب لیسبن پایتخت پرتقال را داده اند و اشبونه نیز گویند
لیسبن پایتخت کشور پرتقال. رجوع به لیسبن شود. یاقوت در معجم البلدان گوید: لشبونه... و یقال اُشبونه بالالف، هی مدینه بالاندلس یتصل عملها باعمال شنترین و هی مدینه قدیمه قریبهمن البحر غربی قرطبه و فی جبالها البزاه الخلص و لعسلها فضل علی کل عسل الذی بالاندلس یسمی ّ اللاذرنی یشبه السکر بحیث انه یلف فی خرقه فلایلونها و هی مبنیه علی نهر تاجه والبحر قریب منها و بهامعدن التبر الخالص و یوجد بساحلها العنبر الفائق و قد ملکها الافرنج فی سنه 537 و هی فیما احسب فی ایدیهم الی الاَّن - انتهی. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: نامی است که اعراب لیسبن پایتخت پرتقال را داده اند و اشبونه نیز گویند
مؤنث ملعون. (ناظم الاطباء). رجوع به ملعون و مادۀ بعد شود. - الشجرهالملعونه، درخت زقوم که درختی است در دوزخ. والشجره الملعونه (فی القرآن) ، بنی امیه. (ناظم الاطباء). الشجره الملعونه در قول قرآن، گویند درخت زقوم است که خورندۀ آن ملعون است و یا چیزی است که هرکه آن را چشد ناپسند دارد و لعنت کند. (از اقرب الموارد)
مؤنث ملعون. (ناظم الاطباء). رجوع به ملعون و مادۀ بعد شود. - الشجرهالملعونه، درخت زقوم که درختی است در دوزخ. والشجره الملعونه (فی القرآن) ، بنی امیه. (ناظم الاطباء). الشجره الملعونه در قول قرآن، گویند درخت زقوم است که خورندۀ آن ملعون است و یا چیزی است که هرکه آن را چشد ناپسند دارد و لعنت کند. (از اقرب الموارد)
عید زیتونه، مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’یکشنبۀ رامو’ دانسته و دیگر توضیحی درین باره نداده است. یکشنبۀ رامو، یکشنبۀ آخر ’کارم’ است و کارم ایام پرهیز کاتولیک ها از روز چهارشنبۀ پیش از عید احیای مسیح است تا روز پاک. (از لاروس). دزی در ذیل قوامیس عرب ’عیدالزیتون’ را ’پاک فلوری’ معنی کرده و این کلمه معادل است با ’یکشنبۀ رامو’. رجوع به دزی ج 1 ص 617 شود یک زیتون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). واحد زیتون یعنی یک دانه زیتون و درخت زیتون. (ناظم الاطباء). رجوع به زیتون شود
عید زیتونه، مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’یکشنبۀ رامو’ دانسته و دیگر توضیحی درین باره نداده است. یکشنبۀ رامو، یکشنبۀ آخر ’کارِم’ است و کارِم ایام پرهیز کاتولیک ها از روز چهارشنبۀ پیش از عید احیای مسیح است تا روز پاک. (از لاروس). دزی در ذیل قوامیس عرب ’عیدالزیتون’ را ’پاک فلوری’ معنی کرده و این کلمه معادل است با ’یکشنبۀ رامو’. رجوع به دزی ج 1 ص 617 شود یک زیتون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). واحد زیتون یعنی یک دانه زیتون و درخت زیتون. (ناظم الاطباء). رجوع به زیتون شود
میمون و آن جانوری است شبیه به انسان و بعربی قرد خوانند. (آنندراج) (منتهی الارب) : موش وبقر و پلنگ و خرگوش بکار زین چار که بگذری نهنگ آید و مار و آنگاه به اسب و گوسفند است شمار حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخرکار. ؟
میمون و آن جانوری است شبیه به انسان و بعربی قرد خوانند. (آنندراج) (منتهی الارب) : موش وبقر و پلنگ و خرگوش بکار زین چار که بگذری نهنگ آید و مار و آنگاه به اسب و گوسفند است شمار حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخرکار. ؟
خستوانه است که خرقۀ پاره پارۀ درویشان باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، خرقه ای که از پارچه های الوان دوخته باشند. (از ناظم الاطباء) : خستونۀ حسن اهتمامش بر خستگی فناست مرهم. ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری)
خستوانه است که خرقۀ پاره پارۀ درویشان باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، خرقه ای که از پارچه های الوان دوخته باشند. (از ناظم الاطباء) : خستونۀ حسن اهتمامش بر خستگی فناست مرهم. ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری)
نام دختری ادیبه و شاعره است از اهالی قصبۀ وادی اش از غرناطۀ اندلس که بحسن و لطافت اشعار و قوت فصاحت و بلاغت شهرت یافت. (قاموس الاعلام). رجوع به حمده شود نام دختر هارون الرشید است. (منتهی الارب)
نام دختری ادیبه و شاعره است از اهالی قصبۀ وادی اش از غرناطۀ اندلس که بحسن و لطافت اشعار و قوت فصاحت و بلاغت شهرت یافت. (قاموس الاعلام). رجوع به حمده شود نام دختر هارون الرشید است. (منتهی الارب)