دبر مردم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دبر. (دهار). است. (اقرب الموارد). کون، طاسک سر و روزنک سر. (دهار). آنجای از سر کودک که می جنبد. (منتهی الارب). آنجا که می جنبد از یافوخ کودک. (از اقرب الموارد). تار سر یعنی موضعی در سر که بطفلی نرم و جهنده باشد. بهندی مالو نامند. (غیاث اللغات). تارک سر
دبر مردم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دبر. (دهار). اِست. (اقرب الموارد). کون، طاسک سر و روزنک سر. (دهار). آنجای از سر کودک که می جنبد. (منتهی الارب). آنجا که می جنبد از یافوخ کودک. (از اقرب الموارد). تار سر یعنی موضعی در سر که بطفلی نرم و جهنده باشد. بهندی مالو نامند. (غیاث اللغات). تارک سر
گول، لقب نهنده مردم را. فسوس کننده، مرد نیک زیرک، سخن ساز حاضرجواب. (منتهی الارب). مرد بسیارگوی و حاضرجواب. (منتخب اللغات). ج، لقاعات. گویند فی کلامه لقاعات، کنایه از این است که از اقصای حلق سخن میگوید. (منتهی الارب)
گول، لقب نهنده مردم را. فسوس کننده، مرد نیک زیرک، سخن ساز حاضرجواب. (منتهی الارب). مرد بسیارگوی و حاضرجواب. (منتخب اللغات). ج، لقاعات. گویند فی کلامه لقاعات، کنایه از این است که از اقصای حلق سخن میگوید. (منتهی الارب)
کاسنی، ارزانی سال، این جهان بدان جهت که زودتر رود و زایل شود، یک آشام شراب، گیاه سبک ستورچریده باشد یا نه. و فی الحدیث: او جدتم یا معشرالانصار علی لعاعه من الدنیا اعطیتها المؤلفه قلوبهم. (؟) (منتهی الارب)
کاسنی، ارزانی سال، این جهان بدان جهت که زودتر رود و زایل شود، یک آشام شراب، گیاه سبک ستورچریده باشد یا نه. و فی الحدیث: او جدتم یا معشرالانصار علی لعاعه من الدنیا اعطیتها المؤلفه قلوبهم. (؟) (منتهی الارب)
گیاه پژمرده، سبزه زار گیاه زار، روزی بخور و نمیر، گروه بسیار لمعه در فارسی: تابش درخش روشنی یک درخش روشنی پرتو: در آمدی زدرم کاشکی چو لمعه نور که بر دو دیده ما حکم اوروان بودی. (حافظ. 308)
گیاه پژمرده، سبزه زار گیاه زار، روزی بخور و نمیر، گروه بسیار لمعه در فارسی: تابش درخش روشنی یک درخش روشنی پرتو: در آمدی زدرم کاشکی چو لمعه نور که بر دو دیده ما حکم اوروان بودی. (حافظ. 308)
اندک اندک، جمع لمعه، : گیاهان پژمرده گروه های بسیار گیاهزار ها سبزه زارها روزی های بخور و نمیر درخشنده، شمشیر درخشنده بسیار درخشان، شمشیر درخشنده. لمالم. پر لبالب مالامال: نه از لشکر ما کسی کم شده است نه این کشور از خون لمالم شده است
اندک اندک، جمع لمعه، : گیاهان پژمرده گروه های بسیار گیاهزار ها سبزه زارها روزی های بخور و نمیر درخشنده، شمشیر درخشنده بسیار درخشان، شمشیر درخشنده. لمالم. پر لبالب مالامال: نه از لشکر ما کسی کم شده است نه این کشور از خون لمالم شده است